متن کامل

متن کامل



🔶انسان و خدا

🔷 منبع: خلاصه مجموعه آثار (۲) مهندس مهدی بازرگان




اگر بحث را با انسان شروع کنیم بهتر است زیرا در وجود و واقعیت انسان شکی نیست، ولی اگر از همان ابتدا به خدا بپردازیم شاید بلند پروازانه باشد، زیرا کسانی هستند که ممکن است به خدا اعتقاد نداشته باشند. ولی در مورد انسان بحث و تردیدی روا نیست.

از دوران باستان، تمام دعواها و بازی‌ها بر سر انسان بوده. بازیگر و صحنه عمل انسان بوده. بهره­‌بردار نیز انسان بوده و هست. پس مسئله­‌ای که­ مطرح­ بوده و­ هست، مسئله ­بشریت وارتقاء وتکامل او است.

خلاصه آنکه: تمدن، ترقی و تکامل یعنی بالا رفتن مقام و موقعیت و ارزش انسان؛ و این همان امتیاز خاص انسان بر حیوان است. اینها مراحلی بود که در شناسائی مقام و ارزش انسانیت طی شد. علاوه بر حق مساوات و بهره­‌مندی از وسایل راحتی دموکراسی و بورژوازی، حق اختیار و انتخاب و حق احراز شخصیت نیز به او تفویض گردید.

به این­ترتیب­ جامعه­‌های امروزی با مساوی کردن افراد و موافق نمودن آنها با خواسته­‌های مشترك اجتماع، سطح عمومی را بالا می­‌آورند، ولی خود را از افراد نخبه و استثنائی مانند سقراط و پاسکال و دکارت که نوابغ انسانیت و سازندگان تمدن و تعالی درگذشته بوده­‌اند، محروم می­‌سازند. بالنتیجه فرد به عنوان اسباب کار و آلتی جهت خدمت و انحلال در اجتماع شناخته و ساخته می­‌شود و شخصیت ذاتی و خاصیت خلاقیت خدائی را که هسته ارزش انسانی اوست و مبتنی بر ابتکار و اراده و تربیت و تعالی درونی است، از دست می­‌دهد.

برخلاف انسان گذشته که با عجز و جهل خود، چاره‌ای جز تسلیم یا امید نداشت، انسان جدید امکان خلاصی از اسارت عوامل طبیعت و آزادی را می­بیند. وظیفه تازه و ضروری او اینست که پس از اختراع وسائل علمی، طریقه استعمال و استفاده از آن وسائل را نیز اختراع نماید.

خلاصه کلام

بشریت در طی دهها هزار سال عمر خود، پس از آنکه از حالت فطری آزاد بدوی به مرتبه دون­ حیوانی یعنی قبول بندگی همنوع و حکومت­های سلطنتی تنزل نمود، تدریجاً میل به­ رهائی و آزادی و درك دموکراسی نمود و در اثر آن همکاری اجتماعی و ترقیات ناگهانی میسر گردید. با احساس حق انسانی و شخصیت ، مدارج علم و کمال را با سرعت زیاد پیموده و لاجرم بر وسعت نظر و قدرت عمل یعنی بر میراث انسانیت او افزوده شد و رفته رفته واقف به قدر و منزلت ذاتی خویش گشت.

اینک بیش از پیش درصدد اصلاح انحراف­ها و تضعیف­هائی که به دست خود به سرنوشت خویش وارد آورده­ است، برآمده و با توجه به ممکنات بی­‌نهایت عظیم و مسئولیت شدید خویش می­خواهد، ارزش مطلق و حق مخصوص برای شخصیت انسانی قائل شود. نیز در عین حال دورنمای زیبا و وحشتناکی از آینده می­بیند و چگونگی مراحل بعدی را از خود می­پرسد. می­‌داند که خیلی­ به جلو و بالا خواهد رفت، اما نمی­‌داند به­ کجا می­رود..!

گفتیم تاریخ برای افرادی از مردم احترام و ارزش قائل شده است و نامشان را به بزرگی می­برد که برای خود کار نکرده، خودخواه و خودپرست نبوده، هدف و ایده و فضیلتی را تعقیب کرده­‌اند که مفید براي نوع بشر و موجب افزایش مقام و ارزش انسان شده است.

