هنرمندانی که دو بار میمیرند
اکبر گلپایگانی، ملقب به گلپا، خواننده خوشصدا، صاحبسبک و نامآور کشورمان دیروز در خانه ابدی آرام گرفت. او که از ابتدای سال ۵۷ خانهنشین شده بود، بیش از ۴۰ سال
اکبر گلپایگانی، ملقب به گلپا، خواننده خوشصدا، صاحبسبک و نامآور کشورمان دیروز در خانه ابدی آرام گرفت. او که از ابتدای سال ۵۷ خانهنشین شده بود، بیش از ۴۰ سال درحسرت آواز خواندن در کشورش ماند و آخرش هم نشد و نتوانست دوباره برای مردمش بخواند؛ نشد که در کشورش بخواند.
کسی که در اوج هنر آواز قرار داشت و یکی از خوانندههای برجسته و شناختهشده برنامه معروف و پرطرفدار «گلها» بود و پیش از انقلاب برای مردم هنردوست ایران پخش میشد؛ هنرمندی برجسته که به هنر موسیقی اعتبار میبخشید.
گلپا یک عمر با غم و حسرت زندگی کرد. در حسرت دوباره خواندن. متاسفانه اکبر گلپایگانی نتوانست در کشورش بخواند و چه کسی هست که باید پاسخ دهد علت خانهنشین شدن و خانهنشین ماندن بسیار طولانی گلپا چیست؟ او اسطوره بزرگ موسیقی سنتی ایران و هنرمندی فراموشنشدنی است که جفایی بزرگ در این سالها بر او روا شده است. سالهای طولانی از کاری که عاشقش بود، محروم ماند. غمی از این بزرگتر؟
گلپا قلبش دردمند بود. محرومش کردند و این محرومیت تمام نشد. نهفقط برای او که بسیاری از بزرگان عرصه فرهنگ و هنر نیز سرنوشتی چون او پیدا کردند. بسیاری از نامآورترین هنرمندان کشورمان با چنین حسرتی زندگی کردند و سرانجام با همین درد و غم، روی در نقاب خاک کشیدند؛ ناصر ملکمطیعی، فردین، نادر گلچین، عبدالوهاب شهیدی، بهمن مفید، فرهاد، حبیب و بسیاری دیگر از هنرمندان کشورمان. خیلیهایشان در داخل ایران یا خارج از مرزهای میهنشان زندگی میکنند و همچنان اجازه بروز هنرشان را ندارند؛ و ایرج خواجهامیری که او نیز طعم تلخ محرومیت را چشیده است.
گلپا چند سال پیش در یکی از مصاحبههایش گفت: سالهای طولانی به من گفتند نخوان! درصورتیکه هیچ دلیلی برای این دستور وجود نداشت. من فعال سیاسی نبودم. من معاند با مردم نبودم. فقط و فقط خوانندهای مردمی بودم که برای خدا، وطن و مردم میخواندم. چه دلیلی برای این ظلم وجود داشت؟ آیا کسی پیدا میشود که پاسخ سالها محرومیت گلپا از خوانندگی را بدهد؟ خیر. هیچکس یافت نمیشود. پس نمیخواهم در شرایطی که این همه سال از فعالیت هنری من ممانعت شده است، کنسرت برگزار کنم.
نکته تلخ اینکه همه هنرمندان نامآور و مردمی کشورمان در اوج محبوبیت و توانمندی محروم شدند. درست روزهایی که به بالاترین حد هنرشان رسیده بودند. چنین هنرمندانی دوبار میمیرند.
مرگ اول همان زمانی است که از هنرشان محروم میشوند و مرگ دوم لحظهای است که شمع وجودشان خاموش میشود. مرگ اول تدریجی است و طولانی. سخت است و جانکاه. همراه با درد و غم و غصه فراوان است. طوری که در تن رنجورشان دیگر رمقی باقی نمیماند. محرومیت، عصاره وجودشان را میکشد و مرگ دوم وقتی است که میبیند برای این جسم دیگر رمقی باقی نمانده و نفسش به شماره افتاده، به سراغش میآید.
همه هنرمندان پرآوازهای که در محرومیت جان باختند عاشق بودند. عاشق هنرشان، عاشق سرزمینشان، دلدادههای هنر که چشمانتظار فردایی بهتر بودند. آیندهای که قلبشان به آنها وعده میداد. آن روز برای هیچ کدامشان نرسید. در اوج پختگی، در بالاترین حد هنر جوانمرگ شدند و این جوانمرگی سی سال، چهل سال طول کشید تا قلبشان از حرکت ایستاد.
در این سالها ظلم بزرگی نسبت به بسیاری از هنرمندان قبل از انقلاب روا شده است. زندگیهای بسیاریشان نابود شد. وقتی از گذشته حرف میزنند قلبشان سنگین میشود. چشمهایشان رنگ میبازد. از ظلمی که بر آنها رفته شکایت میکنند.
خواندن گلپا چه ایرادی داشت؟ خواندن ایرج؟ خواندن حبیب؟ بازیگری ناصر ملکمطیعی، نقشآفرینی فردین و دهها هنرمند دیگر.
یک صورتحساب چهلواندیساله روی میز آقایان مسئول وجود دارد که چرا دست از این نگرش تند و تمامیتطلب بر نمیدارند و چرا همچنان مانع حضور و نقشآفرینی بسیاری از هنرمندان کشورمان میشوند.
این هنرمندان جزو آن دستهای هستند که مردم دوستشان دارند، دنبالشان میکنند، میخواهند صدایشان را بشنوند و هنرشان را ببینند، محرومیتشان را بر نمیتابند، قضاوت مردم این است که حق هنرمندانشان ضایع شده است، آنچه بر آنها رفته است را ناروا میپندارند، اصلاً یکی از دلایل ناراحتی مردم به همین محدودیتها و محرومیتها برمیگردد. مردم شنیدن صدای گلپا و دیدن هنرنمایی بازیگران را حق خودشان میدانند، برای همین است که مردم حریص میشوند به هنرمندانی که به آنها روی خوش نشان نمیدهید، اقبال بیشتری نشان دهند. یکی از دلایل دلسرد شدن مردم و نگاه به گذشته، همین است. همین نگاه حذفی و نگرش محدودکننده است که مردم را عصبانی و سرخورده کرده و وادار به مقابله میکند. اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد.