جوان آنلاین: اگر دست و پا زدن را عیار حرکت قرار دهیم در آن صورت شناگران ناشی باید پیشتاز باشند و بدرخشند، چون بیشتر از همه دستوپا میزنند، اما آنها فقط خود را خسته و رنجور میکنند و پیش نمیروند. اگر حرکت در آب به دریافت و درونیسازی تعادل، سکون و ظرافت هماهنگی نیاز دارد، حرکت در حوزه فرهنگ به طریق اولی به فهم و ادراک وسیعتری از یافتن نقطه تعادل نیاز دارد، وگرنه دستوپا خواهیم زد، اما پیش نخواهیم رفت. گفتوگوی ما با دکتر حسن بنیانیان، تحلیلگر فرهنگی به این موضوع توجه دارد که چرا نوعی آشفتگی و گیجی فراگیر فرهنگی در جامعه، نهادها و خانوادههای ما به چشم میآید و راه علاج آن کجاست؟ دبیری کمیسیون فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی، معاونت فرهنگی، آموزشی و پژوهشی سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور و ریاست حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در کارنامه این تحلیلگر فرهنگی به چشم میخورد.
ما امروز نوعی آشفتگی و گیجی فرهنگی در خانواده، جامعه و نهادهای فرهنگیمان میبینیم، مثل تمثیل «فیل در اتاق تاریک» که ابزار شناخت در آنجا نه بینش که پندار بود، بنابراین هر کسی از ظن خود چیزی میگفت، اما نه از تکتک آن گزارشها و نه از جمع و برآیند آن گزارشها مسئله حل نمیشد. ما این حس را داریم که امروز بینش درستی به مسئلهمان نداریم و در آن اتاق تاریک دست و پا میزنیم.
بخشی از مشکل فرهنگ همین است. ما حرفهایی که ضرورت دارد برای مدیران ارشد طرح کنیم به میان مردم میآوریم و حرفهایی که برای توده مردم کاربرد دارد میبریم جای دیگر. حدس من این است که مخاطبان اصلی روزنامه شما متدینین وفادار به انقلاب هستند. با این نگاه بحثی باید مطرح کرد تا عزیزانی که این مطلب را میخوانند یک قدم جلوتر بروند، از جمله اینکه کارکردهای خودشان را در فرهنگ، اصلاح و اثربخشی آن را افزایش دهند. از این جهت میخواهم اول نگاه کنم به فرصتهای فرهنگی که ما در کشور داریم و از این فرصتها به خوبی استفاده نمیکنیم، مثل آب کشاورزی که میگویند راندمان آن ۳۳درصد است و جا دارد که ما این را به ۵۰ و ۶۰درصد برسانیم و به این ترتیب بحران آب را حل کنیم، اما بخشی از سؤالی که مطرح کردید مربوط میشود به ماهیت خود فرهنگ و اجتنابناپذیری مسائل آن و علت هم این است که فرهنگ به ما اشراف دارد نه اینکه ما به فرهنگ اشراف داشته باشیم.
یعنی بخشی از این آشفتگی فرهنگ اجتنابناپذیر است؟
بله توضیح میدهم چرا. وقتی شما طبق فرمایش حضرت آقا فرهنگ را مثل هوا تلقی کنید- کمی محسوستر کنید، مثل استخر آب- آن وقت درک میکنید که چرا این اتفاقات میافتد. تصور کنید ما وارد استخری میشویم و آرامآرام خودمان تبدیل به بخشی از فضای آن میشویم، مثلاً عزیزی که تیزهوش بوده و مسیر حرفهایاش را طی کرده و پزشک شده است تا میگویید تلقی شما از فرهنگ چیست، او آنچه در رفتارهای روزمره و تکرارشونده مردم دیده به یاد میآورد و بازگو میکند. گاهی رفتارهای ما استثنایی است و تحت تأثیر حالت لحظهای در آدمها ظاهر میشود، این رفتار جزو فرهنگ نیست، اما وقتی مدام تکرار شود، میشود رفتار فرهنگی، به همین خاطر در تعریف فرهنگ میگویند: «الگوی رفتاری پایدار». اینکه ما به بزرگتر سلام میکنیم یا وقتی میهمان به خانهمان میآید، به سرعت سعی میکنیم خود را در خدمت میهمان قرار دهیم، این فرهنگ است. حال وقتی پزشکی میخواهد فرهنگ را به صورت ملموس و عملیاتی برای شما توضیح دهد، ممکن است بگوید برخی بیماران من زیاد حرف میزنند یا اگر برای بیمارها دارو کم بنویسیم، میگویند دکتر بیسواد است. یکسری از این مثالها را برایتان ردیف میکند. او در حقیقت فرهنگ مربوط به مقوله مراجعه به دکتر را توضیح میدهد، چون همین را لمس کرده است. وقتی هم با مکانیک خودرو حرف میزنید که از فرهنگ چه میفهمید؟ میگوید مردم در نگهداری خودرویشان بیمبالاتند. روغن ماشین را بموقع عوض نمیکنند. آن طور که شایسته است به بخشهای مختلف ماشین توجه نمیکنند. همان طور که به یک روحانی بزرگوار بگویید حاج آقا! تلقی شما از فرهنگ مردم چیست؟ از مناسک دینی مثال میزند.
اشکال این نوع مواجهشدنها چیست؟
اگر جامعه ما فضای بستهای بود و مثل قرنها پیش فقط تجار کشورها باهم دادوستد داشتند، مسئلهای به وجود نمیآورد، چون قیاس چندانی صورت نمیگرفت و تأثیرات اجتماعی این تجار هم کم بود. ما که میرفتیم چین، آنها عادات و آدابی را از ما یاد میگرفتند، اما به سرعت فراموش میکردند. جامعهشان نمیپذیرفت، اما اکنون افراد هر کدام با سلیقه خاص سن، تجربه، اشتغال و گرایشهای شخصی خود لحظهبهلحظه در فضای مجازی حضور دارند و قلابشان را در این فضا انداختهاند، بنابراین شما شاخهای از فرهنگهای مختلف را در این استخر به عنوان فرهنگ میبینید، در حالی که هر کدام از کاربران یک حرفی میزنند. میروید سازمان تبلیغات میبینید گفتوگوی مدیران آنجا محتوای خاص خود را دارد، میروید مجموعه وزارت نفت گفتمان دیگری را حاکم میبینید.
