تحلیل سریال «هفت» | اپیزود یک [پایلوت]

تحلیل سریال «هفت» | اپیزود یک [پایلوت]

سهیل نورمحمدی
©ArtTalks.ir

/فیلم‌نامه: قابل دیدن/

پایلوت «هفت» از آن جهت که تلاش می‌کند در یک مسیر استاندارد پلات اصلی‌ش را طرح کند (پلاتی شامل معرفی شخصیت‌ها، آشنایی آن‌ها با یکدیگر و تشکیل گروه، راه انداختن کافه ون‌ها، گره‌افکنی، دعوت به یک مراسم عجیب و انداختن قلابی برای کشیده‌شدن به دل ماجراهای قصه) امتیاز مثبت می‌گیرد اما آیا این‌ها به خودی خود کافی‌ست؟ درواقع این پایلوت به لحاظ کمّی خوب عمل می‌کند اما کیفیت موارد مذکور چه‌گونه است؟

حقیقت این است که ما هنوز چندان شناختی از شخصیت‌ها نداریم و شاید غیر از یکی دو خصوصیت کلی، هیچ‌چیز از آن‌ها دست‌گیرمان نشده‌ است. آشنایی دو به دو و روابط عاشقانه‌ی آن‌ها با یک‌دیگر بسیار ساده و دم دستی رخ می‌دهد و در نهایت ما هیچ لحظه‌ای از آغاز تشکیل این گروه و پیوند آن‌ها با یک‌دیگر تا قبل از افتتاح کافه نداریم. دقیق‌تر بگویم، فصل کمپینگ شمال در ابتدای اپیزود خیلی بهتر از این‌ها باید نوشته می‌شد و همان بهترین فرصت برای ایجاد پیوند واقعی و دیدن اولین شمایل اکیپ هشت نفره‌مان بود که در ادامه تصمیم به راه‌اندازی کسب و کارشان دارند. موفق‌ترین لحظات پایلوت، همان سکانس آغازین (کلد اوپن) و پایان معلق (کلیف هنگر) است و از آن‌جا که همیشه تاثیر شروع‌ها و پایان‌ها در ذهن مخاطب بیش‌تر است، «هفت» در نهایت مخاطب‌ش را متقاعد به ادامه‌ی مسیر می‌کند.

اگر نوع صحنه‌نویسی‌ها و دیالوگ‌نویسی‌ها در طول میانه‌ی مسیر پایلوت قوی‌تر عمل می‌کرد و بسیاری از سکانس‌ها درگیر کلیشه، دیالوگ‌های ضعیف و شوخی‌های درنیامده نمی‌شد، با یک پایلوت واقعن خوب طرف بودیم.


/کارگردانی: قابل قبول/

هم‌چون فیلم‌نامه، در اجرا هم شاهد تلاشی برای استاندارد بودن کار هستیم. مهم‌ترین ضعف کارگردانی در این پایلوت، نداشتن یک تصویر قدرتمند از این گروه هشت‌نفره است. با وجود سکانس‌های بسیار که از آن‌ها می‌بینیم، تصویری که در ذهن ماندگار شود و نشان دهنده‌ی اتحاد آن‌ها باشد نداریم‌. در بسیاری از موقعیت‌ها مانند تمرین اسکوتر یا چرخاندن کافه یا حتا پس از سخن‌رانی اردلان (رقص و شادی) فرصت‌های مناسبی وجود داشت که هدر رفته است. در واقع مشکل این‌ است که بیش از حد همه‌چیز را در اندازه‌ی مدیوم می‌بینیم و حتا پس از ایجاد گره هم که به لحاظ حسی می‌تواند آن‌ها را در یک لانگ‌شات کنار هم جمع کند چنین تصویری نمی‌بینیم تا کمبود آن حس شود. تصور می‌کنم کار قبلی کارگردان، «کرگدن»، با همین فضای گروهی و چندنفره، از این کار جلوتر و روان‌تر می‌ایستد.

هم‌چنین در سکانس‌ پایانی هم می‌توانستیم اجرای مناسب‌تری شاهد باشیم چون با این‌که قرار است این گونه به نظر بیاید که همه‌ی آن‌ها در قسمت‌هایی از آن عمارت جدا از هم به هوش آمده‌اند اما باز هم فقدان لانگ‌شات، جغرافیا را برای ما واضح نمی‌سازد و تلاش آن‌ها برای پیدا کردن هم حس گنگی می‌دهد و در نهایت رونمایی از کلیف هنگر پایانی با آن همه مقدمه‌‌چینی و نگران‌شدن ناگهانی همه برای اردلان و تب‌وتاب بسیار، باید چشم‌گیرتر از یک پلان ساده‌ی باز هم در مدیوم برگزار می‌شد. در بسیاری از موقعیت‌های این چنینی استفاده از یک نمای اُور-هد، بسیار اثرگذارتر از آب درمی‌آید.


/فنی: قابل قبول/

تصویربرداری سریال «هفت» شامل تصاویر مقبولی‌ست که اگر با خلاقیت‌های بیش‌تر از طرف دکوپاژ کارگردان و خود فیلم‌بردار همراه شود قابلیت این را دارد در ترکیب با اتالوناژ مناسب، اتمسفر بصری قابل تشخیص و منحصربه‌خودی برای سریال بسازد. برای مثال در سکانس پایانی چیزی که از تصاویر در یاد می‌ماند رنگ قرمز پیش‌بندهای گروه است که با رنگ مناسب از بک‌گراند و محیط خاکستریِ متناسب با مود سکانس جدا شده‌اند و از معدود مواردی‌ست که گروه را به لحاظ بصری به هم پیوند می‌زند و در ضمن آن‌ها را از آن محیط متفاوت می‌سازد. در این بخش کار طراحی صحنه و لباس نیز اثرگذار بوده است‌.

ریتم پایلوت هم برای بهترشدن جا دارد و در برخی از سکانس‌ها مشکل تقسیم صحنه‌ها در سکانس (که البته هم به فیلم‌نامه و هم به کارگردانی برمی‌گردد) وجود دارد؛ مشابه سکانس مشاجره‌ی اردلان و وحید (اولین سکانس بعد از سکانس گره) که هم‌زمان هم باید مشاجره‌ی آن دو، هم ابراز علاقه‌های رهام به آنی و نگرانی امیر برای شیلا را دنبال کنیم. این‌ها در جاهای مناسبی به هم کات نمی‌خورند و ریتم و حس صحنه را به هم می‌زنند.

هم‌چنین پلان‌های زیادی وجود دارند که اگر به گلدن‌تایم آن‌ها دقت می‌شد سکانس‌ها ریتم بهتری پیدا می‌کردند. در یک کلام تایم این اپیزود می‌توانست کمی کاهش یابد اما در عوض ریتم آن جذاب‌تر و کاری‌تر باشد.

مورد دیگری که در بخش صوتی کمی آزار می‌دهد، سکانس‌های حاوی موسیقی صحنه‌ای‌ست. موسیقی‌ای که باید ظاهرن حکم صدای صحنه را داشته باشد (این‌گونه باور کنیم که در همان صحنه زده و شنیده می‌شود) اما در نهایت تبدیل به موزیک روی صحنه می‌شود. سکانس کمپینگ جنگل از این دست است و مورد عجیب‌تر، سکانس آنی و رهام در کلیسا که با وجود این‌که رهام دست از نواختن پیانو می‌کشد اما صدای پیانو هم‌چنان ادامه پیدا می‌کند!


/بازی‌گری: قابل قبول/

مشکلی که در اجرای هر هشت بازی‌گر اصلی وجود دارد این است که بازی‌شان کنترل‌شده نیست و دچار زیاده‌روی یا کم‌روی‌ست. در سکانس‌های شوخ و شلوغ، بده بستان‌هاشان موفق نیست و گویی نیاز به تمرین بیش‌تر دارند یا حتا گاهی در دیالوگ هم می‌دوند.

در این بین نازنین بیاتی و مینا ساداتی جور متن را می‌کشند و صحنه‌ها و دیالوگ‌های روی کاغذ ضعیف‌شان را با کمی قریحه‌ی شخصی قابل تحمل می‌کنند و جلوتر از کاراکتر خود و هم‌بازی‌هاشان برای ما ملموس‌تر از دیگران‌ند.

میسا مولوی به عنوان مرکز ثقل و سرپرست گروه نمی‌تواند از پس آن دیالوگ‌های گل‌درشت و انگیزشی سکانس داخل خانه بربیاید و در درگیری سکانس بعدش با مصطفا قدیری (وحید) عصبانیت‌ش اور-اکت و اگزجره است. خود قدیری هم که به عنوان عضو فانِ گروه نسبتن موفق است در آن سکانس به‌خصوص تغییر لحن‌دادن بازی‌اش از کار بیرون می‌زند. حدیث میرامینی در تلاش برای دخترِ کول بودن و اجرای آن لحن پسرانه‌اش چندان موفق نیست و مهدی ساکی و نوال شریفی هم در این میان چندان خودنمایی نمی‌کنند؛ که خود این می‌تواند بار مثبت هم داشته باشد!


/امتیاز مخاطبان: قابل قبول/

بیش از هزار رأی و ایستادن نشان‌گر نمودار ما روی امتیاز «قابل قبول» نشان می‌دهد مخاطبان «هفت» به این سریال رأی مثبت برای ادامه‌ی مسیر داده‌اند. یک جور اعتماد حداقلی تا ببینند سریال در ادامه چه خواهد کرد. آیا شاهد اولین سریال موفق پلتفرم تازه‌تأسیس «تماشاخونه» خواهیم بود؟ سابقه‌ی کیارش اسدی‌زاده و «کرگدن» می‌گوید که می‌شود به این امر امید بست.

Report Page