منو

جمعه, 14 ارديبهشت 1403 - Fri 05 03 2024

A+ A A-

چرا دانسته ها به وادی عمل منتهی نمی شود بخش هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

من هفته پیش به شما گفتم برای ورود به صحبت امروز سوالی دارم، خواهش می کنم به خودتان نگاه کنید، واکنش شما در مقابل هر فکر یا ایده یا مطلب تازه ای چگونه است؟ یک دقیقه هم فرصت دادم و گفتم شما بگویید چه طور واکنش نشان می دهید تا من بگویم شما کی هستید. این خیلی مهم است، اکثر آدم ها در لحظه اگر دهان باز کنند خیلی خوشایند نیستند، خیلی مودب نیستند، خیلی درست فکر نمی کنند و این خیلی بد است. بسیاری از آدم ها را می بینی خیلی با کلاس، خیلی شیک حرف می زنند، خیلی شیک رفتار می کنند که شما فکر می کنید از این ها مودب تر و با تربیت تر در دنیا وجود ندارد ولی یک دانه کلام خلاف میلشان بگویید، ببینید چه طوری یک پارچ آب روی سرتان می ریزند و از پایتان پایین می آید، پس ایشان صاحب یک شخصیت مودب نیست. جلسه پیش می خواستیم این طور شروع کنیم و جلو بیاییم که قصه ما یک جور دیگری پیش رفت ولی در مجموع افرادی که در نگاه اول منفی می بینند؛ اگر یادتان باشد یک پویشی گذاشته بودیم، گفتیم که بیاییم و شروع کنیم حداقل 40 روز، اگر لیوان آبی جلوی ما هست و نصف آن آب است، نگوییم نصف لیوان خالی است، بگوییم در لیوان آب هست، یعنی لیوان را با قسمت پر آن قضاوت کنیم، نه لیوان را با قسمت خالی اش. این برای شما فرصتی را ایجاد می کند که به هر چیز دیگری هم که نگاه کنید همین طوری پیش بروید. خیلی جالب است من گاهی اوقات یک جایی که باشیم با پسرم راجع به گل صحبت می کنیم، می گوید مامان فلان چیز را نگاه کن، نگاه می کنم، اوایل می آمدم بگویم که بابا نصف این ها که پژمرده است ولی او می گفت می بینی مامان چه رنگی دارد، پژمرده ها را نمی دید، فقط کدام بخش را می دید؟ آن بخشی که هنوز زنده است و رنگ زیبایی دارد بعد با خودم گفتم این چه جور نگاه کردن است، شاید دلیل اصلی اش این بود که در طول زندگی ام همیشه فکر می کردم باید یک جوری حرکت کنم که همه چیز را مرتب کنم، همه چیز داشته باشم، همه چیز برای بچه هایم آماده باشد ولی اصلاً این ها با همدیگر در جنگ نیستند، می توانستم همه این کارها را بکنم ولی در عین حال خوبی ها را ببینم، حالا حض می برم، در ماشین که می نشینم، از اتوبان برویم، از هرکجا، از کوچه برویم، خانه فلان آقا و خانم که من نمی دانم خانه کیست، یک تکه از شاخه درخت از دیوارش آویزان است، حض می کنم، من دیواری که روی آن شعار نوشتند و کثیفش کردند دیگر نگاه نمی کنم، می بینم ولی اصل مغزِ نگاهم را می دهم به آن شاخه های درخت؛ زنده، پربار، زیبا. تلاش ما بر این است که نگاه آدم ها را از سمت و سویی که هستند تغییر دهیم، اگر این سمت و سوی نگاه عوض نشود مطمئن باشید امام زمان شما هم که بیاید شما مقابل او می ایستید شاید اولین کسی باشید که بگویید ای بابا، این دیگر چه مدل دینی است که آورده است؟ یک دین تازه است؟ چون فقط جنبه هایی را می بینید که جنبه های خوبی نیست، درحالی که امام می آید کلامی را برای شما می آورد که شاید تا امروز آن کلام برای شما نامربوط بوده است ولی واقعیتش این است که در طی قرون و سال ها حکومت ها کلام را برای شما عوض کردند و حالا شما با آن کلام عادت کردید، نتیجه، وقتی امام یک چیزی خلاف آن می گوید، می گوییم، اِ ، مگر او دین تازه آورده است؟ نه دین تازه نیاورده است، همان دین است منتها غباری که طی سالیان روی آن نشسته است، من و شما متوجه آن نشدیم. ما داریم تلاش می کنیم زیربنایی را فراهم کنیم که ان شاءا... اگر ما زنده بودیم و امام ظهور کرد جزءکسانی باشیم که گوشمان اولین صدا را بشنود، چشممان اولین انوار نور را ببیند و دریافت کند، جا نمانیم.
و اما ادامه کار، این دنباله گفتگوی جلسه پیش ما است: براساس این صحبت؛ که باز یک بخشی از آن را جلسه ی قبل گفتیم من دوباره می خواهم تکه تکه تکرار کنم؛ ذهن آدمی دارای دو مسیر حرکت است، همه آدم ها . همه انسان ها دارای دو مسیر حرکت هستند، هر دو مسیر هم همیشه امکان بودن یا نبودن مسائل مختلف در حرکت، برایش وجود دارد. حالا یعنی چی؟ همیشه مطلب ورودی به هر مسیر با مسیر دیگر یکسان است. این مطلب ورودی می دانید یعنی چی؟ با گفتگویی که جلسه پیش کردیم چه کسی می تواند به من بگوید یعنی چه؟ این کجای حرف های جلسه پیش من بود؟
صحبت از جمع: این مطلب ورودی همان چیزهایی است که یک دفعه با آنها مواجه می شویم و به ذهن ما می آید.
استاد: آفرین مطلب ورودی یعنی نگاه کردی و این را دیدی. به من بگو ببینم چی می بینی؟ من می گویم خودم ، درحالی که روی به روی من مانیتور گذاشتند که پرده پشت دیده می شود، مقنعه من دیده می شود، هزارتا چیز دیگر هم هست، پس به ذهن آدمی که دارای دو تا مسیر موازی هم است، مطلب ورودی یکسان است، یکی است دو تا نیست، اما پردازش و ادامه راه در هر مسیر فقط و فقط بستگی به خود آدم دارد؛ چی می بینی؟ خودم، حالا اگر بخواهم این را پردازش کنم می گویم اَه ، این مانیتور چیه گذاشتند یعنی چی؟ زشت است آخر، اگر این جوری ضبط شود که آبروی آدم می رود، چرا چین های پرده پشت سر من مرتب نیست می گفتید لااقل لباسم را درست می پوشیدم وقتی می خواهید ضبط کنید، یک رنگ دیگر انتخاب می کردم؛ این این لاین و یک مسیر است.اما یک مسیر دیگر؛ نگاه می کنم می گویم حالا مطلب را پردازش کن، می گویم چه خوب، قبلاً توی دوربین که نگاه می کردم احساس می کردم خیلی بد نما هستم ولی امروز می بینم که خیلی خوش نماتر هستم، چه قدر پرده پشت سرم با مدل چین هایش ابهت دارد و زیباست. ببینید 3 تا مطلب گفتم: 1- چی می بینی؟ خودم. تمام شد. پردازش اش می کنیم، آن که منفی گرا است می رود این لاین، آن که مثبت گرا است می رود لاین آن طرف، چند تا نیست، شما در لحظه فقط یک دانه می بینی. به شما می گویند چه کسی را می بینی؟ می گویی استاد، چی را دیدی پس؟ آیا در لحظه که دهانت باز شد و این را گفتی، گفتی استاد چاق شده، لاغر شده، زشت شده، خوشگل شده، فلان شده، این ها را گفتی؟ چی گفتی؟ یک دانه. ما می خواهیم آن یک دانه های شما را شکار کنیم چون آنها هست که مهم است، شخصیت من و شما را می سازد. ما می خواهیم این کار را کنیم، شخصیت انسان ها را یک جورایی به یک مسیری بکشانیم که نواقص آنها از بین برود. پس شد پردازش و ادامه راه در هر مسیر، فقط و فقط بستگی به خود انسان دارد. جالب است که آغازگر هر مسیر، خوب دقت کنید، می گوییم که امکان دارد؛ یک دوستی می آید و یک مطلبی را برای شما می گوید، حکایت از یک نیاز مالی می کند، مثلاً به پولی نیاز دارد یا مشکلی پیش آمده است، شما به محض شنیدن این مطلب از دوستتان، کلمه ی اول: امکان دارد کم آورده است، پول می خواهد، چون نمی توانی 100 درصد بگویی این جوری است، حالا بگذریم که بعضی ها خدانشناس هستند و از همان اول می گوید حتماً این جوری است، خداوکیلی همین است. نه بابا کجایش خداوکیلی همین است. یک جور دیگر هم می شود؛ می گویی امکان دارد خبر دار شده که من می خواهم ماشینم را عوض کنم می خواهد پولم را از چنگم در بیاورد، خوب دقت می کنید؟ این ها آدم های بیرون در کوچه نیستند، همین آدم هایی که این جا نشسته ایم هستیم، همه ما این جوری هستیم. دو تا امکان وجود دارد، یک امکان دارد این خط می برد و یک امکان دارد این خط می برد، حالا بعضی ها که خدا به دادشان برسد"امکان دارد"، هم ندارند، از همان اول می گوید 100 درصد. پس آغازگر هر مسیری چیست؟ جمله ی "امکان دارد"، اما با هم فرق دارند، این امکان دارد یکی اش سیاه است، طول مسیر ذهنی را هم تاریک می کند؛ امکان دارد فهمیده است من می خواهم ماشینم را عوض کنم، به گوش او رسیده و حالا می خواهد پول من را از چنگم در بیاورد؛ این نه تنها اندیشه را سیاه کرد بلکه مسیر داخل ذهنش را تا آن ته ذغال کشید و رفت. یک "امکان دارد" دیگر هم هست که سفید و روشن است، در مسیر هم می تواند روشنی های دیگری را هم به کمکش بطلبد؛ امکان دارد به پول نیاز دارد، با خودش فکر می کند از کجا می شود پول تهیه کرد و به این داد؟ می شود فلان کار را کرد، می شود این جوری کرد، می شود به فلانی گفت؛ این هم مسیر روشن و سفید. این شما هستید که انتخاب می کنید کدام مسیر ذهن تحت سلطه شما باشد. کدامش را می خواهید؟ هر دو مال شما است، هر دو دست شما است، هر دو را شما می سازید و هر دو را شما خراب می کنید. خب، کدامش را می خواهید؟ صد البته من طی سالها یاد گرفتم حتی المقدور در هیچ کدام آنها وارد نشوم، چه کار می کنم؟ فقط شنونده خوبی باشم، فرصت بدهم که اگر مطلبی دنبال مسائل هست، اول بشنوم و آگاهانه در آن مسیر روشن و شفاف حتی قدم بگذارم، دور از جان شما خنگ که نیستم که همان اول بگویم نه همه چیز گل است و بلبل است و سنبل است و اصلاً نمی تواند چیزی بد باشد، چه کسی اصلاً این حرف را زد؟ نگفتم بگو از اول همه چیز بد است، آن بد است. آن کار را نکن، این هم نباید انجام دهی، صبر کن، بشنو، ببین طرف مقابل دارد چه می گوید بعد آگاهانه انتخاب کن و حتی اگر در آن مسیر روشن می خواهی بروی آگاهانه قدم بگذار.
صحبت از جمع: با توجه به فرموده شما، در وهله اول ذهن ما خالی است نه دنبال سفید می رویم نه سیاه تا اطلاعات بیشتری را بشنویم بعد ممکن است به این نتیجه برسیم که که او واقعا نیازمند است زنگ بزنیم و پیگیر بشویم یا اینکه نه او واقعیت را نمی گوید و نیازی ندارد. پس از آن لحظه می گذریم، آن لحظه را بدون قضاوت سپری می کنیم بعد با اطلاعات بیشتر هست که حرکت می کنیم و می توانیم تصمیم بهتری بگیریم.
