منو

جمعه, 14 ارديبهشت 1403 - Fri 05 03 2024

A+ A A-

چرا دانسته ها به وادی عمل منتهی نمی شود بخش نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

یک نمودار رسم کردم تقریبا خلاصه ای از این جلساتی که پشت سر گذاشتیم که این نمودار را برای شما رسم کردم و از شما خواهش می کنم که یا خودتان روی کاغذ به همین شکل بکشید یا اگر می توانید پرینت بگیرید من نمی دانم این را بزنید یک جایی که از چشم تان دور نماندچون ما کاری را که شروع کردیم نمی خواهیم آن را از دست بدهیم می خواهیم حالا حالاها از آن استفاده کنیم و تقریبا بشود یک زیر پایه ای برای کارهایی که در آینده خواهیم داشت.


بالای صفحه یک مستطیلی است که در آن نوشتیم دانسته ها که با یک فلشی به سمت عمل کشیده شده و عمل نوشتیم. این اساس گفتگوهای ما در ابتدا بود چرا دانسته های ما چرا آن همه چیزهایی که می دانیم در عمل به کارمان نیامده است و هیچ کجا از آن استفاده ای نبردیم.دانسته ها برای این که به عمل تبدیل بشوند سه تا خط از آن عبور کرده 1- انباشتگی اطلاعات2-منفی گرایی3-عدم پیگیری.
انباشتگی اطلاعات: از آن خطی خارج شده و توضیح داده مغز از انباشتگی خسته می شود پس می زند وقتی پس می زند اطلاعات بی مصرف می شود دیگر به درد نمی خورد که کماکان دریای اطلاعات،که شما تا به امروز ذخیره کردید که شاید 4 مورد هم به درد شما نخورد.و عادت فراموشی مغز بعد از این جریان به وجود می آید که در این جا یک بار تذکر دادیم.این عادت فراموشی مغز با تکرار از میانه بلند می شود.بحث منفی گرایی.گفتیم منفی گرایی به شدت با تغییر کردن مقابله می کند و برای شما هر وقت رسیدید به منفی گرایی می گویی(من از اول می دانستم این جوری می شود) .منفی گرایی شما را به شدت برای این که تغییری در زندگی شما به وجود بیاورد نگه تان می دارد من دیشب دکتر رفتم برای زانویم که به من معرفی شده بود از مطب آمدم بیرون با خودم گفتم من می دانستم به درد من نمی خورد . چون برای زانوهایم یک متخصص دیگر هم رفته بودم . وقتی از مطب بیرون آمدم گفتم می دانستم به دردم نمی خورد . و فی الواقع به دردم نمی خورد . اما یک بخشی از این منفی نگاه کردنم به جهت دکترهای زیادی است که در طول عمرم رفتند و به شدت آزارم دادند . بعد هم عین توپ والیبال من را به همدیگر پاس دادند . تا یک جایی که ایستادم و گفتم دیگر نمی روم . ولی واقعیت آن این است ، منفی گرایی نسبت به بیرون منظورم نیست ، اول از همه نسبت به خودتان . هرگونه نگاه منفی باعث می شود که شما خودتان را تغییر ندهید . می خواهی برای گزینش استخدام یک کاری بروی. با خودش می گوید نه بابا . فکر نمی کنم بشود . به درد نمی خورد . این هم مثل آن یکی ها . خب چی می شود ؟ تو زمین می نشینی ، یک نفر دیگر جای تو می رود و وگزینش می شود و سر کار می رود . چه کار کنیم ؟ گفتیم با پناه بردن به نگرش های مثبت با این پدیده ی منفور و نتایج منفورترش مقابله کنیم . می گوید فکر می کنم که آنجا هم می روم به درد من نمی خورد ولی نه ، من می روم. من می روم. همان کاری که من دیروز کردم. گفتم می دانم این دکترها به درد من نمی خورند ولی خب می روم. می روم و پایش می ایستم ببینم به من چه می گوید . پس با نگرش مثبت با این نگرش های منفی در مورد خودتان مقابله کنید . اگر خودتان را اصلاح کنید ، به خودتان منفی نگاه نکنید ، باعث خواهد شد در بیرون از خودتان هم با آدم های روبه روی تان با نگاه منفی نگاه نکنید . سومین عامل عدم پیگیری بود . گفتیم عدم پیگیری باعث می شود که دانسته های ما به حیطه ی عمل نمی آید . آدم ها به طور عادی ترجیح می دهند در تاروپود عادت هایشان باقی بمانند . همیشه صبح به صبح نان و چای شیرین و پنیر . خانم ، آقا ، یک روز هم کره و مربا . نه من نمی توانم . دوست ندارم . ظهرها حتماً باید پلو و خورشت . شب ها چی می خوری ؟ دو تا سیب .مگر تو مریضی ؟ سه وعده غذای کامل می خواهی . صبحانه و ناهار کامل می خواهی و شام سبک می خواهی . شام سبک ، نه دوتا دانه سیب . بعضی ها که پرخور هم هستند و یک کاسه میوه . فکر می کنند با یک کاسه میوه به اصطلاح هم سیر می شوند و هم اینکه به خودشان ضرر نزدند . نه عادت هایتان را بشکنید . اگر بتوانید عادت ها را در خودتان از بین ببرید آرام آرام به سوی تغییر کردن می روید . تکرار ، تکرار ، تکرار مطالب آن هم فاصله دار عادت فراموشی را ضربه فنی می کند . آن وقت مطالب به یاد می ماند . خانمی که پیش من است برای اینکه نروم سراغ دفترم ، هروقت می خواهم پول واریز کنم به او می گویم شماره ی کارتت را بخوان . آن هم از آشپزخانه می خواند . امروز به خودم گفتم تا کی می خواهی بگویی بخوان . ببین چند دفعه تا حالا برایت خوانده است . من دوتا دوتا قبل از اینکه او شروع کند بگوید مثلاً 6037 من 6037 را گفته بودم . باز تا او 6037 را بگوید من دوتای بعدی را گفته بودم. دیدی بلدی . به راحتی می توانی . چرا اتفاق افتاد ؟ برای اینکه به دفعات تکرار کرده و او که می گوید من با او تکرار می کنم . این تکرار به خاطر من بود . خیلی از مواقع شماره تلفن ها را هم اینجوری حفظ می کنم . خب . این ها هر سه تا می آیند و یک جا جمع می شوند . یک نتیجه می دهند ، کم بیاموزیم. اگر من بخواهم ده تا شماره کارت را در یک روز با هم حفظ کنم ، مگر می شود ؟ جدول اعداد که نیستم . کم بیاموزیم ولی دائمی بیاموزیم. امروز یک دانه ، فردا یک دانه ، پس فردا یک دانه دیگر و خیلی چیزهای دیگر . بارها در فواصل تکرارش کنیم . آن وقت چه اتفاقی می افتد ؟ در آن کار استاد می شویم . گوهرتراش ها کارشان همین است . سنگ های قیمتی را می گیرند و با آن دستگاه می تراشند . ذره ذره ، ذره ذره . آن کسی که یک دفعه ای می تراشد سنگش نابود شد . اما ان کسی که ذره ذره نیم میل نیم میل می تراشد . تکرار می کند تکرار می کند تکرار می کند و بعد می شود یک گوهر تراش بزرگ . وقتی در هر چیزی به مرحله استادی رسید آن موقع است که تازه می توانید خلق کنید . مثل خداوند خلق می کنید . می دانید که خلق کردن از خداوند است . و خداوند در ما است . ما با وجود نفخه ی الهی است که در دنیا زنده هستیم . پس به طور حتم استادی خداوند خلق کردن های خداوند در ما هم هست . چطور که این همه در دنیا اختراع و اکتشاف داشتیم . شما فکر کردید این ها را از کجا آوردند ؟

باز یک خلاصه دیگر در این صفحه . راز موفقیت آدم های موفق چیست ؟ همه ی شما دلتان می خواهد موفق باشید . هر کسی در یک چیزی . یکی دلش می خواهد راننده ی موفقی باشد . یکی دلش می خواهد یک مدیر موفقی باشد . هر کسی در یک چیزی . حتی بعضی ها اشتهایشان زیاد است و می خواهند در چند چیز موفق باشند . چطورآدم های موفق چطور شدند موفق ؟ با انگیزه ی آموختن و در تب و تاب یادگیری سراغ مطالب مورد علاقه شان رفتند . فقط صرف اینکه نگاه می کنم و رد می شوم نداریم . اگر می خواهی رژیم های لاغری را بشناسی واقعاً باید جویا باشی . باید آماده ی آموختنش باشی . به اینترنت بزنی . این دکتر . آن دکتر . همه جا را زیر و رو کنی . تا جواب بگیری . آدمی موفق می شود که چیزی را که می خواهد بیاموزد با اشتیاق فراوان در تب و تاب یاد گرفتنش پیش رود . من از پرنده ها خیلی خوشم می آید . چقدر هم با خودم فکر کردم که چقدر دوست دارم در خانه پرنده داشته باشم . صدای پرنده ها را که می شنوم خوشم می آید . بلبل های من بیرون بالای این درخت های بیائید و ببنید صبح ها چه جوری می خوانند . حض می کنم. اما پا پیش نگذاشتم . چرا پا پیش نگذاشتم ؟ یک چیزی من را به عقب می کشد . وجود آلرژی تنفسی من . تصور اینکه پرنده ها بال می زنند و جلوی بال زدن آن ها را که نمی شود گرفت . در هر بال زدنی ذرات ریز زیر بال هایشان را بیرون می دهند . همان ها می رود در راه تنفس. بنابراین هیچ وقت این علاقه را بالا نبردم که به آن سمت و سو بروم . آدم موفق چیزی را که می خواهد بیاموزد با اشتیاق فراوان به دنبالش می رود . باری به هر جهتی نداریم . آن کسی که با اشتیاق برای آموختن می رود چون آرزوی آموختن اش را در قلبش دارد مجبور می شود برای آموختن هایش برنامه ریزی کند . وقتی برنامه ریزی کرد از خودش خجالت می کشد . متعهد می شود که این برنامه ریزی را حمایت کند دنبال کند . به آن رسیدگی کند . وقتی حمایت گر برنامه خودش شد آن وقت مسئول می شود . راهی ندارد جز اینکه مسئولیت کاری را که شروع کرده است به عهده بگیرد . مجبور است . این دستگاه را اینجا می بینید . می دیدم که خانه ی مادرم سوسک می آید و بچه ها غر می زنند . خانه ی خودم همین طور . منزل برادرم همین جور . برای من انگیزه شد که باید بفهمم چی می تواند نسل آن را بکند . یا مقابله کند . با آن برخورد کردم . این دستگاه را برای همه خریدم ما دیگر اینجا سوسک و مورچه نداریم تمام شد . پس بنابراین می بینید که هر چیزی را که می خواهید موفق شوید آرزوی داشتن اش را داشته باشید . من آرزوی این را داشتم که در خانه هایمان این جور چیزها را نبینیم ببینید وقتی می خواهید یک چیزی را پیدا کنید برای آن برنامه ریزی می کنید . بعد مجبور هستی کاری را که کردی خودت حمایت کنی . وگرنه آدم دور از جانش می شود یک آدم مزخرف . که به درد هیچ چیزی نمی خورد . مجبوری حمایت کنی. و مسئولیت اش را بپذیری . آن وقت است که شما از مرحله استادی خارج می شوی و یک آدم کاملاً موفق می شوی . حالا یک پیشنهاد . آن هفته هم گفتم ، اینجا هم می گویم در هر مجموعه ای از یک واحد کوچک خانواده که من فکر می کنم اول از خانه هایتان شروع کنید . اکثر افراد یک خانواده کاملاً از هم جدا هستند. مردها یک کاری . زن های یک کاری . بچه ها یک کاری . پسر یک کاری . دختر یک کاری . عروس و داماد داشته باشند هر کدام یک کاری . من پیشنهاد می کنم از واحد خانواده شروع کنید و تا بالاترین واحد هر جامعه که مجلس و دولت می شود ، من به آنها هم پیشنهاد می کنم . همیشه باید جلساتی در بازه های زمانی ، گاهی هفته ای یکبار ، گاهی 15 روز یکبار ، گاهی ماهی یکبار ، گاهی بحران می آید در عرض هفته 2 یا 3 بار ، یک جلساتی را اختصاص دهند و دور هم جمع شوند . نقاط ضعف و قدرتی که در ابعاد مختلف کارها وجود دارد برای هم بگویند . به عنوان مثال ، یکی از جلسات خانوادگی که ما جمع بودیم می دانید من چی گفتم ؟ گفتم برای من استرس خوب نیست . به عینه می بینم وقتی نگران می شوم ، مضطرب می شوم به طور کامل به لحاظ بدنی می ریزم . مگر شما نمی خواهید من زنده بمانم ؟ شما که بال و پر می زنید و همه جا به دنبال من می دوید . می خواهید من زنده باشم ، من به شما می گویم . نیاز من این است . ببینید . من نیازم را مطرح کردم . آن ها در رابطه با این نیاز تفکر کردند . حالا جایی می خواهند بروند حتماً به من خبر می دهند . بر می گردند حتماً خبر می دهند . من بی خودی ذهنم نگران این ها نباشد . جلساتی را برای خودتان بگذارید . نقاط ضعف و قدرت در ابعاد کارهای مختلف تان را بیان کنید . هرکسی در آن راستا بار مسئولیتی اش را بردارد . و برای اصلاح و یا ارتقا بخشیدن آن ماجرا یک طرح نو ارائه کند . و بعد آن طرح را حمایت کند تا به ثمربخشی برسد
اصلا نیازی نیست به اینکه شما تحصیلات دانشگاهی داشته باشید شغل فلان داشته باشید مقام در فلان جا داشته باشید،‌یک آدم ساده بیسواد یا کم سواد هم از عهده این کار بر می آید منتها به شرط اینکه بدانید کی هستید؟ چه می خواهید؟ در زندگی چی برایتان مهم است؟ ما اکثرا اینرا نمی دانیم .خوب تا اینجا مروری بود بر گذشته اگر فکر کنید یک درصد این مبحث تمام شده اشتباه کردید این مبحث ادامه خواهد داشت ‌پس این گفتگوی ما هنوز تمام نشده است
صحبت دوستان: خیلی جالب است مطلبی که شما فرمودید از مبدا آن در گروهها و تیم های توسعه نرم افزار است این موضوع یک روش انجام پروژه هست که در سایر قسمتهای دیگر هم توسعه پیدا کرده تحت عنوان اسکرامب، جالب است این مفاهیمی که شما می گویید اگر با جزئیات نگاه نکنیم تطبیق دارد با همان استاندارد، یعنی آن موضوع می گوید کارها را به یک استاندارد تقسیم بکنید و در انتها نگاه کنید ببینید نواقص چیست و اگر هر کسی مسئولیتی دارد بر دارد و دوباره یک بازه دیگر، می خواهم بگویم این صحبتی که می فرمائید امروز در حوزه کاری و دنیایی هم کاربرد دارد و یک موضوع مطرحی ست.
استاد: واقعیتش اینست که چون در بازار بیرون نیستم ، من داخل بازار خودم رفتم ، حداکثر کاری که می کنم اینست که اینجا می آیم می دانید جای دیگر که نیستم ، ببینید الان خانواده ما، یکی می آید گلایه می کند از دیگری، آخر بابا من چه بگویم من اصلا نمیدانم آنچه که شما درک کردید واقعا همان چیزی ست که او انجام داده؟ اما وقتی دورهم هستیم و گفتگو می کنیم او می گوید من کی چنین چیزی گفتم؟ ولی در عین حال او هم متوجه می شود حواستان را جمع کنید کلامتان را کامل کنید چون ممکن است انعکاس بد داده باشد، این قصه در خانواده هایتان زیاد است چرا باهمدیگر گفتگو نمی کنید؟ از همدیگر گلایه می کنید، مثلا مادر من یک اشکال دارد اصلا اعتقادی به ساعت ندارد، از خواب بیدار شود ساعت نگاه نمی کند دیگر چه ساعتی ست مهم نیست یا شماره مرا می گیرد یا شماره خواهرم را، ما حالا خودمان را می کشیم مادر قربانت بروم یک ساعت نگاه کن ۵ صبح است می گوید نه بابا می گوییم آره فدایتان بشوم ساعت ۵ صبح است،‌ ببینید اینها اگر ما باهم باشیم و گفتگو نکنیم هیچوقت ثمر ندارد بعد می بینید من عصبانی، خواهرم عصبانی، خودش ناراحت، اینها به من جواب درست نمی دهند، چرا؟ یک گفتگوی اینجوری، آدمهای موفق باید به این نکته ها خیلی توجه کنند ببینند که موفق ها چطور موفق شدند بعد هم دنبال پروژه های بزرگ نگردید اول در خانه هایتان شروع کنید، می گوید من هستم و خانمم ده نفر که نیستیم باشد دو نفرید دوتایی گفتگو کنید هیچ اشکال ندارد خیلی جاها ما رنجیده می شویم از خیلی چیزها ولی اگر مطرح بشود آن هم در سایه صمیمیت، خوش قلبی ببینیدچه جوابهای خوب و عالی می دهد، برویم به دنباله مطلب.
پس گفتیم این گفتگوها باید جزء به جزء با درک و فهم خیلی عمیق در وجودمان بنشانیم وگرنه اینها می رود دنباله صدها مقاله ای که تا امروز گفته شده و هرگز استفاده نشده و باری هم نخواهد داشت، در ایام آگاهی با خواب خرگوشی نمیشود مطلب یاد گرفت اثبات کردیم به دنبال هر آموختنی عادت فراموشی پا به جفت مصمم کنارتان ایستاده پس به قول سهراب سپهری چشماها را باید شست، جور دیگر باید نگاه کرد تا امروز نگاههایمان خوب نبوده و یکی از دلایلی که در بسیاری از آموزشها چندان موفق نبودیم اینست که واژه های اخلاقی را چه بصورت حسنه چه بصورت سیئه درست نمی شناسیم نتیجه، این واژه های اخلاقی مثل تارهای نامرئی عنکبوتی دور پاهای درک و فهم مان می پیچد اجازه حرکت نمی دهد،‌ بر آن شدیم امروز را سرآغازی برای ورود به شناخت این واژه ها قرار بدهیم، صد البته باید تک تک شما مشارکت کنید همینطور دوستانی که آنلاین هستند چون الان صدایشان می کنم، البته یک عده ای هم می توانند در این مسیر منفعل باقی بمانند اشکال ندارد با ما سهیم نشوند، ما که زور نمی کنیم کسی را، اما بدانند که دیگر نمی توانیم برایشان کاری بکنیم .