این تعداد گفتمانها چه مسئلهای پیش میآورد؟ خب طبیعی است ما دیدگاههای مختلفی نسبت به مسائل داشته باشیم.
یک پیشفرض در ذهن شماست: طبیعی است که مردم ارزشها، رفتارها و اعتقادات مختلف داشته باشند. خب این تا حدی پذیرفتنی است، اما از حدی که بالاتر رفت به ما آسیب نمیزند؟ شما وقتی به دامنه وسیعی از رفتارهای متفاوت بیتوجهی کنید و اینها تصفیه و با اعتقادات ما متناسبسازی نشود، آرامآرام در دام میافتید، اما موضوع این است که، چون این تأثیرگذاری تدریجی و کند است، افراد دیر متوجه این تغییرات میشوند. شما یادتان نمیآید. وقتی به خزانههای قدیم میرفتید، اول خیلی داغ بود، طوری که تحملناپذیر مینمود، نفستان میگرفت و اصلاً همان اول کار میخواستید بیرون بروید، اما صدایی از داخل میگفت بایست! عادت میکنید و واقعاً هم عادت میکردید. الان هر نوع فساد جدید به جامعه میآید، اول همه میگویند لا اله الا الله، همه نگران میشوند، اما یواشیواش کرخت و بیحس میشوند، البته بخشی از این آشفتگی اجتنابناپذیر است، چون شتاب سیل تغییرات بسیار بالاست و در شرایطی که جامعه ما به شدت باز شده است، نمیتوانید از خیزابها و امواج این تغییرات در سطح جهانی برکنار بمانید، البته این بازشدگی با چیز دیگری هم پیوند خورده است.
چه چیزی؟
غربزدگی ۴۰۰ ساله.
چرا ۴۰۰ ساله؟
از زمانی که دولت صفویه میخواست با عثمانیها بجنگد و برادران شرلی اولین بار تفنگ باروتی به ایران میآورند- خب آن زمان عجیب بوده است، چون تا قبل از آن ما با شمشیر میجنگیدیم. اینکه سلاحی آمده باشد که از راه دور بتوانید نیروی دشمن را از پا درآورید، تازگی دارد- چشم ما به سمت غرب، تحفهها و مظاهر آن باز میشود و از همان زمان غرب، پیشرفتها و سبک زندگی مردمان آنجا برای ما به تدریج موضوعیت پیدا میکند تا زمانی که مرحوم امیرکبیر این تشخیص را میدهد که برای پیشرفت کشور ۱۰۰ نفر از جوانهای تیزهوش را بفرستد اروپا، این جوانها وقتی میروند آنجا یا مهندس میشوند یا پزشک و وقتی برمیگردند آنها دیگر آدمهای سابق نیستند؛ لباسهای آنجا را میپوشند، کراوات میزنند، کلمات آنها را بر زبان میآورند و اصلاً شکل و شمایلشان تفاوت معناداری با عامه پیدا میکند، چون سواد و راهحلهای تازه هم داشتند در چشم مردم به دیده اعجاب به آنها نگریسته میشده است. شما یک وقت میروید پزشک سنتی و او میگوید این جوشانده را دو ماه هر روز بجوشان و بخورید، آن وقت میروید نزد پزشک مدرن و او میگوید دو آمپول نوشتم؛ یکی را امشب بزن و یکی را فردا شب، تب شما به سرعت قطع میشود و شما گمان میکنید معجزهای اتفاق افتاده است. خب اینها الان برای ما عادی شده است، اما از چشم مردمان آن روزگار نگاه کنید، میبینید چقدر این تفاوتها جذابیت داشته است و افراد برای اینکه بگویند ما با بزرگان در رفتوآمد هستیم، حتی به صوریترین شکل ممکن میخواهند نمادی از فرنگ در خانههایشان باشد. حالا آدمها کفش و کت و شلوار انگلیسی میپوشند. زمان شاه هر کسی میخواست بگوید باسواد است، کراوات میبست. اینها به برکت انقلاب اسلامی از بین رفت، اما آدمی خاطرات خودش را که نمیتواند انکار کند. ما که کودک بودیم گمان میکردیم دکتری که کراوات میزند، باسوادتر است. این حاصل فرهنگ عمومی بود. میرفتید مغازه اغذیهفروشی اگر تابلویش حروف انگلیسی داشت، در چشمتان میدرخشید و جذب رنگ و رو و تابلویش میشدید. یادم است دوران نوجوانی در یکی از محلات اصفهان آرایشگاهی میرفتم که روی تابلوی آن نوشته بود فارغالتحصیل از شواردزکف آلمان. ما زیر دست این آرایشگر بودیم. یک روز از او پرسیدم شما کی آلمان رفتید؟ برگشت گفت آلمان کجا بوده، ما این جمله را نوشتهایم که جوانها بیایند اینجا سرشان را اصلاح کنیم، پولی بگیریم و کاسبیمان بچرخد. گفت: با همین شواردزکف مردم فکر میکنند من آدم مهمی هستم و واقعاً اثر هم داشت، چون ما آن آرایشگر را متفاوت میدیدیم و حتی اگر خرابکاری هم میکرد، میگفتیم حتماً مد است.
همچنان هم در ما ادامه دارد.