استاد: آفرین آن لحظه است که شخصیت من و شما را تعیین می کند چون می دانید که طی این سالها عادت کردیم؛ (من می دانستم) ما همه را دزد می دیدیم،‌ من می دانستم اینها دارند کلک می زنند؛ بابا اول بشنو چه می گوید. این قصه در زندگی های خانوادگی مان، دوستی ها و رفاقت هایمان،‌ همکاری هایمان در محل کار، در اوضاع اجتماعی سیاسی اقتصادی مملکتمان و کل دنیا همیشه وجود دارد، من هنوز در شهرک فرهگیان بودم ۲۵ سال پیش، دوستم می خواست برود آمریکا، آمد از من خداحافظی کند، گفتم عزیز دل می روی، خانه ای که آنجا داری را بفروش، ‌چون می دانستم این امکان را دارد که از دانشگاه یک سوئیت به او بدهند چون آنجا تحصیل کرده بود،‌ گفت برای چی؟ گفتم همین طوری،‌ گفت فکر کردی این فلان فلان شده ها این جوری بشوند؟ الان در همان امریکا خیلی شرایط سخت و بدی دارند، نایستاد به حرف من گوش کند به من هنوز هم می گوید که اگر همان موقع به حرف تو گوش کرده بودم و فروخته بودم برده بودم چون الان دیگر کسی نمی خرد، هم عمری گذرانده و هم اینکه خرج دارد و هم اینکه مردم خودشان در دنیا بلاتکلیف هستند،‌ به خصوص ممالک غربی که همه با یک ساک راه می روند، خانه می خواهند چه کار؟ ما عادت نکردیم گوش کنیم، ما عادت کردیم که اولی را که شنیدیم بگوییم من می دانم، من از اول می دانستم این جور است، آن جور است. خانم به شوهرت فرصت بده از در خانه آمده داخل، خیلی هم دیر آمده خیلی هم اشکال دارد ولی آدمی که از محیط هوای کثیف بیرون وارد خانه می شود نیاز دارد به یک فضای روشن، به او فرصت بده، خدا می داند خانمی که روزانه به من کمک می کند، یک وقت ها می بینی یک ساعت، یک ساعت و نیم هم دیرتر می آید، هیچ وقت وارد که می شود به او نمی گویم که کجا بودی تا الان؟ تا می آید می گوید سلام، می گویم سلام عزیزم خسته نباشی، آب جوش بگذار با هم یک چای بخوریم فعلا، ولی بعدا به او اعتراض می کنم اگر دیر بیایی من می مانم، باید دارو بخورم، باید صبحانه ام را خورده باشم تا دارو بخورم، ببینید همیشه برای داد زدن همیشه برای اعتراض کردن وقت هست شما هستید که انتخاب می کنید دادتان را کی بزنید، یک زندگی در اطرافمان نداریم، چرا؟ چون همه در پی احقاق حقشان هستند، کدام حق؟ اگر حق من ضایع شد یعنی حق دوستمان هم ضایع شده، باید این را دوستمان درک بکند، حق من را ضایع بکند یعنی حق خودش را ضایع کرده، ولی برای رسیدن به این نقطه یک تمهیداتی لازم است، دارم این کار را می کنم اگر خدا بخواهد اگر کلامم بُرا باشد و این تاثیر کافی را داشته باشد
صحبت از جمع: در سوره نور آیه ۱۱ تا ۲۶ خداوند به مومنان می گوید چرا راجع به یک مسئله ای که تهمت زده بودید؟ چرا گمان نیک نبردید و نگفتید این یک تهمت آشکار است؟ این در رابطه با همین صحبت شماست؟
استاد: بسیار عالی است دقیقا خداوند در این آیه دعوت می کند، چیزی را که به عنوان خبر برای شما آورده اند اول در آن تفحص کن، آن را درک کن، جایگاهش را بفهم بعد آن را پخش کن، دوم اگر دیدی یک بهتان است چرا بهتان را اعلام نکردی من می فهمم این مسئله یک بهتان است. این قصه ای است که خیلی های ما در زندگیمان کرده ایم.
صحبت از جمع: در ارتباط با صحبت دوستمان فکر می کنم مصداق این آیه متفاوت است ما در مورد شخصیتی مثل پیامبر حرف می زنیم، یک موقع یکی می آید می گوید سهام عدالت چه اتفاقی برایش افتاده ما در مورد یک مطلب اجتماعی حرف می زنیم، آن آیه مومنین را به گمان نیک دعوت می کند، می خواهم بگویم شاید نشود خیلی مصداقی آورد، ما همیشه که با پیامبر مواجه نیستیم، من فکر می کنم شاید انطباق کامل ندارد
استاد: اتفاقا من این حرف شما را رد می کنم چرا؟ چون قرآن دارد درس می دهد می گوید ببینید من به شما چه می گویم در مورد گمان هایی که می کنید و یا بهتان ها را علنی نمی کنید نمی گویید این یک بهتان است و شفافیت مسئله نمی دهید، این در مورد مسائل اجتماعی اقتصادی سیاسی هر چه که می خواهید حساب کنید، در جامعه مطرح می شود،‌ جایگاهی است که از آن جایگاه جداست، قبول دارم ولی به هر حال شما با شنیدن فوری نمی توانید یک کاری بکنید
ادامه صحبت: اینجا یک گنگی پیش می آید، شما در این صحبتتان و جلسه قبل که اشاره کردید،‌ رویکرد این است که ما وقتی با یک مطلبی مواجه می شویم نه مثبت نگاه بکنیم نه منفی، هیچ دیدی نداشته باشیم، نه تعصب منفی نه تعصب مثبت، اینجا آیه می فرماید چرا ظن مثبت نزدید؟
استاد: اولش می گوید، اولین مرحله اش این است که وقتی شنیدید، اصلا این شنیده را چرا همان طوری پخش کردید؟ باید بروید در تفاسیر که شان آیات را مطرح می کند بخوانید، من با این مسئله به طور کامل در همین حسینیه مواجه بودم
