تحلیل «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» | اپیزود ۴

تحلیل «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» | اپیزود ۴

هومن رشیدی‌نژاد
©ArtTalks.ir

یک.

برای یک‌بار هم که شده، تشریح متن و تبیین خوب و بد «مگه تموم…» را کنار بگذاریم. فرض می‌کنیم سریال سروش صحت، متن چفت‌وبست‌داری دارد، موقعیت‌ها درست چیده شده‌اند و همه‌چیز، درست و به‌اندازه، سرجاش است. شما می‌توانید در فضایی مجازی یا حقیقی، ده‌نفر از افرادی که سریال را برای یک یا دوقسمت تماشا کرده و تماشاش را نیمه‌تمام گذاشته‌اند پیدا کنید و دلیل را از آن‌ها جویا شوید. می‌دانید بخشی از آن‌ها به‌چه اشاره خواهند کرد؟ خواهید خندید، اما مار! گاهی سوال‌های پیچیده‌ی ما، پاسخ‌های ساده‌تری هم دارند. ولی پیش‌ازآن‌که به‌این پاسخ‌های ساده بپردازیم، ببینیم «مگه تموم…» چه کم دارد که هراپیزود، ضعیف‌تر از قبل عمل می‌کند. درچه جاهایی افراط می‌ورزد و جنس کمدی آیتم‌محورش چرا به‌ضرر ساختار کلی متن تمام شده. اصلن چرا «مگه تموم…» به‌یک سیت‌کام بیست‌وچنددقیقه‌ای بدل نشد درحالی که تمام متریال داستانی و روابط کاغذی میان شخصیت‌هاش، که تنها باوجود یک ارتباط فامیلی کاغذی‌ست که به‌وجود می‌آید.

دو.

حالا که «مگه تموم…» چنین عمل می‌کند، ما هم می‌توانیم صحبت‌های سه‌اپیزود قبلی را تکرار کنیم، بی‌آن‌که نگرانی خاصی ازبابت‌عدم رعایت انصاف درقبال سریال داشته باشیم؛ از طنز آیتمیِ بی‌ربط سریال، تا پرش‌های غیرمعقول دراماتیک‌ش. از بی‌ربطی فصل‌ها تا عدم‌وجود هیچ رابطه‌ی علت‌ومعلولی میان‌شان. از این‌که هیچ تفاوتی در حس‌وحال شخصیت‌ها و لحن‌شان، پیش از یک صحنه‌ی رابط/پل و پس از آن وجود ندارد و به‌راحتی می‌شد آن‌ها را در میز تدوین، از هرقسمت جدا کرد. داستان آشپزی‌ست که غذاش چیزی کم ندارد، بلکه از اضافات ادویه‌هاست که طعام بدمزه‌ای تحویل سفارش‌دهنده می‌دهد. اصراری که سریال بر خنداندن مخاطب می‌کند، برای‌م اصلن قابل‌قبول نیست. مگر خنده‌گرفتن از مخاطب هم از روی اجبار حاصل می‌شود؟

سه.

«مگه تموم…» چه کم دارد که نمی‌تواند ایده‌های متن را به‌طول یک‌ساعت، آرام‌آرام و به‌وقت‌ش، تحویل مخاطب دهد و او را راضی، پس‌از به‌پایان‌رسیدن اپیزود به‌سمت باقی روز یا شب‌ش سوق دهد؟ اصلن این حس پوچی که پس‌از تماشای هراپیزود به‌سراغ تماشاگر می‌آید، حاصل چیست؟ سریال برای جبران ساختار داستانی بی‌چارچوب‌ش، قریب به‌تمام قسمت را در یک میهمانی شکل می‌دهد. نمونه‌های مشابه‌ش را هم، به‌ویژه درآثار فرنگی، به‌وفور دیده‌ایم. انتظاری در ذهن‌مان شکل می‌گیرد براین مبنی که سریال به‌جای تاکید روی شوخی‌های بی‌مزه‌ی سطح‌پایین، روی روابط میان شحصیت‌هاش تاکید کند. وجهه تازه‌ای از آن‌ها رو کند. اگر هم فرصتی فراهم شد و موقعیت آماده بود، چند شوخی را لابه‌لای این تعاملات طرح کند. متاسفانه اما این‌بار هم چنین نمی‌شود و بازی‌گرهای ما هم دست تازه‌ای برای روکردن ندارند.

چهار.

اگر قرار به‌تلاش صرف برای خنداندن بود، پس «فرندز» های بیست‌وچنددقیقه‌ای چطور هم می‌خنداندند، هم داستان تعریف می‌کردند و هم شخصیت‌ها را به‌تحولات اندک اپیزودمحورشان می‌رساندند؟ پس لابد راه درست، چیز دیگری‌ست. مهم نیست بخواهد تمام این «آیتم‌» هایی که صحبت‌شان را می‌کنیم، در نیم‌ساعت به‌یک سرانجام برسند یا در یک‌ساعت؛ هدف یک‌چیز است. میان صحنه‌ها که ارتباطی درنظر نگیری، هرکدام از آن‌ها را فقط فرصتی برای طرح چندین و چند شوخی درنظر بگیری که روزگاری (دارم از دواپیزود اول سریالی صحبت می‌کنیم که چهاراپیزودش تازمان نگارش این متن منتشر شده) جواب می‌داد و حالا نه، نتیجه چیزی جز رقص برآمده از ناکجای رسولی (محمد نادری) نیست. نتیجه، چیزی جز آن میهمانیِ به‌غایت کسل‌کننده نیست؛ باتمام شوخی‌های چندین‌وچندبار تکرارشده‌اش (تغییر لحن عموجلال، برای پیداکردن دزد). این‌که سروش صحت و هم‌کار فیلم‌نامه‌نویس‌ش دراین اندیشه‌اند که از همین چارچوب تکرارشده، شوخی‌های جدیدی بیرون بکشند و نمی‌توانند، نشان از فرسودگی طراحی هراپیزود «مگه تموم…» دارد. حالا که اصرار به‌روایت‌کردن داستانی‌ست که پس‌از هرقسمت به‌تنظیمات اولیه‌اش بازگردد و شوخی‌ها را همین‌طور دست‌نخورده و تکرارشده، هربار و هربار به‌صورت مخاطب بکوبد، خب چه‌کاری بود تلاش سریال برای بسط محتویات داستانیِ به‌غایت کم‌اندازه‌اش، به‌طول یک اپیزود یک‌ساعته؟ می‌شد این ایده‌های به‌اجرانرسیده‌ی فراوان را دربستری کوتاه اما پرجزئیات‌تر به‌کار گرفت. آیا دراین فرمت می‌توانستیم به‌سریال امیدوار باشیم؟ دوست دارم بگویم بله، اما باتوجه به‌چیزی که دراین چهارقسمت ناچیز دست‌گیرمان شده، خیر.

پنج.

درمیان این شلوغی‌های کنترل‌نشده‌ی هرفصل و شوخی‌های وابسته‌ی غیرهویت‌مندی که از اسلپ‌استیک تنها نقشِ زمین‌کردن کاظم را بلد است و از «فلیبگ» ها، دوست‌داشته‌نشدن کاراکتراصلی توسط تماشاگران، قاب‌های چشم‌نواز صحت هیچ کارکرد به‌خصوصی ندارد. فصل بازجویی، دریک کلام، زیباست. تضاد جالبی می‌آفریند حرکت تکراری چراغ و منبع نور جذابی هم هست برای این نما. ولی می‌تواند حسی درمخاطب زنده کند؟ نه، چرا که خانه از پای‌بست ویران است. ازمن بپرسید، دوست می‌داشتم تمام مشکل برخی تماشاگران برای ادامه‌ی تماشای سریال، همان مار باشد! ولی البته که نیست.

شش.

این‌که «مگه تموم…» تنها پس از چهاراپیزود انتشار، به‌چنین خشکی ایده‌ها و ورطه‌ی تکرار می‌افتد، چیزی جز ناراحتی برای تماشاگر «پژمان» ها و «ساختمان پزشکان» ها به‌دنبال ندارد. معمولن اپیزودهای ضعیف را باچنین جمله‌ای به‌پایان می‌رساندم که: «به‌انتظار اپیزودهای بهتر می‌نشینیم». حقیقت‌ش را بخواهم بگویم اما، دیگر امید چندانی به «مگه تموم…» ندارم. امیدوارم این ناامیدی بااپیزود بعدی از یادمان برود.


Report Page