بله، به خاطر همین است که میگویم ۴۰۰ سال است این نوع نگاه در ما با گسترش ارتباطات، نفوذ پیدا کرده است که غربیها خمیرمایه بهتری دارند، البته به طور طبیعی غربیها با غارت منابع جهان کشورهای خود را ساختهاند. آنها تیزهوشان همه کشورها از جمله مصر، ایران، هندوستان و پاکستان را بورسیه و برجستهها را سعی میکنند، به نحوی در کشور خود نگه دارند و در مؤسسات و دانشگاه های شان به آنها سمت و شغل میدهند و به متوسطها اجازه میدهند، به کشورهای شان برگردند، اما کسانی هم که برمیگردند عموماً آدم همان تفکر و بینش هستند، حتی اگر به کشور خود علاقهمند باشند، باز به نوعی آن گرایشها را در آن علاقهمندی دخالت میدهند. خب غربیها سالها روی این موضوعات مطالعه کردهاند که اگر شما به یک ایرانی یا هندی بورسیه دهید و چند هزار دلار هزینه کنید، در عوض میلیاردها دلار میتوانید بهرهبرداری کنید، حالا بیواسطه یا باواسطه و بعد میبینید همین فرد هر چقدر هم به کشور خود علاقهمند باشد، آن هوای نفس و علاقه به محل تحصیل قبلی در او ترجیحها و انتخابهایی را شکل میدهد. مثلاً فرد ترجیح میدهد صنعت داخل راه نیفتد تا بتواند با آن شرکت خارجی قرارداد ببندد. زمان شاه در اصفهان یک مؤسسه، زبان انگلیسی با لهجه امریکایی درس میداد، مؤسسه دیگر زبان انگلیسی با لهجه انگلستان و نوجوانهای مستعد خانوادههای متمول در کنار دبیرستان زبان هم میخواندند و آماده مهاجرت به خارج میشدند و خب این سؤال را کسی مطرح نمیکرد که این کشورها دلشان برای ما سوخته است یا نه غربیها مطالعه کردهاند که در کشورها هم شعبه فرهنگی داشته باشند، هم شعبه نظامی تا بتوانند کشورها را تحت کنترل خود درآورند و با حداقل هزینهها صاحب منابع و استعدادهای دیگران شوند.
سهم ما در این میان چیست؟ انکار نمیتوان کرد که بالاخره صاحب اختیار هستیم و میتوانیم انتخابهایی داشته باشیم که مسیر را تغییر دهد یا دستکم از میزان آسیبها بکاهد.
وقتی این غربزدگی ۴۰۰ ساله گره میخورد، با محاطشدن در فرهنگ و دیدهشدن ناقص و صوری فرهنگ، اینها همدیگر را تشدید میکنند و شما آن آشفتگی را حس میکنید. این آشفتگی فرهنگی، آسیب بزرگی به ما میزند. مثل وقتی که در تهران دود است و خلق و خوی شما تنگ میشود و عصبی هستید. این حالت فرهنگ باعث میشود، حتی بچههای متدین هم پیشرفتهای کشور را حس و درک نکنند که انقلاب برای کشور چه کرده است. شما این پدیده را در بچهمسلمانها متأثر از کارکرد فرهنگ میبینید. همان جمله زیبای حضرت آقا که فرهنگ مثل هواست و اگر این هوا آلوده باشد، تنفسی که میکنید آلوده است. امروز بخشی از متدینها هم سؤال میکنند که اگر شاه هم ادامه داشت، همین بود.
شما این تحلیلها را ناشی از چه میدانید؟
من ۱۸ سال در سازمان برنامهوبودجه کشور کار میکردم. خاصیت برنامهوبودجه هم این است که، چون همه بودجه میخواهند، تمایل دارند شما را ببرند بخش خودشان، بنابراین خواهناخواه من کار وزارت نیرو را دیدهام، کار بهداشت و درمان را دیدهام، وزارت سمت و نفت را دیدهام و لمس کردهام که این انقلاب در بخشهای مختلف معجزه کرده است. بزرگترین کار فرهنگی این است که شما استادان دانشگاه را ببرید در آن دو سه سدی که ما روی رودخانه کارون احداث کردهایم تا از نزدیک این سازهها را ببینند که ظرفیتهای مهندسی کشور به چه نقطهای رسیده است. وقتی رئیس حوزه هنری بودم، چند بار هنرمندان کشور را برای بازدید به فولاد مبارکه بردم و میدیدم اینها وقتی نصف روز آن هم با مینیبوس-، چون به قدری عظیم است که امکان ندارد با پای پیاده بازدید کنید- کارخانه را دور میزدند، سراسر حیرت بودند، در حالی که تا چند ساعت پیش منتقد بودند و غر میزدند که کشور کجا میرود.
سه هفته پیش با مدیر عامل شرکت فاضلاب تهران صحبت میکردیم. تصفیهخانه جنوب تهران واقع در شهر ری، فاضلاب ۴ میلیونو ۲۰۰ هزار نفر را تصفیه میکند. الان حقابه کشاورزان ورامین را با همین آب میدهند، بنابراین آب جاجرود و چاههایی در جنوب تهران به شبکه آب شرب تزریق میشود، اما اینها در جامعه دیده نمیشود.
ما باید اعتراف کنیم که، چون انقلاب ما فرهنگی بود و حس میکردیم، آنچه عامل پیروزی و حفظ نظام اسلامی است، باورهای مردم است و باید این باورها را حفظ کنیم. آمدیم نهادهای فرهنگی را راه انداختیم. مثلاً در آموزش و پرورش، علوم تربیتی، در نیروهای مسلح، نهاد عقیدتی- سیاسی، در دانشگاه، معاونت فرهنگی و نهاد رهبری، اما یک اشکالی پیش آمد و آن این بود که ما این نهادها را متناسب با مقوله فرهنگ آموزش ندادیم و مهمتر از آن، امکانات در اختیارشان نگذاشتیم، نتیجتاً مدیران آنجا مسئولیتهای فرهنگی خود را به صورت ناخودآگاه- روی کلمه ناخودآگاه تأکید داریم- به این نهادها واگذار کردند، بدون اینکه به اینها امکانات بدهند. شما در مدارس عادی دولتی که میروید معاون تربیتی دارید، در حالی که نه ارتباط سازمانیافتهای با بدنه دانشآموزی دارد نه زمان خاصی در برنامهها پیشبینی شده است. بچهها صبح به مدرسه میآیند و به کلاس میروند و آخر وقت هم به خانههایشان برمیگردند.