انصاف­ دهیم، آیا سرآمد و جامع تمام و کمال­ مطلوب­ها و ارزشهائی که نوابغ­ مختلف­­ بشریت به دنبال آنها رفته و مردم را برده­‌اند، همان صفات و خصوصیاتی که انبیاء ­برای خدا (فعلاًخداب فرضی) و به­ عنوان­ هدف­ انسان قائل شده­‌اند نیست؟

یا در دنیا هیچ حقیقت و ارزش مطلقی وجود ندارد و بنابراین هیچ فداکار و مخترع و متفکری را هم نباید احترام گذاشت، یا اگر حقیقت و ارزش و کمالی هست، آنانکه بشر را به جانب عالی­ترین مظاهر حق و کمال رهبری کرده­‌اند و بیش از سایرین­ دارایرشد و نبوغ بوده­‌اند، بیش از هرکس­ حق­ مقام­ و منزلت دارند.

انسان و خدا


انبیاء چه گفتند

به بینیم انبیاء چه گفتند. آنچه را که گفته­‌اند و کرده­‌اند، با آنچه بشر در سیر طبیعی و اجتماعی و علمی و سیاسی خود در زمینه مقام و خدمت به انسانیت طی کرده و درك نموده، مقایسه کنیم.

1- عنایت به افراد بشر.

2- انسان شناسی و ارزیابی آن.

آیا هیچ یک از روانشناسان و آدم شناسان و دانشمندان، جمله­‌ای رساتر و ارزشدمندتر از این کلام علی (ع) در باره انسان گفته­اند که:

اتَزعَمُ اِنَّکَ جِرمٌ صَغیر       ٌ و فِیکَ اَنطَوی العَالمُ الاَکبَرُ

3- سرمایه­‌های انسانیت و تربیت و آینده آن.

4- نتیجه و نهایت تکاپوها و فعالیت­‌ها.

خلاصه : آباد کردن دنیای دیگران.

پیغمبران می­گویند: عوض آنکه تمام هم و غم تو متوجه و مصروف دنیای خودت باشد، دنیای دیگران را هم آباد کن. من دنیای شما را آبادکنم، شما دنیای او را، او دنیای دیگریو بالاخره آن دیگری دنیايی مرا آباد خواهد کرد. همگی دست به دست هم می­‌دهیم و دنیای همگی آباد می­شود.

به طور خلاصه سیستم تربیتی مکتب انبیاء این اختلاف اساسی دیگر را با سیستمهای پرورشی و مسلک­های اجتماعی و سیاسی دارد، که در عین اداره و آبادی اجتماع، به شخصیت فرد و به عمق ذات او عنایت داشته و از طریق تزکیه و تربیت افراد و تمرین آنها برای خدمت به اجتماع، عدالت اجتماعی را فراهم و جامعه را متقی و مترقی می­سازد.

آن مکتب­ها و دکترین­‌هائی که می­گویند فرد انسانی بی­‌ارزش است و باید فدای اجتماع شود، یقیناً اشتباه می­‌کنند و از شاهراه طبیعی و تاریخی تمدن که مسیر و مقصدش ارتقاء و عزت انسان است،­ خارج­ می­‌شوند. اصلاً­ اگر بنا باشد یک فرد­ مساوی صفر باشد، حاصل­ضرب صفر در هر عدد و جمعیتی باز صفر بوده و خود اجتماع بی­‌ارزش می­شود.


خدا و هدف­داری خلقت

کسانی که موافق با هدف­داری خلقت (Finalisme) هستند، می­‌گویند چون درجنگل و دره آفتاب­ کم می­‌تابد و نباتات برای تغذیه­ و جذب کلروفیلی احتیاج به نور و گرمای خورشید دارند، آنقدر بالا می­‌آیند تا سر از سایه کوه یا از لابلای شاخ و برگ سایر درختان بیرون آورده و دیده به­ جمال خورشید روشن کنند. و اگر خود چنین درك و اراده­‌ا‌‌ی ندارند، پروردگارشان چنان آنها را آفریده یا چنان می­‌کند که چنین کنند.

مخالفین عقیده هدف­داری می­‌گویند: عامل و آمری در کار نیست؛ چون نباتات در سایه­ تندتر رشد می­‌کنند و نور موجب کندی رشد می­‌شود تنه درخت و ساقه­‌ها آنقدر رشد می­‌کنند و بالا می­‌آیند یا خم می­‌شوند که خود به­ خود و بالاخره سر از روشنائی و گرمی درآورند.

وارد این بحث که کدام دسته درست می­گویند و آیا اصلاً یک چیز آن بالاهاست که درختها بالا می­روند و آنها را می­کشاند. اگر نبود، بالارفتن و نرفتن یکسان می­‌بود و تأثیر و نتیجه­‌ای عارض نمی­شد.

