تحلیل سریال «جنگل آسفالت» | اپیزود یک [پایلوت]
علی یوسفی/فیلمنامه: خوب/
یک.
فراهمکردن پول دیه برای آزادیِ برادر، موتور محرکهای است که هنگامه را وارد کاری بهنام مفتکشی میکند که عنوان پایلوت هم هست. در مفتکشی اوضاع بابمیل کاراکترها پیش نمیرود و پول در حال مبادله گم میشود. استراتژی اصلی پایلوت این است طوری مقتکشی و بعد از آن را دستبهعصا پیش ببرد که همهی کاراکترها برای مخاطب مظنون بالقوه باقی بمانند. اگر اینگونه به پایلوتِ «جنگل آسفالت» ورود کنیم، با فیلمنامهای موفق روبهرو میشویم که قدمبهقدم ماجرا را طوری جلو میبرد تا در پایان، بشود برچسب «آدم بد» قصه را روی پیشانی هرکسی چسباند.
دو.
برای پهنشدن چنین پایلوتی و رسیدن به هدفی که در بالا مطرح شد، فیلمنامه به چند صحنه نیاز دارد. اول باید کاراکتری که محمدزاده آن را بازی میکند، در بدو ورود طوری معرفی شود که هرکاری از او بربیاید. مونولوگِ نوشتهشده برای محمدزاده در آن شرکت برای ورود شخصیت به قصه، از این نظر بسیار موفق عمل میکند. جملاتی سرشار از اعتمادبهنفس و غیرمتعارف در چنان فضای کاری، با رفتاری دوگانه که کنار تمام تهدیدها و تحقیرها همزمان به کارمندها میگوید «خسته نباشید». ابزار دیگری که فیلمنامه برای رسیدن به نقطهی «هیچچیز از هیچکس بعید نیست» به آن نیاز دارد، شکلدادن یک شخصیت مبهم و منفعتطلب برای نقشیست که امیر جعفری آن را بازی میکند. در سرتارسر پایلوت، کاراکتر طوری درگیر ماجراها میشود که انگار همواره در عین تمرکز روی یک چالش، حواسش جای دیگری است. مثل وقتیکه بهصورت متوالی موقع شام در دو خانه با دو زن متفاوت دیدار میکند و تعارف هیچکدام را هم همان اول قبول نمیکند. ابزار بعدی، قراردادن یک صحنهی دونفره میان دختر و پسراصلی ماجراست، طوری که زیرمتنِ صحنه خبر از اتفاقهای بدِ پیشو بدهد. آن صحنه کجاست؟ خانهی متروکهای که پسر اول سکانس دربارهاش میگوید در آن جن وجود دارد و در نهایت، سکانس با فریاد عاشقانهی دختر از طبقهی بالای خانهی وحشت به پایان میرسد، وقتی که پسر بیرون از خانه او را نگاه میکند. لحظهای که انگار وعدهی جداکردن دو کاراکتر از هم را بیان میکند. وارد جزئیات که میشویم، میبینیم «جنگل آسفالت» بهخوبی توانست در پایلوت به هدف تعیینشدهاش برسد.
سه.
پایانبندی پایلوت، قرار است اینگونه باشد که ابعاد ترس و وحشت را برای خانوادهی اصلی قصه بیشتر کند. بعد از پسر، حالا دختر خانواده هم دزدیده شده. شاید اگر این خبر به پرسوناژ امیر جعفری میرسید، خط و ربط بهتری برای پایانبندی پیدا میکرد. رامینفر بیرون از تعقیبوگریزها برای پیداکردن پسر بوده. وقتی خبر دزدیدهشدن دختر به او میرسد، انگار مجموعه صحنههای علتومعلولی قبل رها شده و قصه از جای دیگری شروع شده. حتا همین اتفاق کنونی میشد از سمت امیر جعفری و با شنیدن خبر دزدیدهشدن دخترش به پایان برسد.
/کارگردانی و فنی: قابل قبول/
یک.
قصهی سریال در همین ابتدا این ظرفیت را داشت تا اجرا بهسمت کارهای اغراقآمیز اجتماعی و نمایش عریان خشونت و مشکلات عمومی برود. اما پژمان تیمورتاش بهخوبی از این مهلکهی ترحمخریدن برای مشکلات غلوآمیز کاراکترها گریخته. نمونه؟ همان اولین سکانس. وقتی پسر وارد اوج درگیری میشود، درگیری با بهانهی دراماتیک صحنه پشت درهای بسته انجام میشود و ما فقط التماس و دلواپسیهای هنگامه را میبینیم که به در میکوبد. همانجا کارگردان بهخوبی با حذف لحظهی قتلی که قرار نیست نقشی تعیینکننده در فرایند کار داشته باشد، راه را تا حد زیادی از اپیدمی خشونت آثار متأخر جدا کرد. بهطورکلی با دکوپاژ یکدستی روبهروایم که در هر سکانس، کاملن در خدمت فیلمنامه قرار میگیرد و تن به رفتار اضافی یا اطوارهای بابشده نمیدهد. بااینحال، بهلحاظ کارگردانی و فیلمبرداری، بعضی جاها دلت میخواهد با لحظات ویژهتر روبهرو شوی. مثلن جای یک قاب یا اتفاق دونفرهی تأثیرگذار بین پسر و دختر اصلی قصه قبل از اتفاق مفقودشدن خالی است. آنجا به معتادها غذا میدهند، بیش از اندازه در خدمت انتقال اطلاعات به مخاطب است. جا داشت در آن صحنه یا جایی که اولینبار نوید محمدزاده و فرشته حسینی را در سریالی که کستینگ آن به انتخاب زوجها (جعفری و رامینفر) علاقهمند بوده، جلوی در خانهی دختر با هم تنها میشوند، نماهای ویژهتری دیده میشد. بههرحال ماجرای بین شخصیتها یک علاقهمندی بهثمرننشسته است. اجرایی ملودراماتیکتر میتوانست احساسات مخاطب را حساستر از نسخهی فعلی کند.
دو.
دکوپاژ صحنه ورود محمدزاده به شرکت، یکی از مصداقهای کارگردانی فکرشدهی پژمان تیمورتاش در «جنگل آسفالت» است. شیوهی حرکت دوربین در فضای آن صحنه و چرخیدن آن دور کاراکتر اصلی، جنس التهابی متفاوت از تمامی صحنهها دارد. مشخص است گروه کارگردانی و فنی در این کار تلاش دارند برای هر صحنه فکرشده و منحصربهفرد عمل کنند.
سه.
از موسیقی متن انتظار داشتیم در فصلهای خاص مثل تیتراژها یا نقاط عطف قصه مثل جایی که متوجه میشویم پلیس پسر را دستگیر نکرده، فعالیت درگیرکنندهتری داشته باشد.
/بازیگری: خوب/
امیر جعفری زیروبم اجرای چنین نقشهایی را از «یاغی» تا «مرداب» و حالا «جنگل آسفالت» بهدست آورده. در پایلوت این سریال، همزمان با آنکه یک روحیهی مهاجم و مسلط از خود به نمایش گذاشت، جایی برای ظاهری ترسیده یا پنهانکار هم باز کرد.
فرشته حسینی را میشود بهترین بازیگر پایلوت دانست. آخرینباری که از او بازی درخشانی دیدیم، در فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» بود که لابهلای مناسبات و سیاستهای فرهنگی جشنواره به آن بیتوجهی شد. علیرضا جعفری هم بهخوبی توانست با به نمایش گذاشتن روحیاتی آرام از کاراکتر پسر جوان، بیرونرفتن (احتمالن بهطور موقت) از قصه را به مسأله تبدیل کند.
برای قضاوت دربارهی شیوه و لحن انتخابشده توسط ریما رامینفر و نوید محمدزاده منتظر اپیزودهای بعد میمانیم.
+ جنگل آسفالت
سریال طوری تمام شد که یعنی قرار است در ادامه، گروههای مختلف شخصیتها را رودرروی هم قرار دهد. اگر همینگونه پیش برود و در این فرایند موفق عمل کند، میتواند شوکی به ضربان ازکارافتادهی پلتفرمش یعنی نماوا باشد که نمیدانیم در سالی که گذشت، چرا تمام محاسباتش اشتباه از آب درآمد.