یعنی عضو ارگانیک نیست. یک وصله است.
بله. برای اینکه فرد بگوید من کاری میکنم ۱۵- ۱۰درصد از بچههایی که خانواده و علایق مذهبی دارند، در نمازخانه مدرسه جمع شوند و گروه سرودی درست میکند در حالی که آن ۸۵درصد رها هستند. آن هم ۸۵درصدی که بیشتر به کار فرهنگی و تربیتی نیاز دارند. ما دلمان خوش شد که در حلقه خودمان کارهایی میکنیم، مثل درمانگاهی که افراد تصادفی بیاورند، پزشک بیاید آنهایی که زخمهای سطحی و ساده دارند پانسمان کند، اما کسی که ممکن است تا نیم ساعت دیگر بمیرد، به حال خود رها شود. اینها نشاندهنده نفهمیدن علمی فرهنگ است. افراد از دوران کودکی در متن فرهنگ بزرگ و آرامآرام با ارزشها و الگوهای رفتاری آشنا میشوند، بنابراین احساس کاذب فهم فرهنگ دارند، مثل آدمی که بابایش دکان عطاری دارد و همین طور مشاهده میکند، یکی میآید میگوید: دلم درد میکند و بعد میبیند پدرش رفت سراغ شیشهای و دارو به او داد. یکی از کمردرد مینالد، فلان دارو را به او داد و این فرد این حس کاذب را دارد که من هم میتوانم برای خودم دکانی داشته باشم.
یعنی توهمی که دچارش شدهایم.
این توهم گریبانگیر بسیاری از عزیزانی است که در حوزه فرهنگ کار میکنند. شما حوزه فرهنگ را با بخش پزشکی مقایسه کنید که چقدر علم و فناوری مهندسان دست به دست هم داده تا یک پزشک، بیماری را درمان کند. ما کمتر روی این مقولهها تمرکز میکنیم که دکتر گرچه میتوانست حدس بزند که ریه این بیمار چرک دارد، اما احتیاط کرد و برای اینکه داروی اضافی ننویسد، گفت: مینویسم برو عکس بگیر. عکس یعنی برو از ظرفیت مهندسانی که عقل خود را جمع و دستگاهی اختراع کردهاند، استفاده کنید تا من بتوانم برای بیماری شما نسخه دقیقتری بنویسم یا این آزمایش را بگیرید و شما میروید آزمایشگاه، میبینید چقدر مهندسین رشتههای مختلف به علاوه پزشک آزمایشگاه کنار هم قرار گرفتهاند و پاسخهایی را درباره وضعیت مواد، آنزیمها و ترشحات موجود در خونتان به شما دادهاند تا پزشک با کمک آن دانش و دادههای آزمایشگاه برای شما نسخه بپیچد. بعد توجه کنید دارویی هم که به شما داده میشود، محصول کلی تحقیق و آزمایش است و چقدر موش و میمون کشته شده، ۱۲-۱۰ سال هم صبر کردهاند تا دارو تستهای اولیه را طی کند و در نهایت بعد از تأیید مراجع سیاستگذار در حوزه بهداشت و درمان وارد بازار شود. میبینید چقدر رشتههای مختلف علوم به هم پیوند میخورد تا شما این جسم سادهتر از روح و روان را طبابت کنید. حالا این را مقایسه کنید با این بینش که مثلاً یک لولهکش آمده خانه شما و وقتی میشنود کمرتان درد میکند، میگوید قولنج کردهاید و اگر قولنجتان را بگیرم قضیه حل میشود. بعضی از دوستان ما در حوزه فرهنگ، این قصه پیچیده را به قولنج تقلیل میدهند که: «بریزید برخورد کنید. نمیشود که! ما وظیفه امربهمعروف داریم.» نمیدانند که شما اگر با این آدم بخواهید با داد و فریاد برخورد کنید، او را از دین دور میکنید و به این راحتی دیگر نمیشود این فرد را به دین نزدیک کرد. شما با کسی آشنا میشوید که نمازش را گاهی میخواند، گاهی نمیخواند. وقتی هم نمیخواند وجدان ناراحتی دارد. درمان این فرد مثل تجویز برای سرماخوردگی است، اما آن نوجوان یا جوانی که پدر و مادر او از اول نماز نمیخوانده و در خانهشان انواع و اقسام گناهها صورت میگرفته این فرد هم بینماز است، اما با آن اولی خیلی تفاوت دارد. حالا شما برای این دو یک نسخه تجویز کنید، معلوم است به ظرافتها توجه نکردهاید.
میفرمایید این همه متخصص و تجربه کمک میکند که شما به بیماری تن پی ببرید. حالا درباره حوزه روان و فرهنگ که مرتبه بالاتری دارد، دقت و ظرافت بالاتری میطلبد. چرا ما متوجه این ظرافت نیستیم؟
بخشی از این موضوع به خاطر این است که ما به تدریج با این پدیدهها خو میگیریم و آلودگی به وجود ما هم نشت پیدا میکند. بالاخره ما هم هوای نفس داریم. اول به کسی تذکر میدهیم و بعد خودمان را با او همانند میکنیم. دو کارمند را تصور کنید که کنار هم هستند. شما به آن دیگری میگویید غیبت نکن، آن دیگری میگوید چقدر سخت میگیرید. شما هم یواشیواش تذکرات را کم میکنید و آخرسر کار به جایی میرسد که آرامآرام شروع میکنید به غیبت کردن تا رابطه به تعادل برسد. در مقالهای که چند وقت پیش برای مدیران حوزه سیاستگذاری نوشته بودم، ۲۱ عامل از این جنس را برشمردم. از جمله نوشتم که فرهنگ نیازمند مجموعه بزرگی از کارهای کوچک است، اما مدیران کشورهای جهان سوم به واسطه عقده عقبافتادگی که پیدا میکنند، تصورشان این است که با چند کار بزرگ میشود مملکت را توسعه داد. اصل این تفکر غلط است. اینکه شما کارخانه فولاد یک میلیون تنی بسازید، اما به تبعات آن بیتوجه باشید، ناشی از همین نگرش است. تازه بعد از اینکه ما فولاد مبارکه اصفهان را ساختیم و آب و زمین را از دست دادیم، متوجه شدیم میتوانستیم چهار کارخانه ۲۵۰ هزار تنی در چهار نقطه کشور بسازیم؛ هم سازگار با عدالت منطقهای بود، هم توزیع اشتغال بود و هم فشار بر منابع آب اصفهان نبود. ما عجله داریم با چند کار بزرگ خودمان را نشان دهیم. مثلاً نمایشگاه کتاب راه بیندازیم، بعد هر شب در تلویزیون نشان دهیم که فوجفوج آدم میآیند نمایشگاه و کتاب میخرند. بعد هم بگوییم بحمدلله عرضه و تقاضا هست و کتاب هم نوشته میشود و حس میکنیم خب بس است دیگر، چقدر کار فرهنگی! این در حالی است که وقتی میآیید در عرصه فرهنگ، میبینید آن اتفاق نیفتاده است.