بحث امروزمان در واژه قضاوتهاست خیلی مهم است که بتوانیم تشخیص بدهیم کدام گفتگوی کلامی یا کدام گفتگوی ذهنی را قضاوت می نامند و اصلا نباید انجام بشود، خیلی نکته اساسی ست از نفر به نفر شما می خواهم بپرسم، شما چه نوع گفتگویی را قضاوت می دانید؟ تمنا می کنم کلام به کلام مثالهای دوستان را برای خودتان یاداشت کنید، چون در زندگی همه مان انعکاس دارد،‌من از خودم مثال بزنم اول، می دانید اینجا که نشسته ام همه تان را می بینم حتی آنهایی که پشت ستون هستند را می بینم، حالا تصور کنید دارم یک موضوعی را می گویم خیلی هم جدی می گویم دقت کنید بعد همینطور که دارم می گویم نگاه می کنم دوستمان با بغل دستی اش بهم رو کرده اند باهم پچ پچ می کنند و می خندند من چه دیدم؟ یک گفتگوی دونفره و یک خنده دونفره،‌ غیر از این است؟ اما همان دم می گویم نگاه کن به مطلبی که گفتم دارند باهم حرف می زنند مرا مسخره می کنند یا می گویم چقدر بی ادبند یاد نگرفتند کسی حرف می زند اینها حرف نزنند نخندند و هزاران چیز دیگر که می تواند به طرفه العینی از جلوی من رد شود همه اینها قضاوت است و همه اش غلط است و همه اش بد است چون همان آن صدایشان کنم که چه می گفتید به همدیگر؟ او چیزی را می گوید که من اصلا به آن فکر نکرده بودم، من پس چرا اینطور فکر کردم در اصل یک کیسه گذاشتم بغلم با این فکرهایم پیاز انداختم داخل آن کیسه، آخر شب رسیده بوی گند پیاز گندیده می دهم چون همه را جمع کردم داخل کیسه،
صحبت دوستان: دو روز قبل به یک مسئله ای برخورد کردم داشتم به همسرم همین را می گفتم ما کربلا که بودیم رفته بودیم زیارت موسی ابن جعفر، ویلچیر را که می خواستیم رد کنیم می گفتیم یا الله که شما را عبور بدهیم ما در نظرمان این بود یعنی اینکه صبر کنید ما برویم بعد دوروز قبل متوجه شدم در زبان عربی یاالله یعنی زود باش، بعد آنجا چقدر ما قضاوت کردیم این مردهای عرب چرا اینجورند اصلا نمی فهمند که ما می گوییم یاالله می خواهیم رد بشویم در حالیکه ما داشتیم به آنها می گفتیم زود باشید رد بشوید که ما می خواهیم برویم اصطلاح اشتباه بکار می بردیم و این بود که به همسرم می گفتم چقدر ما این مردهای عرب را قضاوت کردیم، چقدر گفتیم چرا نمی ایستند کلافه مان کردند درصورتیکه ما یک اصطلاح اشتباه بکار بردیم یعنی بدو رد شو قبل از اینکه ما به شما برخورد کنیم.
استاد: درحالیکه ما منظورمان این بودکه مواظب باش ویلچیر به پایتان نخورد این هم یک قضاوت .
صحبت دوستان: پیرو صحبت شما احساس کردم گفتید تعریف کنید قضاوت را، من اینطور فکر میکنم که هر کدام از افراد وقتی یک رفتاری را از خودشان نشان می دهند آن چیزی که ما به ظاهر می بینیم پشت آن رفتار یک احساس بوده و پشت آن احساس یک فکر بوده یعنی یک فکری بوده یک حسی را در آن فرد برانگیخته و آن فرد یک رفتاری را نشان داده، اگر ما آن اتفاق را در قالب یک رفتار ببینیم برای خودمان هم حق قائل باشیم یعنی یک دادگاه در ذهنمان تشکیل می دهیم که خیلی ناعادلانه ست و احتمالا حق را هم به خودمان می دهیم اگر بخواهیم قضاوت نکنیم در مرحله اول ذهنمان را خالی از اینکه آن فرد چه احساسی کرده یا چه فکری کرده آن رفتار را باید ببینیم و آنقدر به آن نقطه اشراف برسیم که همه آن حالتهایی که ممکن است این رفتار را ایجاد بکند را درک کنیم اگر توانستیم به این مرحله برسیم می توانیم قضاوت بکنیم که فقط این کار خداست شاید در حد یک انسان نیست
استاد: دقیقا فقط کار خداست، ما وقتی نگاه می کنیم آنچه را که می بینیم بیان می کنیم، خندید، حرف زدند، خندیدند، آیا این حرف زدن و خندیدن معنی اش این بود که مرا مسخره کردند؟ معنی اش این بود که اهمیت به کلاس نمی دهند؟ تمام این معنی ها باطل است مگر اینکه بپرسیم، می پرسم خانم چرا گفتگو کردید خندیدید؟ به ما می گویند چرا، تمام شد حتی اگر بگویند ما به حرف شما خندیدیم به نظرمان مسخره آمد این دیگر قضاوت نیست واقعیت است حرفش را گفت کاملا هم درست است
صحبت از جمع : من دیشب مطب دکتر بودم و هر کسی که داخل می رفت خیلی طول می کشید تا بیرون بیاید و من تحت شرایط سخت بیماری قرار داشتم و روحا هم مشکل داشتم . پیش خودم گفتم چرا هر کسی که داخل می رود دیر بیرون می آید ولی من که می روم سریع می آیم و داشتم برای خودم فرسایش ذهنی ایجاد می کردم بعد که منشی من را صدا کرد تا به داخل بروم دیدم خانم دکتر سه اتاق را کنترل می کند هم اتاق خودش هم اتاق کناری برای کار دیگر و اتاق آن سوی هم برای کاری دیگر . یعنی اول که شخص را ویزیت می کند بعد به اتاق کناری می رود و بعد دوباره به اتاق دیگری می رود یعنی این روندی است که باید طی کند . و ما هم حداقل نیم ساعت نشستیم تا دو اتاق را کنترل کند و نوبت ما شود بعد به دخترم گفتم حتما افراد بیرون هم به ما می گویند چرا داخل رفته و بیرون نمی آید ؟
استاد : از حیطه تنها فکر خارج می شود . بیرون می آید و بعد آدم یک حرف هایی را می زند و اعتراضاتی را می کند و گفتگوهایی را می کند که بعدا نمی شود جمع کرد و بسیاری از آدم ها را آزرده خاطر می کند .