ادامه صحبت: می دانید من چرا روی این مسئله خیلی حساسم؟ در کلام شما یک وزن هایی به سمت مثبت نگری هست، شما وقتی می گویید سیاه و سفید، سیاهی محض و روشنی، در ذهن این شکل می گیرد که خوب روشنی بود دیگر،‌ طبیعتا انسان باید به سمت روشنی برود، بعد اینها را کمی که آمدیم جلوتر تاکید کردید که نه هیچ کدام از این مسیرها را نروید، من با آن صحبت هایی که چیده بودم کنار هم دیدم که درست فهمیدم، شان نزول این آیه در مورد همسران پیامبر است تهمتی که زده شده بود بعد در جامعه پیچیده شده بود، اینجا به نظر من دارد دعوت می کند به مثبت نگری در مورد آن موضوع خاص، حالا شما می گویید منظور این نیست مثبت نگری نکنیم، ‌اول هیچ نگوییم
استاد: من نگفتم مثبت نگری نکنیم
ادامه صحبت: ‌در مورد آیه. من گفتم صحبت دوستمان در مورد آیه قرآن با صحبت شما مصداقش فرق دارد، شما فرمودید مصداقش یکی است، حالا به این نقطه رسیدیم که در این آیه دارد به مثبت نگری دعوت می کند، شما می گویید به مثبت نگری دعوت نمی کند حالا این را اگر می شود راهنمایی کنید
استاد: من از محیط آیه بیرون می آیم. یک موردی را برای شما تعریف کنم؛ فکر کنید دوستمان یک چیزی را به غلط یا کم و زیاد فهمیده می رود برای دوست دیگرمان تعریف می کند، چون این اتفاق برای من افتاده در همین آدم هایی که اینجا می نشستند، من تجربه اش کردم، دوستمان آن چیزی را که از من شنیده بود از هرکجا، وظیفه او بود اول بازیابی کند، پس خطای اولش را کرد. خطای دومش: رفت برای دوست دیگرمان گفت، دوست دیگرمان چه کار کرد؟ او اگر حواسش را جمع می کرد به جای اینکه برای دوست دیگری تعریف کند با خودش فکر می کرد بگذار اول ببینم چه خبر است، پرس و جو کنم. ما دعوت می شویم به اینکه در مورد هر مسئله ای؛ یکی نگاه اولمان است، دیدیم، اولا ایشان نگاه نداشت، ایشان شنیده داشت که حق نداشت براساس شنیده اش حرف را پخش کند، چون ندیده بود که مثلا من این لیوان را یواشکی برداشتم گذاشتم جیبم، او ندیده بود، شنیده بود از یکی دیگر، براساس چیزی که ندیده بود، ندیده اش را رفت به دیگری انتقال داد، آن دیگری هم که ندیده اگر انتقال داد خراب کرد. قرآن دعوت می کند می گوید اولا بهتان را پخش نکنید، مگر نمی گویید بهتان است، اصلا یک چیزی را گفتند، اصلا آن را پخش نکنید،‌ شما ندیده بودید حتی اگر دیده بودید حق نداشتی بروی به دیگری بگویی، ‌باید به کی می گفتی؟ به خودم،‌ خانم فلانی چرا لیوان را گذاشتی جیبت؟ شما حق این کار را نداشتی، شما ندیده را بردی گذاشتی کف دست دیگری، بعد آن فرد ندیده هم ندیده ی خودش و فقط شنیده ی خودش را، تحویل دیگری داد، او هم به دیگری و جامعه ای را پر کردند از چیزی که اصلا صحت نداشت، درحالیکه حتی اگر صحت هم می داشت حق اینکه این کار را این جور انجام بدهند نداشتند، ‌دوستمان از هرکسی شنیده بود می گفت برویم جلوی خودش بگوییم، اگر این کار را کرده بود می شد مومن واقعی، دوست دیگرمان از او شنید اگر مومن درستی بود می گفت بیا برویم، او را برمی داشت می آورد پیش من، می گفت خانم فلانی ایشان می گوید من شنیده ام این کار را کرده اید، راست می گوید؟ قرآن ما را پرهیز می دهد از چنین گمان پردازی های عجیب غریب، حتی از درست هایش ما را پرهیز می دهد، وای به حال آنهایی که صحت ندارد.
ادامه صحبت: در این مثالی که فرمودید، دوستمان باید ظن مثبت به شما می زدند؟
استاد: خیر، ‌نه ظن مثبت می خواست نه ظن منفی. کشف.
ادامه صحبت: منظور من این بود، آیه قرآن می گوید چرا ظن مثبت نکردید؟
استاد: در بخش دوم ماجرا می گوید چرا ظن مثبت نکردید، چرا وقتی آمدند گفتند این کار برای همسر پیغمبر اتفاق افتاده، به جای اینکه آن را رواج بدهید آن ظن را داشته باشید چرا نگفتید نه نمی شود، چنین چیزی امکان ندارد، دارای ظنی دیگر؟ چرا آن را انتخاب کردید؟ این را انتخاب نکردید؟ قرآن دارد ما را این طوری هدایت می کند، می گوید شنیدید ، اصلا تو دست به تحقیق هم نداری، حداقل بگو ان شاءا... این نیست که تو می گویی، من باور ندارم تاحقیقت کشف شود، ولی ما این کار را نمی کنیم. اشکال بزرگ شما درگیری با مسائل اجتماعی جامعه است، بیایید در خانه هایتان، اگر جامعه امروز پر از فسادهای اجتماعی است چون نطفه فساد در خانه هایمان است، داخل زندگی هایمان است، در بچه هایمان است، در پدر مادرهاست، در رابطه هایشان است، دعوت من این است: این قدر پا در بیرون خانه هایتان نزنید وگرنه موفق نمی شوید.
صحبت دوستان: در این آیات سوره نور، قبلش شرایطی را گفته که چهار شاهد باشد ولی خود آیه با توجه به این درسی که اینجا می گیریم می گوید سوال این است چرا شما گمان خیر نکردید؟ یکی می تواند برداشت کند که چرا گمان مثبت نکردید، یکی می تواند برداشت کند که یک عیبی در شما هست که گمان منفی را قبول کردید، مثال می زنم؛ چه دلیلی دارد که الان دو نفری در بیایان آمدند و کسی یک شایعه ای را پخش کرد گفت فلانی از فلانی دزدی کرده و من به سرعت این را بپذیرم، ممکن است یک عیبی درون من باشد که من بگویم اگر من در آن موقعیت بودم ممکن بود این سکه را بردارم بعد آن را در مورد آن طرف بپذیرم، من احساس می کنم شاید در اینجا خداوند دارد می گوید این گمانی که شما به خیر نمی زنید یک ایرادی در شما وجود دارد.