چرا؟
چون فهم فرهنگی شکل نگرفته است، چون فهم آن پزشک در آسیبشناسی و اصلاح فرهنگی حوزه کاریاش به کار گرفته نشده است، در حالی که او میتوانست به شما نسخه و راهحل بدهد. شما میخواهید فرهنگ مردم نسبت به تعمیر و نگهداری خودروی خودشان را اصلاح کنید؟ باید با آن مکانیک صحبت کنید، اما سراغ او نمیروید.
یعنی از بالا نگاه نکردن و نزدیکشدن به جامعه.
اینکه میگویم فرهنگ، مجموعه بزرگی از کارهای کوچک است، به این معناست و دقت کنید همه ما از یک طرف، تحت تأثیر فرهنگ جامعه هستیم و از یک طرف ویژگیهای شخصیتی، جنس شغل و موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم- آن موقعیت، ویژگیهای ما را هم انتشار میدهد- فرهنگی را در وجود ما شکل میدهد، ما مداخلاتی میکنیم و به جامعه میدهیم. تصور کنید دستگاه تصفیه در استخر، آب کثیف را میگیرد و آب زلال پس میدهد. حالا اگر جامعهای خواست فرهنگش اصلاح شود، همه آدمهایی که وارد استخر میشوند، باید نقش اصلاحکنندگی بر آب استخر را ایفا کنند نه نقش کثیف کردن آب. اگر آدمها نقش کثیف کردن را به عهده بگیرند، شما باید دستگاه خیلی قوی بگذارید که به سرعت آب را تصفیه کند. اشتباهی که ما بعد از انقلاب کردیم؛ با پیشبینی نهادها در دستگاهها و سازمانها احساس مسئولیت را از مدیران اصلی که به فکر اصلاح فرهنگ سازمانی خودشان باشند، گرفتیم.
مثال میزنید؟
امروز فرمانده پادگان باید از خودش سؤال کند جوانانی که دوره سربازی خود را پیش من میگذرانند، چه تغییری در باورهای آنها اتفاق میافتد؟ نکند خدای نکرده بعضیهایشان روزی که از این پادگان میروند، سیگاری شده باشند. نکند روز اول نمازشان را اول وقت میخواندند، اما حالا که از پادگان میروند، گاهی میخوانند و گاهی نمیخوانند. چه کسی باید به فکر باشد؟ فرمانده. پس نهاد عقیدتی این وسط چه کاره است؟ این نهاد پیشبینیشده که به فرمانده کمک کند. حالا این فرمانده برای اینکه فرهنگ آنجا را اصلاح کند، بخشی میتواند به نهاد عقیدتی متکی باشد، اما بخش بزرگ اصلاح آنجاست که فرماندهان زیردست خودش را طوری بار آورده باشد که رفتار منطقی و معقولی با سربازها داشته باشند. چالش این است که فرماندهان زیردست احساس نمیکنند من باید رفتارم را با این سربازان درست کنم، اگر میخواهم این سرباز نمازخوان بماند یا نمازخوان شود. در عوض میگویند این مأموریت به عهده نهاد عقیدتی است. همان طور که قبل از انقلاب، دبیر فیزیک متدین در مدرسه وقتی احساس میکرد ۱۰ دقیقه وقت اضافی آورده است، در آن ۱۰ دقیقه نکتهای اخلاقی به بچهها میگفت، اما او بعد از انقلاب این مواجهه اخلاقی را به معاون تربیتی واگذار کرد، در حالی که معاون تربیتی امکان ارتباط با بچهها را نداشت. ما اهمیت فرهنگ را دیدیم و ساختار برایش درست کردیم، اما، چون فرهنگ را به صورت علمی رصد نکردیم، نهادها از عهده مأموریتهای خود برنیامدند.
در واقع فرهنگ کلی متولی دارد، در عین حال متولی ندارد.
مثال میزنم. همه ما تکلیف امربهمعروف و نهیازمنکر را داریم، اما امربهمعروف را تقلیل دادهایم به تذکر لسانی. اصل امربهمعروف و نهیازمنکر یعنی زیست تو تأثیرات اصلاحکنندهای بر بقیه داشته باشد. سلام و علیک تو، نحوه انجام دادن کارهایت که آدمها وقتی با تو مواجه میشوند، بگویند خدا را شکر که انقلاب شد. همه حس کنند که انقلاب اسلامی برکت دارد. وقتی میروید ادارهای و مدیران و کارمندان آنجا میبینند، شما پیرمرد هستید و نمیتوانید راه بروید، میگویند بنشین اینجا، بعد به مستخدم میگویند یک چای برای حاج آقا بیاور. بعد کارمند بلند میشود، در اتاقها میگردد. توجه میکنید؟ مثالهای مصداقی میزنم که جملهام تثبیت شود که فرهنگ، مجموعه بزرگی از کارهای کوچک است. آن وقت این پیرمرد هرجا مینشیند، دعا میکند که جوان متدینی آنجا بود، خدا برایش خوب بخواهد.
در عوض ما آن پیرمرد را آواره و یک بند از قانون هم پیدا میکنیم که هر کسی به کارمند دولت توهین کند، مجازات او شلاق یا جریمه نقدی است. من اینها را در دیوار اداراتمان دیدهام.
اینها آسیبهایی است که میشود فهرست کرد، اما من تلاش میکنم ریشههای مشکل را بگویم. بحث دیگری بعد از انقلاب پیش آمد که نسبت به حواشی و ابعاد آن بیتوجه بودیم و هستیم. ما از مردم دعوت کردیم همه باید فهم سیاسی داشته باشند. حرف درستی هم است و اگر نداشته باشیم، انسجام داخلی ما نسبت به نظام اسلامی ضعیف میشود، اما همین بینش درست حواشی خودش را دارد. وقتی شما مرتب تحلیل میکنید که این دولت چه کرد و وزیر چه کرد و بازاری چه کرد و مثلاً مهندسان میگویند پزشکان چه کردند و چرا دریافتی فلان گروه و قشر بالاتر است، این پدیده تحلیل مداوم و افراطی دیگران موجب میشود شما به نارساییهای خودتان بیتوجه باشید که بالاخره خودتان در فرهنگ چه کار میکنید. همه ما درباره فرهنگ صحبت میکنیم، اما کمتر کسی است که به فکر اصلاح نقش خودش باشد، شما به متون دینی ما مراجعه کنید، میبینید که آنجا تصریح میشود شما دو مسئولیت دارید؛ اول خودسازی و دیگری، دیگرسازی، اما خودسازی، چون کار سختی است و باید به خودتان فشار بیاورید و جلوی هوای نفستان را بگیرید، ما خودسازی را رها میکنیم و از دیگرسازی لذت میبریم. دقت کردید؟ همه ما دچار این بیماری شدهایم. ما به بچهمان میگوییم بنشین درس بخوان و بچهمان رویش نمیشود، بگوید خودت ۵/۱ ساعت است تلویزیون نگاه میکنی، اما ماههاست یک کتاب نخواندهای.
من پسر هشت سالهای دارم که گاهی غر میزند. به او میگویم اینقدر غر نزن، بلافاصله میگوید خودت هم غر زدی.
میگوید چرا خودت عمل نمیکنی. ما اگر بتوانیم بیماری فرافکنی را از کشور برطرف کنیم، اصلاً تعداد زیادی پرونده قوه قضائیه کم میشود. از تجربه شخصیام در این باره میگویم. گاهی دوستان تماس میگیرند و میگویند شما تجربه اجتماعی دارید. دختر ما با دامادمان دچار مسئله شده است. مینشینم با دخترخانم صحبت میکنم ۱۴ عیب برای همسرش میشمارد. میگویم دخترخانم! شما عیبی ندارید؟ قدری فکر میکند و میگوید، عیب من این است که باید زودتر از این فرد طلاق میگرفتم. توجه میکنید؟ - میخندیم- یعنی فرد حاضر نیست یک لحظه به خودش مراجعه کند، ببیند خودش چه عیبی دارد. دو روز بعد سراغ مرد میروم که مسئله تو با این خانم چیست. او هم شروع میکند به شمردن عیب، یادداشت میکنم میبینم ۱۲ عیب را شمرد. میگویم شما مشکل خاصی ندارید؟ میگوید من هم بیاشتباه نیستم. گاهی در خانه داد میزنم. بعد ادامه میدهد: وقتی زنم این همه عیب دارد، خب من هم ناچارم گاهی داد بزنم. میبینید؟ - میخندیم- یعنی وقتی از سر ناچاری عیبی برای خود برمیشمرد، این عیب را به عیبهای همسرش مستند میکند.
یعنی کسی حاضر نیست به خودش برگردد.
وقتی شما واقعاً عیبی را در خود میپذیرید و برطرف میکنید، طرف مقابل متوجه میشود وای بسا او هم انگیزه پیدا کند که عیبی را در خود بیابد و اصلاح کند و روند استحکام رابطه آغاز شود. حالا این مثال زن و شوهر را به جامعه بیاورید. مدیر به کارمندش میگوید شما چرا کمکارید؟ بلافاصله کارمند در ذهن خود شروع میکند که با این پول دادن شما، با این اخلاق شما، با این تورم و گرانی، اینها به ذهن کارمند میآید و همان لحظه که مدیر حرف میزند، یکییکی حرفهای مدیر را رد میکند. مدیر هم به جای اینکه فکر کند عیب من در مدیریت چیست؟ آیا نمیشود با همین شرایط مالی، کارمندان را سر ذوق آورد، میگوید: کارمندان ما آدم بشو نیستند، عادت کردهاند به مفتخوری.
یعنی او هم مسئولیتی برای خود قائل نیست.
گاهی برای سخنرانی دعوتم میکنند. اگر شما در آن سخنرانی به دیگرانی که در جلسه نیستند، بپردازید و عملکرد آنها را آسیبشناسی و تحلیل کنید، حاضران میگویند احسنت! دم شما گرم، چقدر صحبت گیرا و جامعی بود. خدا شما را حفظ کند. شما هم فکر میکنید عجب جلسهای است. ۳ هزار نفر پای حرفهای من نشستهاند، اما دقت کنید، میبینید فساد موجود را از لحاظ روانی عادیسازی کردهاید، چون حاضران فقط ستوده میشوند، اما اگر این را هم گفتید که بسیار خب! غایبان این عیبها را داشتند، شما هم که بیعیب نیستید. اینها را که میگویید، میبینید اخم کردند.
انگار افراد شرطی شدهاند که فساد را در دیگران ببینند.
بله، به خاطر همین است که فرد میگوید آنها ۳ هزار میلیارد میدزدند، ما کمتر. حالا اگر خداوند ما را بهشت نبرد، پس چه کسی را ببرد. میخواهم به ریشه موانعی که در فرهنگ ما شکل گرفته است، اشاره کنم.
