تحلیل سریال «حیثیت گمشده» | اپیزودهای ۲ و ۳
محمدحسین گودرزی/فیلمنامه: قابل قبول/
یک.
نیمساعت ابتدایی اپیزود دوم یک نکته به ذهن میآورد: سریال، میتوانست پایلوتی بهتر داشته باشد و این امکان را از دست داده. چرا هاجر وسط اپیزود دوم میمیرد، وقتی میشد با مرگ این کاراکتر در انتهای پایلوت، سریال را تا استاندارد قصهگویی روز دنیا (ابهام و حسرت بزرگ در انتهای پایلوت) بالا برد و قصه را به یک اپیزود دربارهی مرگ هاجر و بعد از آن کشف گذشتهی هاجر تبدیل کرد؟ مگر اینکه با کنارزدن این قاعدهی بدیهی، تمهیدی روایی در کار باشد و نویسنده حاضر شود مرگ شخصیت را نیماپیزود به تأخیر بیندازد تا با آن کاری کند، لحظهی مرگ را ویژهتر بنویسد، که خبری از این تمهیدها نیست و بیشتر یکجور وقتکشی بهنظر میرسد. مشکل اپیزودبندی در انتقال از اپیزود دوم به سوم هم دیده میشود. پیامی به امیر میرسد، بعد امیر سراسیمه وارد خیابان میشود و اپیزود به پایان میرسد. اپیزود بعد به این صحنهی مهم هیچ واکنشی نشان نمیدهد و از جای دیگری شروع به کار میکند. این اتفاق، تیشه به ریشهی قصهایست که همهی ظرفیتش «روایت خط مستقیم» است.
دو.
در ابتدای اپیزود دوم، امیر به رسول مشکوک شده و مشاجرهای با هم دارند. از آنجا که حدود و مختصات رابطهی این دو نفر مشخص نشده، شک امیر از اساس در قصه کار نمیکند. اول امیر به رسول مشکوک است، جلوتر که نسبت فامیلی و عقبهی دوستی معلوم میشود، همهچیز بیمورد جلوه میکند.
سه.
رابطهی عجیب مجموعهی نیروی انتظامی با امیر، بعد از پایلوت هنوز ادامهدار است. سربازی که با امیر به خانهی تحتنظر میرود، میانهی مأموریت، انگار جایش را با دوست چندسالهی امیر عوض کرده و از او خداحافظی میکند. این همراهی از اساس برای چه بود؟ آن خانه اگر تحتنظر است، چهطور امیر میتواند خارج از برنامه اقدامی داشته باشد؟ تمام آن صحنه به یک بازنویسی نیاز دارد.
چهار.
فیلمنامه در مسیر پیداکردن اسماعیل، وقتی امیر و رسول وارد پارک شدهاند، برای لحظاتی تصمیم میگیرد وارد شوخینویسی شود (پیرمرد توی پارک) و حواسش نیست آنجا، اوج حساسیت و ترسی را لازم دارد که در تعقیبوگریزهای نعیم و رضا پروانه در سریال مشابه «پوست شیر» وجود داشت. جنایینویسهای بزرگی در آثارشان به شوخینویسی رو میآورند، اما حواسشان هست به توزیع یکنواخت این شوخیها در سراسر قصه. نه که فقط یک سکانس از سه اپیزود، اینگونه لحنی مجزا داشته باشد.
پنج.
در اپیزودهای دوم و سوم، امیر دوبار لابهلای کابوسهاش هاجر را میبیند. این دو صحنه، در قیاس با هم، نشان میدهند در این کابوسها چه ایدههایی لازم بوده. در کابوس اول، هاجر دور میشود و امیر را صدا میزند. همین. با کمی بیرحمی میشود گفت تمهید این صحنه، بهاره افشاری را از «او یک فرشته بود» به اینجا آورده. کابوس دوم اما امیر مبهوت را با هاجری مرموز روبهرو میکند. اینیکی خوب از آب درآمده. به اصل قصه جهت میدهد. اما کابوس اول، کاملن میتواند حذف شود.
شش.
اشتباه مهم و استراتژیک فیلمنامه در پهنکردن پلات این است هنوز رابطهی امیر و هاجر را نساخته، بهسراغ معماها میرود. فلاشبکهای ابتدای اپیزود، ظرفیت مهمی بودند برای اینکه بهموازات حرکت امیر برای فهم گذشته، امیر و هاجر گذشته را بسازند، تا مقایسهی حال و گذشتهی امیر، برای مخاطب درگیری احساسی ایجاد کند.
هفت.
مدتیست تیتراژ سریالها تکلیف روشنی با عناوین مختلف «بر اساس طرحی...»، «دستیار نویسنده»، «گروه فیلمنامهنویسان» و «همکار نویسنده» ندارند. در تیتراژ، «بر اساس طرحی از...» با اندازهای کوچکتر نوشته شده و در فرع ماجرا قرار گرفته، درحالیکه اصل سریالنویسی همان طراحی پلات است. خیلیها این مرحله را تنها گام خلاق فیلمنامهنویسی میدانند و بقیهی ماجرا را یک فعالیت اپراتوری. نتفلیکس در این موارد، اولویت اصلی را در تیتراژ به طراح قصه میدهد.
/کارگردانی و فنی: قابل دیدن/
یک.
مهمترین صحنهای که اجرایی پایینتر از انتظار داشت، صحنهی مرگ هاجر بود. اجرا به دکوپاژی فکرشدهتر از این نیاز داشت. صحنه، نقطهی عطف مهم قصه است. هیچ ضربهای ندارد و بیشازحد تلویزیونی گرفته شده.
دو.
تعقیبوگریزهای رسول و امیر استرسی ایجاد نمیکند. اگر این مسأله ادامهدار باشد، باید دربارهاش حرف بزنیم. علیالحساب نوعی عجله در تولید دیده میشود. هیچکدام از عوامل فنی به استانداردهای کارهای قبلیشان نزدیک نشدهاند. موسیقی متن، در دقایقی بهاشتباه حساسیتزدایی میکند.
سه.
صحنهی آخر اپیزود سه، تا به اینجا یکی از فکرشدهترین دکوپاژهای سریال را بههمراه دارد؛ جاییکه دوربین از روی رسول نقطهی تمرکز را تا امیر و بعد تا سگی که جلوی دوربین است، جابهجا میکند. در همان صحنه اما، وقتی امیر بهسمت نفر مقابلش میدود، یک آن به نمایی بیشازحد باز کات میخورد و همهی فضای بستهی قبلی از بین میرود.
/بازیگری: قابل قبول/
یک.
مهدی حسینینیا به قدرت نقشهای فرعیاش ظاهر نشده. البته که همهچیز را در سطحی استاندارد جلو میبرد. کار سختی هم دارد؛ بسیار سخت. چشم مخاطب، این روزها دیگر برای تماشای شیشهشکاندن خسته شده و گوشش هم پر است از فریاد و عربده. کاش سریال تااینحد روی رفتار فیزیکی امیر برای بازشدن قفلها حساب باز نمیکرد.
دو.
بهزاد خلج، مثل «پوست شیر» غافلگیرکننده عمل کرد. چندهفته بعد از سریال قبلی، درست در سر دیگری از طیف شخصیتهای مثبت و منفی، توانسته خودش را از گذشته جدا کند و قالب تازهای بهخود بگیرد. همچنان از مکملهای موفق نمایش خانگی است، برخلاف نادر فلاح که انتظارت را برآورده نکرد؛ رفتار بدن آن کاراکتر، بازگشتی کلیشهوار و حداقل پنجاهساله تا سینمای قبل از انقلاب است.
+ حیثیت گمشده:
سریال در جزئیات لنگ میزند. آنچه باعث شده هنوز امتیاز سریال را از «قابل قبول» پایین نیاوریم، این است که در سطح کلی، معمای قصه، هرچند با لکنت، کار میکند. کمی این لکنت بیشتر شود، امتیاز سریال پایین میآید.