استاد: خدا این طوری دعوت می کند، چرا گفتند آیات قرآن هفتاد بطن دارد،‌ چهار تا کلام است دیگر، کدام باطن؟ آن چیزهایی که باید از آن کشف بشود همین است، منتها چه موقع کشف می شود؟ وقتی که من و شما شروع می کنیم به پاکسازی از داخل، هرچه تمیز می کنیم، می دانید که عین قرآن در قلب ماست، آن چیزی که در قلب ما هست دست نخورده است، این روی کاغذ است،‌ آن که روی کاغذ نیست، وقتی فضای این پر از نور شد، نور را می تاباند، این و آن با هم یکی می شود وقتی یکی شد شما راه درست را می روی. دقیقا قرآن دارد ما را دعوت می کند، من دیوانه نبودم گفتم هر کسی پنج تا قرآن و پنج تا نهج البلاغه ختم کند، فقط یکی از دلایلش این بود که امیدوار بودم از پنج تا قرآن و نهج البلاغه ختم کردن، به اندازه یک بار ختم کردنِ درست، بهره برده باشد، فقط لق لق زبان نچرخد. خیلی چیزهای ریز هست در قرآن که اگر با دقت بخوانید به راحتی مسیرت را پیدا می کنی، هر کسی قرآن را پذیرش می کند و با آن انس می گیرد به او راه را نشان می دهد. پس یادتان باشد از این به بعد حق ندارید گمان بد در ابتدا داشته باشید، بله در مسیر تحقیق کنید، پرسش کنید، گمان نکنید، گمان خانمان تان را بر می اندازد.
صحبت از جمع: دیشب به امامزاده ای رفته بودیم در بین راه فرد نوازنده ای را دیدیم که در جلوی خود عکس های کودکان غزه گذاشته بود و تعدادی شمع را برای کودکان غزه روشن کرده بود از ما هم خواست تا شمعی را از او بگیریم و به نیت کودکان غزه روشن کنیم به همسرم گفتم اینها هم از این جریان استفاده کردند و می خواهند از مردم پولی بگیرند و تجارت راه بیندازند، کمی که جلو رفتیم دیدیم در آن سوی خیابان هم باز بساطی را راه انداختند و از ما خواستند تا شمع از آنها بگیریم و روشن کنیم، ما گفتیم نیت ما که خیر است و مسلمانیم اشکال ندارد پولی را پرداخت می کنیم و شمعی می خریم وقتی جلو رفتیم و از آنها قیمت شمع را پرسیدیم گفتند که رایگان است و فقط قصد روشن کردن شمع به یاد کودکان غزه را داریم، خیلی از فکر و قضاوتمان شرمنده شدیم و من باختم.
استاد: این دوستمان باخت ولی باختش را با شما به اشتراک گذاشت تا شما یاد بگیرید نبازید. این واقعیت است نه ایشان همه ما این کار را انجام می دهیم. قصه ما این است، این ها را دانه دانه از شما بیرون می کشم مگر آنکه نباشم اگر نبودم خلاصید اما اگر بودم آن قدر چانه می زنم تا دانه دانه خودتان اقرار کنید که اینجا غلط است، این ایراد دارد،
اگر یادتان باشد در جلسات قبل گفتم که تکرار، کلمه بسیار قدرتمند و عجیبی است، تکرار کردن یک کلید بسیار قدرتمند و عجیب در زندگی است که من امیدوارم با مطلبی که می خواهم به شما بگویم این ذهن های قدرتمندتان را در جهت غلط حرکت ندهید، همه شما تلویزیون می بینید حالا یا تلویزیون ایران یا ماهواره، به من هم مربوط نیست که چه کسی چه چیزی می بیند، من ماهواره دیدم تلویزیون ایران را هم دیدم، یکی از ویژگی های کاملا یکسان آنها پخش تبلیغات فراوان است، تبلیغات جان گیر و اعصاب خرد کن، هر دوی آنها هم کانال های ایرانی و هم خارجی، من شب ها پای تلویزیون که می نشینم و اگر تنها باشم، تسبیحم دستم است و یا مطالعه می کنم تلویزیونم هم باز است به عنوان این که یک نفر در این خانه هست، یک صدایی وزوز می کند، گاهی اوقات هم تماشا می کنم، کانال ها را هم گاهی برای تنوع عوض می کنم، گاهی از بین چهارده پانزده کانال، پنج تا کانال یک تبلیغ واحد را نشان می دهند، روی خودم توجه گذاشتم اولش عصبانی می شوم، خدا حاج آقا را رحمت کند از این تبلیغات عصبانی می شد و گاهی از شدت عصبانیت تلویزیون را خاموش می کرد، اول عصبانی می شوم این چه وضعی است همه تبلیغات یکسان، گاهی خیلی هم لوس است گاهی خیلی بی ادبانه است، اولش عصبانی می شوم از این همه تبلیغ یا از یک نوع تبلیغ، یک چند روزی که گذشت با خودم فکر کردم آخر که چی؟ خودت را ناراحت نکن، هست که هست، خوب دقت کنید روندی که رفتم، بعد از یک چند روزی که گذشت نگاهش می کنم می گویم صبر کن حتما یک چیزی با خودش دارد که به درد تو بخورد، این دفعه با یک توجه بیشتری تبلیغ را نگاه می کنم اما هیچ چیز نمی گویم، باز یک مقدار که گذشت با خودم فکر می کنم این هم ایده بدی نیست، می شود این کار را کرد، بعد برای آن که خودم را محق بدانم می گویم قبلا فکرش را کرده بودم و بعد از یک کمی زمان دیگری که گذشت به خرید این وسیله تبلیغی اقدام می کنم بعد تازه دوستانم هم خبر می کنم و می گویم بیایید شما هم بخرید چرا؟ چون می خواهم تنها نمانم، فکر کنم که خیلی کار درستی کردم، فکر کنم که خیلی تحقیق کردم و خیلی خوب فهمیدم کار درستی کردم بقیه شما هم بیایید بکنید، جالب نیست؟ این شیوه اکثر آدم ها است، فقط به خودتان فکر کنید و ببینید چند تا فکر را با تکرار به شما تحمیل کردند، آن قدر به شکل های مختلف گفتند و گفتند که کاملا پذیرفتی که اصلا خودت از اول می خواستی این کار را بکنی اما عقب انداخته بودی ولی الان وقتش رسیده که این کار را بکنی. درست می گویم؟ باز بر می گردم به این جلساتی که گذراندیم؛ گفتم یکی از سرسخت ترین عواملی که سبب می شود اطلاعات و دانسته های ما در زندگی روزمره مان تبدیل به عمل نشود و ما بهره ای از آنها نبریم، داشتن تفکرات منفی است ولی اگر باور کنید هر یک ساعتی، یک ربع راجع به تفکرات منفی حرف بزنیم باز هم کم است چون بنیان همه مان را کنده است. من تفکر در مورد دیگران را نمی گویم آن که جای خودش است افتضاح است، اما در حیطه خودمان می گویم، جلسه پیش هم علت پیدایش این تفکرات منفی را گفته بودم چه قدر به آنها پرداختید من نمی دانم اما یک بار دیگر می گویم: تفکر منفی سبب می شود از آن چه که دارید می شنوید فقط بخش کوچکی را بشنوید، فکر کنید فقط از یک ساعت گفتگو یک ربع آن را بشنوید چون بقیه آن را رفتید در فضای منفی خودت و داری با آن جنگ می کنی، حالا یک تاسف بزرگ تری هم وجود دارد متاسفانه حتی فقط به بخش کوچکی از آن چه که به دست آوردیم دسترسی پیدا می کنیم و بهره اش را می بریم، خیلی ساده، جلسات خودمان، من دو ساعت این جا حرف می زنم بعد می پرسم چه کسی می خواهد تعریف کند ما چه گفتیم، کل دو ساعت من را سه دقیقه می گوید، چرا؟ چون فقط یک ربع آن را جذب کرده و از یک ربع فقط سه دقیقه آن در سرش ماند و شاید از آن بهره برد. پس در نهایت به یک نقطه ای می رسیم که به هر چه که داریم یا به ما می دهند راضی باشیم، خب چه قدر افسوس بخوریم؟ از دوساعت و نیم، ما ربع ساعت آن را شنیدیم بقیه آن را این تکان خورد این طور نگاهش کردم، آن بلند شد برود آب بخورد من نگاهش کردم، زنگ را زدند او رفت در را باز کند من نگاهش کردم، از کلاس جدا شدم، چه قدر برای ما فرصت بود تا همه آن را بشنویم؟ در این این طور و آن طور کردن یک گسستگی سنگین مثل گسل شهری به وجود می آید، زمین رانش پیدا می کند، افکار رانش پیدا می کند، همه آن می پرد، چه قدر می توانیم با اینها جنگ کنیم، به کجا می رسیم؟ می گوید بابا دیگر بس است خوب است، یک ربع آن را هم فهمیدم یک ربع است، از یک ربع اگر پنج دقیقه آن را هم بتوانم عملی کنم باز هم خوب است، باز هم من بردم، یعنی چی؟ یعنی راضی می شویم به همان چیزی که به دست آوردیم و دیگر دنبال بیشترش نمی رویم. آیا این واقعا خسران نیست؟ که در سوره عصر خداوند فرموده اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسر، خسران پایین بالا شدن بورس نیست، پایین بالا شدن دلار و سکه هم نیست، اینها اینجا می ماند، به درد اینجا می خورد، من و شما که اینها را با خودمان نمی بریم، خسران مال آن چیزی است که باید جذبش می کردیم و از تیرگی خاک بیرون می آمدیم و تبدیل به نور می شدیم که نشدیم، این یعنی خسران، راضی به همان خاک بودن شدیم، آخرش هم خاک می شویم چون در قبر ما را می گذارند و سنگ لحد رویمان می گذارند و خاک رویمان می ریزند و مردیم تمام شد، البته خیال باطل تمام نشد تازه می رویم در یک جای سخت تر و طولانی تر و آنجا تازه می خواهیم ادب شویم درست شویم. آیا زیانی از این بالاتر کسی می تواند به حق خودش روا کند که ما داریم خودمان برای خودمان تدارک می بینیم، در حالی که هیچ کس اقدام نمی کند ذهن باز و مثبت و خلاق ما را نابود کند الا خودمان؛ بابایم این طور می گفت و مادرم این چنین می کرد خواهرم این طور جلویم را گرفت شوهرم هیچ وقت اجازه نداد؛ من می گویم دروغ است، ممکن بود یک ذره کندت کند ولی جلویت را نمی توانست بگیرد، هیچ کس الا خودمان. پس باید به دنبال یک راهی باشیم که ذهن منفی را به یک ذهن مثبت تبدیل کنیم، باور کنیم که از هیچ جا کمکی دریافت نمی کنیم الا از درون خودمان، فقط درون ماست که می تواند به ما کمک کند، باید تعهد خط مشی عوض کردن ذهنمان را قبول کنیم، از جایمان بلند شویم. مثالی می زنم: زمانی که حاج آقا فوت کردند حالا بعد از خوب شدن بیماری ام و از آن شرایط سخت جسمی خارج شدم به خصوص زمانی که در خانه تنها بودم در مبلم نشسته بودم و چشمم به صفحه تلویزیون ولی نمی دیدم بعد می خواستم بلند شوم و یک کاری بکنم چون نمی خواستم آن فضای ذهنی ام را ترک کنم شاید یک ساعت و نیم در این فضا می نشستم و هیچ تکانی نمی خوردم، هیچ تکانی، بعد به حال خودم که بر می گشتم و می خواستم بلند شوم پاهایم اجازه نمی داد خشک شده بود دست هایم خشک شده بود، یواش یواش به خودم آمدم و گفتم می خواهی بمیری؟ خب برو بمیر، هیچ اشکالی ندارد از خدا بخواه خدا خیلی رحیم و مهربان است تو را می برد بعد می گفتم آخ پس دخترم را چه کنم پسرانم را چه کنم بعد خودم به خودم جواب می دادم اینها را می خواهی؟ گفتم آره می خواهم خب حالا که می خواهی باید تو عوض شوی آنها که سر جایشان هستند، من این طور عوض شدم این طور تغییر کردم این طور بارور شدم، بهره مند شدم. می خواهم به شما بگویم همه تان را می شناسم فضای درونی تان را می دانم، دردها و سختی ها مشکلات زندگی تان را هم می دانم هیچ کس به کمک شما نمی آید من راحت به شما بگویم هیچ کس الا خودتان. دستت را به زانویت بزن بگو یا علی و از جایت بلند شو. ما قدری دیر کردیم امروزه در دنیا همه چیز آن قدر سریع پیش می رود که لازم است ما جریان حال امروزمان را مدیریت کنیم، از اول تایم هم راجع به حالمان صحبت می کنیم دیگر! می گوییم وقتی ماجرایی به شما بر می خورد، هیچی نیست، چی فقط هست؟ آن روبرو چه می بینی؟ همان را بگو، این می شود حال و اگر می خواهید به این برسید باید مدیریتش کنی، باید از قبل برایش آماده باشی، هر چه می آید پس بزن، نه خوب نه بد، نمی خواهم. همانی که هست، اینجا می بینم، من الان اینجا نگاه می کنم پشت صفحه موبایل را می بینم، چند تا رنگ، چند تا سوراخ دوربین، دارم آنها را می بینم. رنگها قشنگ هستند؟ نمی دانم. رنگها زشت هستند؟ نمی دانم، فقط می بینم. این می شود مدیریت زمان حال، ولی متاسفم تا الان گفتم حالتان را مدیریت کنید و در آن باشید حالا مجبورم بگویم دیر کردید در کنار حال، آینده فردایتان را هم باید مدیریت کنید، اینها از هم نمی توانند جدا باشند چرا؟ چون اگر امروزمان را درست بفهمیم آجرهای زیر بنا فردایمان رامی توانیم سالم و درست انتخاب کنیم و در جای درستش بگذاریم تا در فرداهای پیش رو بهتر از دیروزهایمان که ابتر ماند، (ابتر یعنی دم بریده، ناقص)، بهره ای از آن نبردیم لااقل از فرداهای پیش رو بهره بیشتری ببریم. زندگی را شروع کردی موفق نبودی خیلی متاسفم، خب 40،30 یا 50 سال را از دست داده ای،50 سال بعدی را هم می خواهی از دست بدهی، می خواهی آن را هم قربانی این یکی بکنی، نذر کردی؟50 سال آینده را هم سر ببری زیر پای 50 سال گذشته؟ بس است دیگر. تا امروز می گفتم حال را فدای دیروز نکنید، این شعارم بود امروز عرض می کنم؛ فرداهای خود را و حال امروز را فدای دیروز ها نکنید، دیروزها فقط برای عبرت گیری از وقایعش ارزش نگاه کردن دارد. جالب است که عرض کنم که همیشه دیروزهای ما آغشته به وقایع که تلخ نیست، من ازخودم می گویم، من 42 سال با حاج آقا زندگی کردم یک دریا روزهای سخت نگرانی دلهره داشتم ولی روزهای شیرینی با او داشتم، خیلی وقایع شیرین و جذاب اما به خاطر بسپاریم با نگاه به آنها، اگر به سختی ها که نگاه کنی دلت ریش می شود، تو به خوشی ها هم نگاه کنی باز دلت ریش می شود پس به چه درد می خورد؟ دائم تاسف می خوری که چرا نیست ،خب نیست دیگر! در نگاه به گذشته اگر در امروز از نبودش دچار حسرت و تاسف بشوی، در تاریکی ها یا سیاهی ها غرق می شوی، همان وقایع شیرین گذشته هم دیگر برایت تبدیل می شود به سم مهلک کشنده، دیروز های ما مملو از تلخی و شیرینی هستند، نگاه به آنها فقط برای پیدا کردن نقاط ضعف و قوت ماجراهاست اگر در فضای خاطره ای بمانیم، چه تلخ و چه شیرین، فقط زیان برای امروز و فرداهاست.
دیشب فکر می کردم ای کاش دوباره بتوانم بروم کوه، من در دوران نوجوانی و جوانی ام خیلی کوه می رفتم و به مدت یک سال هم با شما به کوه خضر آمدم، یک لحظه به خودم گفتم که جدا چه طوری کوه می رفتی؟ به ثانیه نگذاشتم بکشد بلافاصله برگشتم، گفتم آن موقع می دویدی می رفتی، هیچ اشکالی ندارد الان اراده کن عصایت را در دست بگیر، قدم به قدم ذره ذره بالا برو، هنوز هم می توانی بروی. از آن خاطره شیرین من تاسفش را با خودم بر نداشتم، گفتم حالا می توانم بروم و حتما هم می روم، چرا نروم؟ با عصایم آرام آرام می روم، اتفاقا قیافه امروزم با عصا یه شیکی دیگری دارد؟ خاطرات شیرین گذشته اگر تو را متوقف کند، سم است، بیا بیرون. من چنان بودم و چنین بودم که پدرم بود افراسیاب و مادرم بود فلان، رها کن. امروز با صراحت می گویم و به آن باور دارم که باید در حال زندگی کرد آن را تجربه کرد و در عین حال زیر بنای فرداها را هم باید تدارک دید، یعنی باز هم در خسران خواهیم ماند.
همه باید حکایت مورچه و جیرجیرک بلد باشید؛ در تابستان جیرجیرک می خواند ولی مورچه هِن هِن کنان بار می برد در لانه دانه انبار می کرد ولی جیرجیرک با تمسخر به مورچه می خندید و می گفت بابا تابستان است به قدر کفایت غذا هست، چه مشکلی داری، بیا کمی سرمستی کن، کیف کن، اما مورچه در حال، از دیدن دانه های زیاد کیف می کرد و از اینکه می تواند این دانه ها را با خودش ببرد کیف بیشتری می کرد، چرا در داستان های مان اینها را قشنگ تعریف نمی کنند!؟ توجیه نمی کنند؟! مورچه با دیدن دانه ها می گفت به به چه دانه هایی، چه قدر زیاد هستند، رفقا بیایید دانه ها را ببریم، لذتش را می برد و در عین اینکه دانه ها حمل می کرد و لذت می برد، به فکر زمستانش هم بود که هم لانه داشته باشد هم دانه باشد در سرما نماند، خب صد البته مورچه مثل انسان ها از کار کردن همیشگی و تحمل سختی ها در هر لحظه از عمرش گله و شکایت نداشت، تا به حال شنیده اید مورچه ای به شما شکایت کند؟ اما آدمها دائم در حال گله و شکایت هستند؛ مُردم، از صبح تا حالا این قدر کار کردم مُردم! خب بابا کار کردی دیگر، اگر لازم نبود خب نمی کردی لازم بوده است که کردی چرا شکایت می کنی این قدر؟! مورچه عین انسان ها از کار کردنش شکایت نمی کرد به همین دلیل از زمان حالش که دانه ها را با عجله و لذت فراوان می کشید و انباشت می کرد لذت هم می برد، زمستان فرا رسید با سرمایش ،جیرجیرک پشت در لانه مورچه با آه وناله، تیریک تیریک می لرزید، مورچه من را نجات بده، لطفا مرا راه بده من نه دانه دارم بخورم نه جایی دارم و مورچه با طعنه سرخوشی های تابستانش را برایش یادآوری می کرد و می گفت: وقتی جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟ ادبیات ایران خیلی غنی و پربار و آموزنده است در کمال تاسف بهره ما از آنها در فضای مجازی به اندازه دو خط می باشد و می آید و قطع می شود ما هم حال این را نداریم که به دنبال کتاب ها برویم و دیوان و اشعار بخوانیم.
امشب فقط خبر بد دادم ببخشید یه خبر بد دیگردارم؛ همه اینها را فهمیدیم وتلاش هم می کنیم تغییر بدهیم اما بعد از فاصله کوتاهی که گذشت چون آن چه را که در پشت سر داریم قدیمی تر و عمیق تر است دوباره یواش یواش به همان فضا بر می گردید من دو هفته کلاس را تعطیل کنم همه شما بر می گردید به آن چه قبلا بودید، این خیلی خبر بدی است خب پس چه کار کنیم؟ از تکرار در هیچ زمینه ای هرگز خسته نشوید. یادتان می آید در دبستان چگونه جدول ضرب را حفظ کردید؟ در مقطع سوم دبستان خانم معلمی داشتم با کفش های پاشنه میله ای و قدی بلند و کشیده و خوش تیپ و خوش لباس، جدول ضرب را به ما با بشکن و حرکات موزون آموزش می داد و ما هم سر جایمان با او همراه می شدیم و خیلی خوب جدول ضرب را یاد گرفتیم و حفظ کردیم، تکرار بدون یک برنامه ریزی صحیح جواب کافی را نمی دهد، چرا می گوییم برنامه ریزی صحیح ؟چون اگر مهارتی را یا آموخته ای را فقط تکرار کنیم و توجه ای به بودن عیب ها و نقص ها در جریان تکرار آن آموخته نکنیم هرگز این تمرین و تکرار مهارت های تازه آموخته ما را بدون عیب و نقص نمی کند.
هزار ماشاءا... خانم همیشه کتلت می پزد برای سر دشمن خوب است، بکوبی دیوار درسته عین قلوه سنگ بر می گردد، بگویم نپز اشتباه است، خانم اشکال کارت را پیدا کن، این قدر بپز تا خوش خوراک ترین کتلت را بپزی اما به آقایان هم توصیه نمی کنم جاروبرقی را که ایراد پیدا کرده را باز کنید چون مطمعنا هر سری 4یا 5 پیچ آن را دور می ریزند، بعد خسرالدنیا و الاخرت می شوید ولی واقعیت این است: به تکرارهایتان نگاه کنید هر کجا عیب و نقصی در تکرارتان پیدا می کنید اصلاح کنید، تکرار با عیب و نقص هرگز آموخته درست به شما نمی دهد اما تمرین و تکرار مهارت های تازه آموخته بدون عیب و نقص شما را رهنمون می شود اگر غیر از این انجام دهید دوباره دلسردی و سرخوردگی می آورد، فضای ذهنتان را ابتدا خاکستری و بعد سیاه می کند، خب چه کار کنیم؟ اگر برای تکرار و تمرین آموزه های جدید برنامه صحیح و بدون نقصی تدوین کنیم، آن وقت تمرینات تکراری و بی نقص خواهیم داشت و در انتها کارهای بی عیب و نقص به دست خواهیم آورد. (به معلمهایمان هم دارم درس می دهم، روش تدریس فوق العاده ایست). شمس می گوید:
این راه را رفتن می باید و کوشیدن (چیزهایی که را گفتیم را باید بروی و در آن تلاش و کوشش کنی)
چون به پایانش رسی خویش را در آغازش بینی
اگر به آغازش رسی پایانش هیچ در نیابی (چه شد پس؟! من کجا هستم؟!)
من در این راه ورق یار می خوانم (ورق یار چیست؟ قرآن کلام خداست، خداشناسی و پیغمبر شناسی است، می گوید نمی خواهد در آن سر در گُمی باقی بماند)
که از کم اندیشی خویش آگاهم (می گوید من می دانم که اندیشه ام کامل نیست چون کامل نیست من در این راه با ورق یار می روم)
خط من کج است و باطل، این من کیست؟
جز هیچ، چون بتی خود تراشیده و بنده و درمانده (آن منی که ما هر دقیقه ادعا می کنیم این است: هیچ.)
ورق یار می خوانم تا از آغازها و پایان ها بگذرم (ما اَزل و اَبد نداریم)
بدانم رفتن چیست، کوشیدن چه؟
راه، بی آغاز و بی فرجام
منِ مستدامی هست (مستدام یعنی همیشگی و جاودان)
در ورق یار باقی (در ورق یار یک من همیشگی جاودان وجود دارد)
که دیگر از منش نشانی نیست (تا از من و تو نشان هست گیر می باشی)
حالا چه طور می خواهید بی من شوید من نمی دانم، من گفتم برو پیدایش کن

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید