سونیل و یوکا، زوج گردشگر هندی-ژاپنی، ایران را محبوب‌ترین مقصد در سفرشان به دور دنیا می‌دانند

از عشق به بستنی زعفرانی تا دلمه‌ای با طعم چای سبز

نویسنده : فاطمه آستانی

جایی حوالی بلندی‌های هیمالیا یکدیگر را دیده و دلباخته هم شده‌اند و حالا کیلومترها دورتر از آن آغاز عاشقانه، در اتاق نشیمن خانه‌ یک شهروند ایرانی نشسته اند، چای می‌نوشند و از سفری دور و دراز با دوچرخه می‌گویند.سونیل و یوکا زوج جهانگردی هستند که در شبکه‌های اجتماعی به واسطه سفرهای ماجراجویانه و جالبشان، شهرتی کسب کرده‌اند و به نام‌های مستعار «سوشی» و «سمبر»(نام دو غذای اصیل کشورهای ژاپن و هند) شناخته می‌شوند. یکی از شرق دور و کشور ژاپن آمده و دیگری اهل سرزمین فیل‌ها، «هند» است. آن‌ها می‌گویند، «عشق به سفر» آن‌ها را به هم رسانده است و همین عشق، پای آن‌ها را به سرزمین محبوبشان، «ایران» باز کرده است.
هردو تحصیل کرده‌اند و پیش از آنکه پا در رکاب بگذارند، مشاغل خوبی در هند و انگلیس داشته‌اند یکی مدیر پروژه شرکت IBM در هند بوده و دیگری مدرس ادبیات ژاپنی در انگلیس؛ اما حالا بعد از عبور از حدود 13 کشور جهان، پایشان به ایران رسیده است و دوست دارند تا اگر زندگی مجالشان داد، حتی چند صباحی به کشورمان مهاجرت کنند و در اصفهان کسب و کاری راه بیندازند، چرا که ایران را بهشتی زیبا برای زندگی می‌دانند.
وقتی ماه عسل به یک سفر دور و دراز تبدیل شد
سونیل برایمان توضیح می‌دهد که این سفر دور و دراز با دوچرخه، در حقیقت بخشی از برنامه ماه عسلشان بوده است که خیلی زود با توجه به تجاربی که کسب می‌کنند، برایشان رنگ و بویی دیگر پیدا می‌کند؛«دوست داشتیم بدانیم اهالی کدام کشورها، میهمان‌نوازی بیشتری دارند؟ آیا می‌شود که خودمان را به جاده بسپاریم و بدانیم که با مهربانی مردمان هر کشور، می‌توانیم از مرزها عبور کنیم و معطل جای خواب و خوراک نمانیم. حقیقت آن بود که در این مسیر به هر کشوری که رسیدیم، با محبت فراوان مردمش مواجه شدیم اما این وسط جنس مهربانی ایرانی‌ها، چیز دیگری بود. آن‌ها منتظر نمی‌شدند که ما ازشان چیزی بخواهیم یا راه را بپرسیم، خودشان جلو می‌آمدند و غذایشان را با ما شریک می‌شدند. به دفعات، در طول جاده، خودروهایی که در مسیر مخالف می‌آمدند، تا ما را می‌دیدند، سر کج می‌کردند و خودشان را بهمان می‌رساندند که بدانند چیزی لازم داریم یا نه؟»
یوکا، ادامه حرف را می‌گیرد و می‌گوید: من عاشق بستنی زعفرانی ایران هستم. در این سفر به دفعات میهمان خانواده‌هایی شدیم که پیش از آنکه من بگویم هوس چه چیزی دارم، آن را برایم تهیه می‌کردند. حسش شبیه این بود که درون خانواده خودت هستی و حواسشان به حال و احوالت هست. سونیل و یوکا برای سفر خود بودجه‌ای مشخص کنار گذاشته‌اند. چیزی حدود 5دلار در روز. سونیل در این باره توضیح می‌دهد: نه اینکه پول و هزینه سفر نداشته باشیم، نه! می‌خواستیم ببینیم به اتکای مودت ملت‌های مختلف، تا کجا می‌شود پیش رفت؟ از آن‌ها می‌پرسم که چرا برای جهانگردی، دوچرخه را انتخاب کرده‌اند، پاسخشان جالب است. سونیل می‌گوید: با دوچرخه نه خیلی تند می‌روی که زیبایی‌های پیرامونت را از دست بدهی و نه خیلی آرام که تو را به کسالت دچار کند. من پیش از آشنایی با یوکا، کل هند را با دوچرخه پیموده بودم و یوکا آن همسفری بود که می‌شد با او همه دنیا را رکاب زد.
تصویری دوگانه از ایران
حرف را می‌کشم سمت ذهنیتشان از ایران، آن هم پیش از آنکه پایشان به این کشور برسد. سونیل خیلی صریح عنوان می‌کند: تا حدود 15سال پیش، ذهنیتم از ایران همانی بود که رسانه‌ها نشان می‌دهند. یک کشور پُرآشوب و درگیر جنگ و ناامنی اما کمی بعد، یک زوج مسن ایرانی میهمان من شدند که نگرشم را به کشور شما به طور جدی تغییر دادند البته تحول در باورم به این آب و خاک، زمانی اتفاق افتاد که از نزدیک محبت مردمانش را دیدم.اما برای یوکا، «ایران» تا پیش از این تعریف دیگری داشته است؛«من کشور شما را در موزه لندن شناختم. در آنجا، یک بخش بزرگ و ویژه به ایران و فرهنگ آن تعلق دارد. میراثی که در آنجا به نمایش درآمده، شگفت‌انگیز است و همیشه دوست داشتم که کشورتان را از نزدیک ببینم. این وسط، بخشی از آشنایی من با ایران به آثار کارگردانان ایرانی همچون عباس کیارستمی و مجید مجیدی نیز برمی‌گردد که مشترکات فرهنگی زیادی را میان ایران و ژاپن به نمایش گذاشتند.»
از دل مطبخ‌ها، با چاشنی چای سبز
اما یوکا و سونیل که در دو مرحله سفر خود به ایران، شیفته این کشور شده اند، برایمان می‌گویند که قصد دارند تجارب این سفر را در قالب چند پروژه به دیگران منتقل کنند. یکی از این برنامه‌ها، پروژه «چای سبز» یوکاست. خودش در این خصوص می‌گوید: چای سبز، یک محصول منحصر به فرد از سرزمین خورشید تابان(ژاپن) است. من در طول این سفر به صورت تجربی، این چای را به مواد اولیه غذاهای محلی هر کشور می‌افزودم و تجربه‌ام از مزه آن را ثبت می‌کردم. باور دارم که غذای اصیل هر کشور در مطبخ خانه‌های مردمانش پخت می‌شود. آنچه در رستوران می‌خورید، اصل ماجرا نیست. آنچه کدبانوی خانه با علاقه برای اعضای خانواده و میهمانانش می‌پزد، طعم واقعی غذای اصیل و محلی آن کشور را دارد. علاوه بر همه این‌ها دوست دارم در کتابی که به استناد این تجربه‌ام می‌نویسم، قصه آشنایی‌ام با هر خانواده و صحبت‌هایی را که داشتیم نیز ذکر کنم. در کشور شما و در آشنایی با خانواده ایرانی-که در حال حاضر میهمانشان هستیم- من بیش از همه طعم دلمه ایرانی را با چاشنی چای سبز کشورم دوست داشتم. اما برای سونیل هم این سفر یک تجربه ارزشمند است. او که تخصصش در پروژه‌های مدیریتی است، اذعان می‌کند که نفحات این سفر دور و دراز برای او آشنایی با فرهنگ کشورهای مختلف بوده است. او عنوان می‌کند: این سفر به من این فرصت را داد تا بدانم که فضای کسب و کار در کشورهای مختلف به چه شکلی است. مطالعه‌ و دستاوردهایم در این باره، دانش مدیریت مرا غنی‌تر کرده است و می‌خواهم از آن در قالب پروژه‌ای بهره بگیرم. توامان من و همسرم مایلیم تجربه این سفرمان با دوچرخه را مکتوب کنیم و از آنچه در این مدت دیدیم و شنیدیم و درک کردیم، برای همه آن‌هایی بنویسیم که عاشق سفر هستند و ممکن است یک روز دل به دریا بزنند و با دوچرخه به دیگر کشورها سفر کنند.
خاطراتی ماندنی از میهمان‌نوازی ایرانی‌ها
از آن‌ها می‌خواهم یک خاطره زیبا از این سفر بگویند، به هم اشاره می‌کنند و می‌خندند. برایم توضیح می‌دهند که یکی از ماندگارترین خاطرات آن‌ها از سفر به ایران بوده است. سونیل آن را این‌طور روایت می‌کند: حوالی شهر یاسوج، در جاده مردی با وانتش جلوی ما نگه داشت. مصر بود که ما را تا جایی برساند یا  لااقل میهمانش شویم. قبول کردیم اما همین که به ماشین رسیدیم، دیدیم داخل آن همسر پا به ماه او به همراه فرزندش نشسته اند. مرد اجازه نداد در قسمت بار بنشینیم و با اصرار ما را به خانه‌اش برد. منزلی ساده و روستایی. از صحبت‌ها و اشاراتشان به همدیگر فهمیدیم غذای کافی برای پذیرایی از ما ندارند؛  اما مرد به خانه همسایه رفت و از او قدری مواد اولیه غذایی گرفت. با اصرار ما را سر سفره‌شان نشاندند و خودشان کم خوردند تا ما سیر شویم. صبح روز بعد هم فقط یک تخم مرغ در خانه‌شان مانده بود و همان را هم برایمان املت کردند. هرچه اصرار کردیم که غذا نمی خوریم نپذیرفتند، حتی خانم خانه که حامله بود اتاق را ترک کرد تا در صرف صبحانه معذب نباشیم. یکی دیگر از اتفاقات بامزه هم مربوط به حوالی ابهر بود. آنجا هم یک خانواده روستایی ازما دعوت کردند و با اصرار ما را به خانه بردند. به چشم برهم زدنی، همه اقوام و همسایگان را برای دیدن ما جمع کردند و یکهو اتاق پُر شد از حدود 30 میهمان دیگر. خلاصه در پذیرایی سنگ تمام گذاشتند و کلی با زبانی که نمی‌فهمیدیم، گفتیم و خندیدیم.
تلاش برای خو گرفتن به زندگی توام با قناعت
اما این زوج گردشگر، قصد دارند باز هم به ایران سفر کنند. می‌گویند از خاطرات و عکس‌هایی که به اشتراک گذاشته‌اند، دوستان و اطرافیانشان، مشتاق دیدن ایران شده‌اند. سونیل آخر صحبتش، از غایت این سفر دور و دراز، این طور می‌گوید:من و همسرم به زندگی توام با قناعت معتقدیم. با وجود مشاغل خوبی که داریم، ظاهر زندگی‌مان اشرافی نیست. این سفر برای ما تمرینی بود تا این عادت به زندگی ساده‌مان را توسعه بدهیم و یاد بگیریم سفر کنیم، بدون آنکه دنیای پیرامونمان را آلوده کنیم.