صحبت از جمع : برای خواهر من اتفاقی افتاد که دیگر نتوانست حرکت کند من او را به دکتر بردم و گفتند باید او را به ام آر آی ببرید . بعد از گرفتن جواب به مطب دکتر رفتیم و مدت طولانی در آنجا نشستیم . وقتی نوبت ما شد دکتر به ما گفت که باید تزریق پلاسما انجام دهد و این تزریق هزینه بسیار بالایی را دارد و ما از قبل هیچ آمادگی نداشتیم . ما از مطب بیرون آمدیم خواهرم در اینجا قضاوت کرد و گفت اینها نان دانی راه انداختند من گفتم کمی صبر کن ببینیم نظر بقیه چیست . وقتی نظرات را جویا شدیم دیدیم که افراد مسن هستند که این تزریق را انجام می دهند و بعد از این تزریق باید منتظر نتیجه باشند . من در لحظه ای که خواهرم گفت اینها نان دانی راه انداختند دعا کردم و گفتم بارپروردگارا اگر صلاح هست که ما این تزریق را انجام دهیم گشایشی ایجاد کن اگر نه سدی را جلوی پای ما قرار ده . خواهرم وقتی داخل مطب رفت دکتر به او گفت که این تزر یق به سن و سال ربط ندارد و با این که شما جوان هستید باید این تزریق را انجام دهید و بعد نتیجه آن را می بینی که خیلی مفید است . وقتی او این تزریق را انجام داد ده روز باید استراحت مطلق می کرد . همان روز در مطب اصلا نمی توانست راه برود ولی وقتی این کار را انجام داد بعد از ده روز با پای خودش شروع کرد به راه رفتن . در آنجا دبدم قضاوت نابجایی را انجام دادیم .
استاد : این بلایی است که دیشب سر من آمد . دکتر برای زانوی من گفت که باید جراحی کنی . من به دکتر گفتم در مورد جراحی با من صحبت نکن گفت پس در زانوی شما آمپولی را تزریق می کنیم و شما هشت ماهی را راحت هستید و این مداوا کننده هم نیست بعد گفت آمپول آن را می توانی از داروخانه روبرو بخری چهارمیلیون و سیصد . من بیرون آمدم در حالی که بی گدار به آب نمی زنم و گفتم تا با دکتر خودم صحبت نکنم هیچ کاری نمی کنم . در آسانسوری که می آمدیم آقایی بود که این کار را انجام داده بود با او گفتگو کردم و گفتم دکتر به من هم گفته که آمپول را بگیر و بیاور . پرسیدم شما هزینه آمپول را چه قدر دادید ؟ گفت برای من پنج میلیون نوشتند . من هیچ نگفتم . آمدیم سوار تاکسی شدیم که راننده اش هم جوانی بود گفتم شما جوان هستید مراقب خودتان باشید بعد آن جوان گفت خانم چهار میلیون و سیصد را می گوید پنج میلیون و هفتصد تومان را هم در جیبش می گذارد . همراهم که در پشت نشسته بود گفت ببخشید حاج خانم این تزریقات دستمزد هم دارد . چهار میلیون و سیصد هزینه آمپول باشد بقیه اش پول دستمزد بوده است . من فقط گفتگو کردم یعنی عین واقع را تعریف کردم . آن آقا قضاوت کرد و یک پیاز گندیده در کیسه اش انداخت ولی ایشان یک گل خوشبوی باغ بهشت را در جیبش گذاشت و رفت . ما باید خیلی مراقب حرف زدنمان باشیم ما زیاد حرف می زنیم .
صحبت از جمع : من فکر می کنم ما وقتی صحبت از قضاوت می کنیم یاد قاضی می افتیم . اخیرا سریالی در تلویزیون نشان می دهد که مرا یاد آن انداخت . یک اتفاقی می افتد . شاکی جلو می آید و ماوقع را تعریف می کنند و ممکن است شهود دیگر بیایند و قاضی بر اساس قوانینی که بلد است حکمی را صادر می کند . قضاوتی که ما می کنیم این است که ما ما وقع را می شنویم یا می بینیم بدون آن که حرف های شاکی را بشنویم یا شهود پرونده را ببینیم و بر اساس فرضیاتی که در ذهن خودمان است حکم می دهیم که این اتفاق بوده و حکمش هم همین است و مثلا خندیدند و مسخره کردند پس کار غلطی است . البته نکته ای هست که این در سمت مثبتش هم هست یعنی خیلی جاها قضاوت ها می تواند مثبت باشد ولی بعید است چون اغلب ما منفی گرا هستیم .
استاد : منفی و مثبت ها را اگر یادت باشد گفتیم در لحظه آن چیزی که دیدی .
ادامه صحبت جمع : اگر درصدی بگیریم می بینیم آدم ها اکثرا منفی نگاه می کنند ولی به هر حال آن قضاوت این است که تنها یک اتفاق می بینیم و کار شهود و همه را انجام می دهیم و حکمی را صادر می کنیم .
استاد : دادگاه یک طرفه داریم که این می شود قضاوت که خیلی هم بد است .
صحبت از جمع : من فکر می کنم ریشه قضاوت بیشتر در منفی گرایی است یعنی اگر آدم ذهنیتش منفی باشد زودتر و سریع تر قضاوت می کند و خیلی هم استدلال های قوی می آورد به خاطر مغز منفی گرای آدمی . برای خود من هم چند روز پیش اتفاق افتاد . من صفحه ای را می شناختم که خودروهای خارجی تمیز می فروخت . بعد به همسرم گفتم که ببین این ماشین خارجی چه قدر تمیز است و چه قیمت خوبی دارد . همسرم گفت که این صد در صد کلاهبرداری است . دو شب بعد تصادفا ما با یکی از بستگان صحبت می کردیم که این آقا صاحب آن صفحه فروش خود رو را می شناخت . بعد گفت نه چه کسی گفته که این کلاهبردار است . همسرم پرسید پس چگونه این ماشین با این قیمت وجود دارد ؟ آقا گفت که اینها ماشین های دست دوم را از آن سوی مرز می آورند و به همراه دلیل های دیگر که باعث شد همسر من مجاب شود . من در همین مثالی که گفتم به خاطر ذهنیت منفی گرایی که شاید در همسر من بوده و این که آن قدر مشکلات اقتصادی و مثال های مشابه در اینجا هست که شخص سریعا این مارک را می چسباند که طرف مورد دارد .
