تحلیل سریال «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» | اپیزود ۱ [پایلوت]
هومن رشیدینژادآیا باید تماشای یک کمدیدرامِ آپارتمانی را با تاثیر بهسزای روایتهای ذهنی شخصیت اصلیِ قصه، نمود زاویهدیدهای دو یا چندگانه از موقعیتی واحد و نریشنهای کمیک شخصیتی فرعی که فرصتی میشود برای معرفی یکبهیک شخصیتها و گاه بیان شوخیهای نهچندان مفصلی که حکم یک زنگاستراحت چندثانیهای را برای مخاطب دارد، اتفاقی خوب و مثبت در فضای تولیدی فیلم و سریالهای کمدی نمایش خانگی یا درنگاهی کلانتر مسیر تولید آثار کمیک ایرانی تلقی کرد؟ پاسخ بهاین سوال میتواند بسته بهعلاقهی شخصی شما هم داشته باشد؛ اما فکر میکنم همین یک قسمت «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟»، سریال جدید سروش صحت، که «لیسانسهها» و «فوق لیسانسهها»ش هنوز هم مورد بحث است و بازبینی میشود و حجم شوخیها و «میم»هایی که از لحظات متنوع و بامزهاش در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود -و آخرین و جدیدترین نمونهاش هم همراهی فریم بامزهای از هوتن شکیبا درنقش حبیب، با قندی میان لبها و جملههایی که با «من ضرر میکنم یا تو؟» تمام میشوند است- نشان از بهروزماندن صحت در شوخینویسی و فضاپردازی، و نترسیدن از ارجاعدادنهای متنوع و اصطلاحن «روکردن دست خود» دارد. حالا چرا؟ چون تمام موقعیت اولیهی داستانی، شخصیتها، روابط میانشان، و حتا لحن و بیان مجید یوسفی -که از فرط شباهتش بهاجرای هوتن شکیبا، بیشازنیمی از مدتزمان حضورش جلوی دوربین را ناخودآگاه با حضور شکیبا بهجاش تصور میکردم!- آشناترین ویژگیهای ممکن برای مخاطبینیست که لااقل یکیاز کارهای تلویزیونی شاخص و فراگیر صحت را -که از «ساختمان پزشکان» تا «پژمان» و «شمعدونی» و «لیسانسهها» را دربرمیگیرد- تماشا کردهاند: یک شخصیت اصلی که با مفاهیمی چون «خنگی» یا «دستوپاچلفتیبودن» بیگانه نیست، یک خانه که محل تجمع بیشتر شخصیتهاست، شخصیتهای فرعی که عامل اصلی دستانداختنِ شخصیت اصلی هستند و لحظههای کمیک و بامزهای که از ایدههای غیرمعقول و بهغایت غیرمنطقی همان شخصیت اصلی بهوجود میآید (و ناگفته نماند که این رفتارهای عجیبوغریب، همیشه هم تقصیر یک نفر نیست! ارجاعتان میدهم بهاپیزودی از «پژمان» که حول «نقشه»ی ورود پژمان و مدیربرنامهاش بهخانهی حمید درخشان، پیداکردن پیغامگیر و حذفکردن پیام موردنظر بود، با آن شوخی معرکهی بعدش: «این که هدفتون بود، نقشهتون چییه؟
«مگه تموم عمر...» هم با ادامهدادن همان مسیری که پیشازاین از صحت دیدهبودیم، شروع میشود؛ موسیقی و رقص پیرمردها و ارجاعی به «لیسانسهها»، وحالا که اصطلاحن یخ مخاطب آب شده، ورود همزمان سهکاراکتر اصلی، با تاکید معکوس بامزهای روی نیما (او در تمام لحظات عقبتر از خواهر و پسرعموش حرکت میکند و حواسش بهکلی جای دیگریست). پیشزمینهی صحنه هم میشود دیرکردنهای مکرر گلی، و همین هم فصل بامزهی کنترلشدهای میسازد پیرامون واکنش این شخصیتها بههمان تمی که درتمام افتتاحیه، روی آن بحث داشتند. اینجاست که همان «خنگی» کار دست نیما میدهد و اشتباهکردنش در بیان کلمهی «بیشعوری» بهجای «بیتوجهی»، کمدی فیزیکی بهجایی را نتیجه میدهد که بهنظر بیشتر جذابیتش بهاجرای کاملن فراترازانتظار آناهیتا افشار در نقشی چنین تیپیکال وابسته است؛ اینکه او، شاید حتی بامزهتر از بازیگر روبهروش، همان تم «خنگی» را درعین فاصلهگذاری بهمنظورعدم ایجاد شباهت بیشازاندازهی تیپ معمول کاراکترهای عصبانیِ مثلن بانمک، در میمیک صورت و لحن گفتارش بهکار میگیرد و لحظهای از رمق نمیافتد؛ چهبخواهد در دونفرههاش با نیما باشد و چه در تعاملی چندلحظهای با پسردایی کوچکش.
درادامه چه میبینیم؟ سرزدن بهزندگی «آرام» اعضای خانواده ربانی (آنطور که درخلاصه داستان میآید) و دورهمجمعکردنشان. نریشنهای آزیتا (با بازی گیلدا ویشکی یک شمایل تازهنفس که ریسک جوابدادهای برای صحت است) و دانستن مختصری از خود او (و لحظهی دلچسب کار اینجاست که بهمحض اشاره بهعلاقهی او بهشطرنج و نمایش مختصری از مسابقهی او، ذهن تماشاگر که خودبهخود بهسمت «گامبی وزیر» رفته، بین این و آن پلی ایجاد میکند و لحظهای بعد، آزیتا میگوید که عاشقِ «بث» گامبی وزیر است! این همان شناخت درست از مخاطب هدف و دست بالا گرفتن سواد سینمایی و به روز بودن اوست که صحت بهخوبی از آن سردرمیآورد) و پیگرفتن زندگی بقیهی شخصیتها. درمیان این خط مشخص سرراست هم فلشبکها و تصورات ذهنی و … را داریم که گاهی خیلی خوب، بههردو هدف مدنظر میرسند (هم میخندانند و هم کارکردی برای شخصیت دارند) و گاهی بیشازحدمعمول، مطول و کشآمدهاند؛ و چهخوب که لحظات بهاندازه، دراین یک قسمت، بیشتر از لحظات کسلکنندهی آن است.
و درنهایت، میزشامی که میتواند ذهن مخاطب را بهسمت اپیزودِ تمامن «رستورانی»(!) «فلیبگ» ببرد؛ البته که درمقیاس بسیار کوچکتر و محدودتری (نقطهی رسیدن سریال به گرتهبرداری از سریال مرجعی که از شکل روایت سریال تا شوخیها به نظر روی شمایل کار صحت کاملن مؤثر بوده است). شوخیها و بگومگوها و افشاگریها و رفتارهای عجیبوغریب شخصیت اصلی ما که هم کمدی میسازد و هم کمی تعلیق، و کلیفهنگر تکراری «حضور شخصی که نباید، درجایی که نباید» تنها بهلطف حضور خاص افشار است که از مقداری اثر روایی برخوردار است. این میشود نمونهای از آنچه «مگه تموم عمر…» نباید باشد؛ اینکه بهایدههای امتحانپسدادهی همیشه، رنگوبویی تازه ببخشد، متناسب با زمانهاش کند و از سرسری ردشدن از لحظهها و نقاط عطف، پرهیز کند.