ما هم می­گوئیم در جنگل بزرگ طبیعت انسانی و دره عمیق بشریت، اینکه پیوسته بالا می­رویم، ما خودمان بالا نمی­رویم بلکه آن بالائی است که ما را به طرف خود می­کشاند. اگر انسان وجود دارد و انسانیت و ارزشها واقعیت و ارزشی دارند، خدا هم وجود دارد.

چه اصرار داریم خدا را ببینیم و لمس کنیم ؟ مگر محبت و شهامت و عدالت را می­بینیم و لمس می­کنیم ؟ مع­ذالک به آنها معتقد می­‌باشیم و دوست داریم و آنها را مبنای روابط و روش­های‌مان در اجتماع و در دنیا قرار می­‌دهیم.

مگر درخت جز آنکه پرتوئی و اثری از خورشید دریافت می­کند، به خورشید می­رسد و آن­را می­بیند؟ صلاحیت ممتاز پیغمبران این بود که بیش­ از هر کس به این دو بینهایت نزدیک بودند. از یک­طرف معرفت و اخلاص به خدا و اطلاع از مشیت او و اشکی که در عبادتش­ می­‌ریختند. از طرف دیگرعلاوه بر­قدرشناسی،­ منتهای محبت و علاقه­‌مندی نسبت به بشر داشتند؛ دوستی وعواطفی که آنها نسبت به خویشاوندان و زیردستان­ و همنوعان داشتند و توصیه ­و ترویج کردند، هیچ­ خیرخواه و دوستدار بشریت ابراز نکرد.

آن قلب رئوف و نظر پر از مهر و دست پر از خیر عیسی را چه کسی داشت؟ آیا دین او در چیزی جز محبت خلاصه می­‌شود؟ محبوب­تر از محمد (ص) و آل­ محمد در میان مردم و سخاوتمندتر و اشک­ریزتر از آنها برای امت که بود؟ در یتیم پروری و فرزند دوستی و وسعت عواطف انسانیت، آیا نظیر و شبیهی داشتند؟ آن اندازه برادری و محبت و مساوات و حرمت و علقه­ خانوادگی و انسانی که آنها در میان مردم ایجاد کردند، آیا هیچ خدمتگزار دیگری در تاریخ بشریت کرده­ است؟

معجزه­ نماز و دعا

در­ اینجا برخلاف ­همه­ جا،­ معشوق به ­جايی عشوه و­ فرار، عاشق را به خود می­‌خواند اُدعونی اَستَجِب لَکُم (مرا بخوانید و بخواهید، به ­جانب شما می­آیم) می­گوید.

اگر فلاسفه در عوالم تجرد و نامأنوس رفته­‌اند و تردید و تزلزل ارمغان آورده­‌اند، انبیاء با محسوس و مشهود سر و کار داشته­‌اند و سعی کرده­‌اند ارتباط درونی و حسی نزدیک برقرار سازند. ادیان با اختراع نماز و واداشتن مردم به­ دعا و نیاز و با وعده عقاب و ثواب ، مکتب و معبود را در همه وقت و در همه حال در دسترس همه کس از خاص و عام گذرانده­‌اند و پیوند را پیوستگی داده­‌اند. بشر کوچکتر از آن است که خدای خود باشد و کفایت مطلوبش را بکند.

خواه ناخواه به­ چیزی باید پای بند و علاقه­مند شود.

چرا رو به­ خدا نیاوریم؟

چرا رو به خدا نیاوریم که جامع همه کمالات و کامل مطلق است؟ خدایا ! حال که تو نیز از طریق انبیاء رخ به ما نشان داده‌ای و آنها چنین پلی زده­ا‌ند، چرا قدم به روی آن نگذاریم؟

خدایا دست از تو بر نمی­داریم . چون غیر از تو کسی را نداریم؟

اگر خدا نباشد، هیچ حقیقت و عظمت و ارزشی نیست!

اگر خدا موهوم باشد، همه چیز موهوم است.