استاد : از این که در جامعه ای مشکلات اقتصادی هست دزدی هست کلاهبرداری هست همه اینها جای خود . اما انسانی که با تقوا رشد کرده و بزرگ شده با هیچ چیزی خود را نمی فروشد می شنود . من شنیدم فلان جا صفحه ای هست که ماشین های فلان دارد و قیمت ارزان هم می دهد . چرا این را می گوییم ؟ حرف دیشب ما . من گفتم دکتر این طور گفت آمپول این طور است می خواهی برو بخر و بیاور وگرنه اینجا در مطب هم داریم . بعد از آن آقا پرسیدم شما چه قدر پرداخت کردید گفت من پنج میلیون . راننده فوری گفت اینها نان دانی باز کردند . خانمی که همراه من بود چون او خانم جوانی است و با آقای راننده که جوان بود صحبت نکرد بلکه مرا مخاطب قرار داد . گفت حاج خانم یادمان باشد دکتر برای این تزریقات در زانو یک هزینه تزریق هم می گیرد و ببینید کسی که تقوا را در وجود خودش نهادینه کرده مفت مفت نمی بازد زود حرفش را نمی زند . قدیمی ها می گفتند بین گوش و چشم چهار انگشت فاصله است . می گفتند بین حقیقت و غیر حقیقت چهار انگشت فاصله است می گفتیم یعنی چه ؟ می گفتند شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ من به تو می گویم لیوانی سفید بود تو ندیدی فقط شنیدی . اما این را که بالا می آورم لیوان سفید را تو می بینی. من می گویم بین دهان و این دیدن فقط چهار انگشت فاصله است اینجا جهنم است و اینجا بهشت به شرط آن که فقط ببینیم حرف نزنیم ما فقط حرف می زنیم . ما فکر می کنیم اگر فوری حکم ندهیم و اظهار نظر نکنیم دیگران فکر می کنند ما لال هستیم . ما سکوت می کنیم برای آن که می فهمیم یاد بگیریم که سکوت کنیم.
صحبت از جمع : ما چند جلسه هست که در نکوهش منفی گرایی صحبت کردیم که کاملا درست هم هست اما شاید لازم باشد که مفهوم این منفی گرایی را یک بازبینی کوتاه دقیق دوباره انجام دهیم . بحث بزرگی از این قضیه این است که این یک ساختار دفاعی در ماست و ما ذاتا به عنوان یک انسان طوری ساخته شده ایم که از تجربیاتمان درس بگیریم برای آن که بقایمان را حفظ کنیم . در کودکی هر وقت دستم را به یک شیئ داغ زدم و فهمیدم که آن شیئ داغ می سوزاند و الان که نزدیک چهل سال دارم دیگر دستم را به شیئ داغ نمی زنم این لزوما منفی گرایی نیست تا اینکه من بگویم من می دانم که این چیز داغ است و قرار است مرا بسوزاند . این منطقی پشتش دارد که وقتی من کاپوت ماشین را باز می کنم و بخواهم دست به چیزی برای تعمیرش بزنم احتیاط می کنم و می گویم ممکن است داغ باشد و دست مرا بسوزاند . در این بحث ها موضوع این نیست که ما جنبه های منفی ماجرا را نبینیم بلکه اتفاقا باید برای حفظ بقا ببینیم . اما موضوع این است که ما همواره در مسیر زندگی حتی برای ابتدایی ترین مسائل مثلا این که غذا چه انتخاب کنیم مثلا بین دو نوشیدنی چه انتخاب کنیم در هر حوزه ای از ابتدایی ترین تا پیچیده ترین ما همواره با فرصت ها روبرو هستیم و می توانیم با انتخاب های بهتر فرصت های بهتری را دریافت کنیم . مثلا اگر روی میزی نوشیدنی وجود داشته باشد که نارنجی رنگ است و یک نوشیدنی وجود دارد که آبی است به احتمال خیلی زیاد من حدس می زنم که نوشیدنی نارنجی به آب پرتقال نزدیک تر است پس طبیعی تر است و آبی رنگ مصنوعی دارد . من می توانم بپرسم که این چیست ؟ حرف من این است که ما همواره با فرصت روبرو هستم . چیزی که در این گفتگو خیلی مهم است این است که ما این فرصت را به خودمان بدهیم تا با منفی گرایی مان فرصت ها را از خودمان نگیریم. یعنی اگر من در جایی یک تجربه دردناکی از سوختن دارم می توانم در جایی کاپوت ماشینم را بالا بزنم و قطعا بگویم نه اگر من دست بزنم می سوزم و با این اقدامم باعث شوم موتور ماشین پایین آید به جای این بگویم حواسم باشد احتمال دارد یک جایی از این داغ باشد دستمالی پیدا کنم و این شیر را باز کنم . این طوری هم فرصت نجات ماشینم را به دست آوردم هم احتیاط که شرط عقل است را اجابت کردم . بنابراین این نکنه مهمی است که شما آن جلو به عنوان سخنران نشستید و خانمی به شما می خندند معنی آن این نیست که نسبت به این موضوع بی اهمیت باشید چون ممکن است در موضع شما پیام مهمی برای شما باشد که نکند مطلب من ایراداتی داشته است حالا این فرصت شما برای رشد است که مثلا بعد از کلاس بپرسید خانم فلانی قضیه چه بود مطلب من مشکلی داشت ؟ یعنی این مهم است که ما فرصت را به خودمان بدهیم که فرصت ها را از دست ندهیم ولی این به معنی بی توجهی به آلارمهای تجربیات گذشته ما نیست .
استاد : قطعا همین طور است . مهم این است در بحث منفی گرایی دوستمان درست می گوید.
ولی قضاوت که می دانید بعنی چه ؟ یعنی میبینی و بدون آن که باخبر باشید فقط به آن چه که دیدی شروع به داستان سرایی می کنی . این غلط است به هر شکلش غلط است . نباید انجام شود . ولی این که می گوید منفی گرایی بنده در شب جنگل تاریک می روم صدایی می شنوم می تواند صدای سگ باشد می تواند صدای گرگ باشد و می تواند یک صدای دیگری باشد حیوانی که من اصلا نمی شناسم . من نمی توانم خوش بین باشم که اصلا صدای نشنیدم ،نه بابا بیخود خودت را دل نگران نکن ،صبر می کنم ببینم آیا صدا بار دگر تکرار می شود ؟ پیشروی نمی کنم ،و الی آخر... به این منفی گرایی بد نمی گویند اصلا به نظر من منفی گرایی نیست این عقل گراییست یعنی با عقل به مطلب نگاه می کنم و بررسی می کنم .منفی گرایی یعنی عقل در آن هیچ دخالتی ندارد ،جنبه عقلی وجود ندارد .
صحبت از جمع : منفی گرایی چیزی است که خیلی متاسفانه باب شده است و می خواهند بگویند مثبت نگری و مثبت نگاه کردن خیلی بهتر است در صورتی که مثبت در کنار منفی همان منفی تلقی می شود مثل همه ی احساس ها مثل همه ی رویکرد هایی که وجود دارد این که بگوییم کلا نگاه منفی بد است شدنی نیست این یک مکانیسم دفاعی است برای اینکه می خواهیم توجیه کنیم که این ذهن منفی نگر من بوده پس قضاوت نکردم .
یا مثلا در بحث والد گری وقتی یک مادر صدای فرزندانش را می شنود بلافاصله براساس تجربه های پیشین خود یا براساس فرآیند مادری که فکر می کند فرزند بزرگ باعث اذیت فرزند کوچک شده که صدای فرزند کوچک در آمده است . من فکر می کنم اینجور مواقع قبل از اینکه چیزی بگوییم باید وقوع داستان رابه حالت توصیفی ببینیم .من مادر می بینم فرزند کوچکم با یک وسیله بازی می کرده ولی توانایی نداشته و کلافه شده برای همین جیغ و داد راه می اندازد یا فرزند بزرگ در گوشه ای سرگرم بازی خودش است ووقتی صدایش در بیاید ممکن من براساس تجربه پیشین و حس مادرانه بگویم باز چی شده ؟ و با خود بگویم احتمالا فرزند بزرگتر حتما کاری کرده صدای فرزند کوچکتر بلند شده است یعنی می خواهم بگویم در ریز ترین حلقه های ارتباطی مثل مادر فرزندی یا همسر یا همکار خیلی ریزبینانه می توان قضاوت را کشید بیرون،قضاوت نکردن یعنی توصیف کردن یعنی همان چیزی که دیدی را برداشت کنیم وبعد در مورد آن اطلاعات کسب کنیم مثلا باید سوال پرسید که مامان تو دیدی چه شد که نخواهم براساس تجربه پیشین خودم نسخه کلی بپیچم که فرزند بزگتر را دعوا کنم و همین باعث می شود رابطه مادر فرزندی را بهم می زند.
استاد : باید دید وقتی دیدی براساس آنچیزی که دیدی باید پیش ببری نه اینکه فوری تفکر کنی فکر کنی آنهم به بدترین وجه آن فکر کنی خب این خیلی غلط است
صحبت از جمع : ،من اینطور نگاه می کنم ،وقتی ما پا در این دنیا گذاشته ایم انگار عینک بی رنگ به ما داده اند که همه چیز را با آن عینک ببینیم بعد کم کم براساس اتفاقات که در زندگیش افتاده آن عینک رنگ گرفته حالا با آن عینک من همه چیز را رنگی میبینم و دیگر نمی توانم هیچ چیز را به رنگ واقعی خودش ببینم حالا ممکن آن سیب روی در خت را آبی ببینم همچنین دست خودم هم را آبی می بینم یعنی می خواهم بگویم قضاوت کردن فقط راجع به بیرون نیست ما حتی خودمان را هم با توجه مسائلی که پیش آمده مورد قضاوت قرار می دهیم باید برای ریشه یابی آن از یک آزمایش استفاده کنیم و پنج نفر را نسبت به موضوع منفی مطالعه کنند و از آنها بخواهند برداشت هایشان را بیان کنند ممکن است هرکسی چیزی بگوید مثلا یکنفر بگوید این قضیه دروغ است یا کس دیگر بگوید کلاهبرداری است یا...و ما از شخص بپرسیم چرا فکر می کند دروغ است یا چرا شخص دیگر می گوید کلاهبرداری است .از طریق ریشه یابی ممکن سخت باشد ولی امکان پذیر است که بفهمیم از چه وقت دید و فکر من به سمت منفی گرایی رفته است تا بتوانم هم خودم را بهتر قضاوت کنم و هم دیگران را تا اینکه شروع کنیم به سرکوب کردن و دایما گوشزد کنیم قضاوت نکن ،مثبت نبین،منفی نبین .
استاد : من نمیگویم بد می گویی درست می گویی منتها ببین جامعه بزرگ شده است و به اندازه بزرگیش ،آدم هایش هم زیاد شده است ،مسائلش هم زیاد شده ،اتفاقاتش هم زیاد شده است ،خب اگر من قرار باشد به طور دائم تک تک این آدمها را ببینم و به تک تک رفتارها و کارهایشان قاضی بشوم ،من زندگی نمی کنم که ،من می خواهم آدمها زندگی کنند برای خودشان نه برای دیگران ،برای خودمان زندگی کنیم مثلا : گاهی اوقات ادمها خیلی ساکت هستند و هیچی نمی گویند و وارد هیچ گفتگویی نمی شود ولی من صدای فکرش را می شنوم علی رغم ظاهر ساکت و آرامش به طور دائم حرف می زند بعد اگر بروی سراغش خیلی کم جون است ،جون ندارد تکان بخورد و دائم می گوید من چرا اینجوری هستم ،ما می خواهیم آدمها برای خودشان زندگی کنند بدون اینکه زیاد از حد به دیگران دخالت کنند ،ما زیاد دخالت می کنیم ،ما زیاد حرف می زنیم ،من الان اینجا نشستم او را می بینم با ماسک ،خب ماسک دارد ولی سالم است چه ضرورتی دارد دخالت کنم بگویم چرا ماسک زده ؟مریض است ؟ اگر مریض است چرا آمدی؟ اگر مریض نیستی چرا ماسک زدی ؟ نه بابا ادا اطوار جدیدش است !!من بالاخره برای چه کسی زندگی کردم ؟ برای او یا برای خودم ؟ چه لزومی داشت که من اینها را بدانم ؟ به چه درد من می خورد ؟ بسیاری از خانواده ها اساس و پایه شان متلاشی شده فقط به خاطر همین ،حالا خانواده پسر به خانواده دختر و بالعکس آخر برای چه ؟ چه لزومی دارد ؟ ما بیشتر از نیازمان می خواهیم بدانیم و همین ما را وادار می کند ما قاضی بشویم و قضاوت بکنیم .