در واقع به شکل بنیادین ارتباط ما با قبح عمل قطع شده است و فقط با ذهن قیاسی کار میکنیم.
بعد همه میگویند چرا این همه به فرهنگ پول میدهید. من میخواهم همه این عبارات را ببرم ذیل آن جملهای که خودتان گفتید. مناسبات فرهنگ به مراتب از اقتضائات جسم پیچیدهتر است و ما این سالها چند آدم تیزهوش سطح بالا را به پژوهشگاههایمان آوردهایم که به صورت مستند و نه انتزاعی و ذهنی روی این موضوعات، تجزیه و تحلیل میدانی انجام دهند و درمانهای میدانی متناسب با آن را فراهم کنند، این را خیلی کم میبینیم و هنوز این عرصه بسیار جای کار دارد. آنجا هم که مطالعهای وجود دارد، مطلبی را از کتابی برداشتهاند با مطلبی از کتابی دیگر و اینها را به هم چسباندهاند و کتاب جدیدی نوشتهاند.
یعنی کتابسازی و کار وصلهپینهای.
چون ما عمیقاً دنبال دارو نمیگردیم، وگرنه آرایش، ساختار و کارکرد سازمانهایمان متناسب با راهحلهای واقعی بود، البته عوامل دیگری هم وجود دارد که گفتن آنها سخت است، اما فکر میکنیم که اگر نگوییم مدیون خواهیم شد. هزارو ۴۰۰ سال است ما در طول تاریخ به رغم هجوم مغولها و رویدادهای ریز و درشت تلخ دیگر به وسیله شعائر و مناسک دینی مثل عاشورا، ماه مبارک رمضان، نماز جماعت و مسجد، دین الهی را نسلبهنسل منتقل کردهایم، ما سرمایه بزرگ هزارو ۴۰۰ سالهای داریم که نهادهایش هم موجود است، مثل نهاد مسجد، حوزه علمیه، روحانیت، جریان مداحی و نظایر آن.
مسئله کجاست؟
این نهادها متناسب با نیاز پیچیده زمان، رشد علمی و تحول پیدا نکردهاند. بارها حضرت آقا در این زمینه تذکر دادهاند که شما باید متناسب با زمان اقدام کنید. روزی بود که در مسجد از شش پله منبر بالا میرفتید و یکطرفه حرف میزدید، پامنبریها هم میپذیرفتند. از طرفی فاصله زیادی بین شما به عنوان روحانی و فردی که آن پایین نشسته بود به لحاظ شناخت مسائل وجود داشت، اما اکنون کسی که آن پایین نشسته دکترای اقتصاد دارد و آن یکی فوقلیسانس جامعهشناسی است. شما وقتی میروید آن بالا کلیات میگویید، بخشی از محتوای این کلیات با آنچه در ذهن این افراد است در تضاد قرار میگیرد، از طرفی این فرد هم که نمیتواند بگوید حاج آقا! صبر کن من سؤال دارم.
چون اصلاً منبر این طور طراحی نشده است.
شما باید میزی آنجا بگذارید و بگویید من یک ربع حرف میزنم، بعد گفتوگوی دوطرفه کنیم. از طرفی بلد باشید در گفتوگوی دوطرفه، مباحثتان را منتقل و ابهامات مخاطب را برطرف کنید و مخاطبان حس کنند که دین چقدر حرف دارد. بعد دیدید اگر جنس مخاطبان شما طوری است که به همه آن سؤالات نمیتوانید پاسخ بدهید، بگویید اجازه بدهید من فردا به سؤال شما جواب بدهم و شب به چند دوست فراخوان بدهید که من با چند سؤال روبهرو شدهام و عقلم نمیرسد چطور جواب بدهم. خب آن سؤالی که در ذهن این افراد است، یک نفر که ایجاد نکرده، جریانی نشسته در رسانه خارجی که الان باید این سؤال را در ذهن جوان ایرانی مستقر کنید و شما میخواهید فیالمجلس خودتان برای این فرد توضیحی بدهید و، چون اینها باهم تناسب ندارد، نمیتوانید آن جوان را قانع کنید و بعد او یواشیواش دیگر مسجد نمیآید و بعد شما نگاه میکنید، میبینید مسجد خالی است و فقط چند نفر پیرمرد کمسواد میآیند، بنابراین مسجدی از خاصیت میافتد که هزارو ۴۰۰ سال کارکرد انتقال دین داشته است، بعد شما میآیید کنار مسجد، فرهنگسرا میسازید که جوانها آنجا بروند. آنجا چه اتفاقی میافتد؟ از مقوله هنر استفاده میکنید، دختر و پسر میآیند محوطه محیط هنر. میخواهید چارچوبهای شرع را هم رعایت کنید، بنابراین چند بچه حزباللهی را در حراست میگذارید که در محوطه و راهرو اوضاع را زیرنظر بگیرند. دختر و پسر میخواهند کنار هم بنشینند، بگویند، بخندند و لذت هوای نفسشان را آنجا ارضا کنند و عملاً نفرتی نسبت به بچه حزباللهی ایجاد میکنید. حالا البته همه جا این طور نیست، اما بعضی وقتها شما به محوطه این فرهنگسراها یا مراکز فرهنگی که میروید، میبینید کسی که این فضاها را اداره میکند، حداقلها را هم نمیداند که شما باید فضایی درست کنید که بچههای متدین در آن دوستداشتنی باشند نه اینکه در دل افرادی که اینجا میآیند، نفرت ایجاد شود. وقتی نمادهای مذهبی ما با بداخلاقی و تندی عجین شد، معلوم است در جامعه دافعه ایجاد میکند.
شما مثال بردن مسئله از مسجد به فرهنگسرا را زدید. انگار ما نمینشینیم مسئلهمان را حل کنیم بلکه مسئلهمان را جابهجا و منتقل میکنیم. حافظ حرفی دارد که واقعاً معرکه است. از کلمهای استفاده میکند به نام ظاهرپرست. میگوید زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست. ما ظاهر را پرستش میکنیم و گمان میکنیم حقپرستیم و بعد کلمه ظاهرپرستی را در برابر کلمه آگاه قرار میدهد. این ظاهرگرایی و ظاهرپرستی چقدر در اصلاح فرهنگی اختلال میکند؟
این عیب است که وقتی سراغ دین میرویم، دست به گزینش بزنیم؛ بخشهایی که به مذاق ما خوش میآید از دین برجسته و دین خدا را از زیبایی خارج کنیم. بخشی از دین، اخلاقیات است و بخش دیگر، احکام الهی و این دو در کنار هم اسلام را معرفی میکند. حال ما چقدر آدم مذهبی داریم که محاسن گذاشته و انگشتر عقیق دارند، اما وقتی با آنها حرف میزنید، جنس حرفزدن و عصبیتی که در حرف زدنشان موج میزند، شما را دلخور میکند. آنها توجه ندارند ادب، لبخند و تمیزیشان چقدر مهم است. پیغمبر (ص) برای چه بخش قابل توجهی از درآمدش را صرف خرید عطر میکردند؟ برای اینکه نماد تبلیغ دین بود. بعضی از بچهمسلمانها توجهی به این بدیهیات ندارند. سربازی رفتهاید و معروفید به بچه مذهبی. در مراسم قرآن میخوانید یا میگویند مؤذن باشید. شما شاخص میشوید و بچهها به اتاقتان میآیند و میبینند اتاقتان، آشفته و درهم است. خب شما بدون اینکه بخواهید به دین ضربه میزنید. من باز سر آن جمله برمیگردم که فرهنگ، مجموعه بزرگی از کارهای کوچک است.
فضای حاکم بر دنیای سیاست و نوع عزل و نصبهای مدیران چقدر در این باره کارکرد دارد؟
وقتی سراغ نظام مدیریت میروید، میبینید شکل کارکردهای نظام سیاسی ما در تعیین مدیران، ثبات لازم را از مدیران گرفته است. یک مدیر ممکن است در سازمانی چهار پنج سال مدیر باشد، اما همیشه این حس را دارد که بگذار ببینم تا مجلس بعدی هستم یا نه. خب با این شرایط این مدیر دوساله فکر میکند و شما وقتی دوساله هستید برای اینکه از خودتان اثری بر جای بگذارید، نهایتاً باید ساختمان بسازید و کار عمرانی کنید، برای اینکه کار فرهنگی در زمان مدیریتتان جواب نمیدهد. از طرفی سیستمهای ارزیابی ما با چشم ظاهر کارکرد شما را ارزیابی میکنند که ساختمانی ساختهو نقاشی دیوارها را بهروز کردهاید. وقتی در کلان کشور به این پدیده نگاه میکنید، میبینید همه مدیران به این بخش ظاهری که در جای خود ارزشمند است، توجه میکنند، اما حس نمیکنند که ما باید روی فرهنگ سازمانی کار کنیم.
مثال میزنید؟
من به عنوان مدیر وقتی به سازمانی میروم، میتوانم همان هفتههای اول از یک صاحبنظر، استاد دانشگاه و تحلیلگر دعوت کنم که روش ارزشیابی را تدارک ببیند که مثلاً از هر ۱۰۰ نفر که به اداره میآیند، چند نفر با رضایت کامل، چند نفر با رضایت متوسط و چند نفر ناراضی بیرون میروند، بعد که دادهها را اندازهگیری کردید، از یک متخصص کمک بگیرید که فرایندهای درونی اداره را ارزیابی کند و بگوید که ریشه نارضایتی کجاست. تلفن چند نفر از ناراضیان را بگیریم و علت نارضایتیشان را پرسوجو کنیم. بخش زیادی از عمر من در نظام اداری گذشته است. گاهی پیشبینی دو صندلی در کریدور که مراجع بنشیند، راهگشاست. پیرمرد خسته از آن طرف تهران آمده است، یک جا نیست بنشیند. آب نیست، گلویش خشک شده و هی مستخدم جلوی چشم این پیرمرد به کارمندان و مدیران چای تعارف میکند و کسی نیست این پیرمرد را ببیند. باز من به آن ترجیعبند برمیگردم؛ مجموعه بزرگی از کارهای کوچک. ما این تصویر را در ادارات خود ایجاد نکردهایم که در این اداره کلی ثواب ریخته است، طرف فکر میکند ثواب جای دیگری است. از آن طرف مدیران ما عموماً از بیرون سازمانها میآیند و در مدیریت خود احساس ثبات نمیکنند. بعد هم مدیران ارشد فهم تقلیلیافتهای از فرهنگ دارند. آن وزیر متدین حزباللهی ما که در هیئت بزرگ شده، همین که در عاشورا مراسم میگذارد در اداره، حس میکند وظیفه فرهنگیاش را انجام داده است، البته که این مراسمها باید باشد، اما اینکه شما از عشق امام حسین (ع) در مدیریت سازمان خودتان برای حل مسئله مردم استفاده کنید، این همان کار بر زمین مانده است که ببین! امام حسین (ع) خود را فدا کرد تا اسلام را اشاعه بدهد، چون این تقاضا نیست و هیچ رئیس سازمانی پی روحانیای نمیگردد که ساخته شده باشد که در هیئت اداره حرف بزند و متناسب با مأموریتهای اداره به افراد تذکر دهد.
در واقع دو جزیره کاملاً جدا از هم هستند.
ما دنبال این نیستیم که عقیدتی- سیاسی یا نهاد نمایندگی در دانشگاهها یا معاون تربیتی حذف شود، بلکه جایگاههای این نهادها باید ارتقا یابند و بینش عمیق فرهنگی پیدا کنند و مسئولانشان متناسب با مأموریت نهادی که در آن قرار دارند، فهم فرهنگی و راهحلهای متناسب را به کار ببندند که چطور شما با رئیس دانشگاه یا فرمانده پادگان یا آموزش و پرورش رابطه برقرار کنید که با توجه به مسئولیتهای فرهنگی نخواهند برخورد صوری با مقوله فرهنگ داشته باشند.