اگر ایمان نباشد، براي چه زندگی بکنیم ؟

خدایا به هر طرف که برویم، روی ترا می­‌بینیم. از گذشته­‌ها و کرده­ها و راه­های غلط خود پشیمانیم! نداي پیغمبران را که خیلی از ما با رشدتر و برتر و صادقتر و خالص­تر بودند، شنیدیم. اینک رو به تو کرده، می­گوئیم:

خدایا چرا رو به تو نیاوریم؟ در حالی که به هر دری رفتیم، براي خود نکبت و رنج خریدیم:

به­ جمال­ و زیبائی­‌ها و لذت­ها دل­بستیم؛ برایمان مرض­ و ادبار و ورشکستگی و پشیمانی آورد. از جمال و زیبائی و سلامت خود نیز محروم شدیم! به­ پول دل بستیم و برای سرمایه و مال احترام قائل شدیم . برای ما کاپیتالیسم و تمام مفاسد و بدبختی­ها و حکومت سرمایه را آورد و دنیا را به چه اسارت­ها و مصیبت­ها کشید!

شیفته زور شدیم: برابر امراء و شاهان سر خم کردیم. مقام­‌پرست و شاه­‌پرست شدیم. آنها که از خود چیزي نداشتند، ما به خطا با زبان تملق­گو و با مال و دست خود به آنها عنوان و حق و زور دادیم. همان­ها را به سرمان کوبیدند و در بارهایشان منشأ تمام مفاسد و مظالم شد.

زکات و حق ترا ندادیم. زیر بار وظائف و تکالیف نرفتیم. خود را از داخل و خارج، گرفتار گرفتاري­بها و خرابی­‌ها و بی­‌عدالتی­‌ها کردیم:

هر که گریزد ز خرابات شهر          بارکش غول بیابان شود

حتی رو به علم آوردیم (قرن19)، آن­را خدای مغزها و دوای دردها و سازنده بهشت­ها دانستیم. علم بی­‌ایمان، سعادت که نیاورد و انسان را از سرگردانی خارج نکرد هیچ، شقاوت و جنگ و هزاران حیرانیت و مصیبت نیز ببار آورد.

رو به اندیشه­‌های عالی عدالت و حقیقت و انسانیت کردیم، اینها خداهای چوبی و سنگی نبودند که به دست ما ساخته شده باشند؛ ولی­ باز هم­ مخلوق ذهن و ساخته­ فکر و طبع ما بودند. در­جا زدیم­ و نقوش­ بی‌پایه و بی­‌دوامی برآب کشیدیم. . خدایا هردم به تو پشت­ کردیم، مستحق­ عذاب و نفرت­ و بدتر از همه، از ­تو دور­ شدیم؛ مع­ذالک­ اگر ما را ازخود برانی­­ باز رو به تومی­‌آوریم. مثل را بی­‌جهت نزدي . قصدي داشتی: . . . که اهل (عقل و) فکرت شوند.

پس معلوم می­‌شود، نه روی ترا می­‌بینیم، نه بر کوه و جماد تجلی­ خواهی کرد و نه کلامت بر کوه نازل می­شود که ما به­ چشم خود اثر مادی آن­را ببینیم..

فقط یک دریچه جلوی ما باز گذاشتی : تفکر.

در جای دیگر خودت را روشنائی زمین و آسمان خواندی. نوری که با آن هر که را بخواهی هدایت می­کنی.

خدایا طالب نور و هدایت تو هستیم. اهل تفکر و علم برای تدبر در آیات و نشانه­‌هاي­ تو که سراسر عالم­ طبیعت را آکنده و همگی­ تسبیح­‌خوان و فرمان­برداران تو هستند ، خواهیم شد. خدایا خواهان عزت و قدرت هستیم . عزت و قدرت نزد تو است.

انسان و خدا


بنابراین­ سرمنزل سعادت­ و رستگاری را از راه­های باطل و وسائل ناروا نخواهیم جست. فقط پیروی از منویات و رفتار و کردار پیغمبرت می­‌کنیم، که فردای چنین شبی او را براي معرفی خودت و پرورش­ و آموزش­ ما مبعوث کردی و گفتی:

در ]روش[ رسول خدا سرمشق نیکویی برای شماست، برای کسی که به خدا و روز واپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد کند.

راه نجات بشر بازگشت: به اصل خویش یعنی به مرجع مطلق ارزشها و بازگشت به خداست. انسان همه­ راه­ها را رفت و­تجربه کرد و به اینجا رسید که امروز هست و از چالش­های عظیم رهایی یافت. چالش­های بزرگی را رفع کرد ولی باز تنگناهایی بزرگتر را موجب شد. عقل انسان بی­‌هدایت و حمایت و وحی مشکل‌گشای مشکل­ آفرین است و آرامش قرار پایدار برای آدمی نخواهد آورد. آنجایی که خدا باشد آرامش و طمائینه است و لاغیر.


















Report Page