صحبت از جمع : ،کلام همه دوستان متین ،فکر می کنم رها کردیم این سوال شما را ، تا زمانیکه در رابطه با یک مطلب اتفاقی می افتد و مشاهده می کنیم تا زمانیکه در همان یکی بودن خودش است یعنی قضیه را مشاهده کردیم و شاهد هستیم هیچ اتفاقی هنوز نیفتاده است ،قضاوتی صورت نگرفته است ولی به محض ورود عدد 2 حالا این دومی می تواند ذهن ما باشد یا دوست کناری یا فرد پشت تلفن ،به هر حال فرد دومی که وسط می آید اینجا قضاوت شروع می شود و میشود گفت قضاوت گفتگویی است مقایسه و اندازه گیری در آن وجود دارد سریعا ما مطلب را با چیزی که برای خودمان یا برای دوست یا همسایه اتفاق افتاده است ولی تا زمانیکه در مرحله شاهد بودن قرار داشت هیچ قضاوتی رخ نداده بود ،تمام صحبت دوستان در آن دخیل می باشد که من خودم حدود 80% با حرف های دوستان موافقم ولی اگر در همان مرحله اول که شاهد بودن است بتوانیم نگهش داریم به مرحله قضاوت نمی رسیم و فرمایش شما هم صحیح است که فرمودین اگر اجازه ندهیم این مقایسه ها صورت بگیرد بنابراین منفی گرایی هم صورت نمی پذیرد و کم کم واژه ها جای خود قرار می گیرند و کمتر لطمه می بینیم و از مثبت گرایی وموفقیت دور می شویم
صحبت از جمع : ما از مبحث قضاوت گذشتیم و کسانی که در این کلاس شرکت می کنند کمتر قضاوتهایشان را بیان می کنند ،عمق فاجعه اونجاست که این قضاوتها در ذهنمان یک برداشتی ایجاد می کند که همان قضاوت می شود و عکس العملهای بعدی ما فاجعه است یعنی من از عمل شما یک برداشتی می کنم و براساس آن عمل می کنم این برای من الان بدترین چیز است ، ما خیلی شیک همدیگر را می بینیم حتی ممکن است قضاوت کنیم بدون بازگو کردن درست مثل مثال شما ممکن من خیلی آرام بشینم ولی در وجودم یه چیز دیگر است و از آن مطلب یک برداشت می کنم و بعد آن برداشت را برای خودم نتیجه گیری می کنم و براساس آن عمل می کنم و این فاجعه است فکر می کنم شما به ما بگوید این موضوع را چکار کنیم چون خودم خیلی در گیر این موضوع هستم ممکن کسی اخم کند و اخم فرد به خاطر فشار پایینش باشد و خود به خود صورتش اخمو شود یا اینکه اتفاقی افتاده فرد اخم کرده یا ممکن است به خاطرعدم توجه فرد مورد نظر که علاقه شدیدی به او دارد و......واگر شما در ذهنتان مرا قضاوت کنید و آن را بیان نکنید و براساس آن نتیجه گیری کنید و بعد از این مسیر خطرناکی شروع می شود و مدتهاست ذهن مرا مشغول کرده و هنوز شاه کلید را پیدا نکرده ام .
استاد : شاه کلید را چندین سال پیش ما دادیم به دستتان ، به شما گفتیم در دنیا در جریان زندگی شاهد باشید ، هیچ کس نخواست این را درک کند ،در لحظه شاهد بودن یعنی فقط دیدن ،ببین من یک چیز را می بینم و بعد عبور می کنم ،اگر روی آنچیزی که دارم می بینم ایست بکنم قطعا قضاوت می کنم ،همه ی ما عادت کردیم ،نگاه می کنیم ،صبر می کنیم ، بعد شروع می کنیم کاویدن ،جوریدن ، شاهد بودن یعنی فقط دیدن و رفتن ،شما چرا وقتی یک گل زیبا نگاه می کنید روی آن ایست نمی کنید ؟ نگاه می کند می گوید وای چه گل قشنگی است ، چرا نمی ایستی ببینی این گل چه احساسی دارد ؟ چرا نمی ایستی ببینی اسم گل چیست ؟ یا چطور پرورش پیدا کرده است ؟ چه کسی پرورشش داده است و هزار تا سوال دیگر .. برای اینکه لذت آنی آن را می خواستید ،ما لذت نگاهمان را به تنهایی نمی بریم ،نگاهمان را می فروشیم به تفکراتمان ، نکنید
خدایا صدای افکار مرا خاموش کن تا صدای تورا بشنوم
خدایا مرا ببخش ،غرق در قضاوت هستم که فراموش کردم قاضی تویی
انسان نشده ایم که خون یکدیگر را در شیشه کنیم
انسان نشده ایم که قضاوت کنیم
انسان شده ایم که مهربان باشیم ،که عشق بورزیم
مرگ در می کوبد ،مرگ در می کوبد
مهربان باشیم ،قشنگتر نیست ؟
انسان بودنتان را حفظ کنید و به انسان بودن افراد روبرو احترام بگذارید .
برای شاد بودن کافیست کمتر فکر کنید ،بیشتر احساس کنید .کمتر اخم کنید ،بیشتر لبخند بزنید .کمتر گلایه کنید ،بیشتر سپاسگزار باشید ، خوبتر نیست ؟
متاسفم که گاهی اوقات کارهایی می کنیم که نباید بکنیم ،رفتارهایی می کنیم که نباید بکنیم ،بیایید زین پس بیشتر ببینیم کمتر حرف بزنیم ،حرف فقط کلام زبان نیست ،درب کلام فکرمان هم ببندیم .فقط ببینید و رد شوید وبا دیده هایتان زندگی کنید ،کیف کنید ،لذت ببرید بعد می بینید که چقدر زندگی عوض می شود ،چقدر تغییر می کند ،چقدر پیش چشم شما قشنگتر می شود.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید