تحلیل سریال تهاجم مخفی | اپیزود ۶ [پایانی]
آرمین محمدیفاجعه، فاجعه و فاجعه...
این کوتاهترین راه برای توصیف قسمت پایانی تهاجم مخفیست. اپیزودی که به معنای واقعی کلمه عاجز است. عاجز از انتقال حس. عاجز از غافلگیر کردن، عاجز از روایت داستان، عاجز از جلوه ویژهی مناسب و حتی عاجز از بازیگری خوب که نقطه قوت اپیزودهای قبل بود.
اما چرا تهاجم مخفی نتوانست انتظارات را برآورده کند؟
اقتباس ضعیف: سریال تهاجم مخفی قطعا یکی از بدترین اقتباسهای دنیای سینمایی مارول از روی کامیکهای ارزشمند این کمپانی است. البته که ضعیف بودن این اقتباس چندان ارتباطی به کوچکتر بودن مقیاس اتفاقات سریال نسبت به کامیک ندارد؛ چرا که ما در همین فرانچایز دیدیم که نسخه کوچکتر شده از اقتباس جنگ داخلی و یا حتی دستکش بینهایت چگونه به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده شدند!
مشکل اقتباس از رویداد تهاجم مخفی از جایی آغاز میشود که خالقان سریال مهمترین عنصر این قصه، که غافلگیری است را از آن گرفته و به مضحکانهترین شکل ممکن به نمایش درآوردهاند. در یادداشتهای اپیزودهای گذشته نوشتم که بزرگترین ضعف برای قصهای که مبنایش غافلگیری است، عدم توانایی در غافلگیر کردن بینندهست. ضعفی که تهاجم مخفی تا آخرین ثانیههایش نیز گریبانگیر آن شده بود. به شخصه به جز اسکرال بودن همسر فیوری (که اتفاقا آن هم نتیجه پیچش داستانی خاصی نبود و صرفا یک دیتا محسوب میشد) در هیچکدام از لحظات به ظاهر هیجانی و توییستدار سریال، از اتفاقاتش غافلگیر نشدم؛ درست خلاف رویداد کامیکی این قصه که پر از توییستهای سورپرایز کنندهست!
فیلمنامه: این مشکل در راستای ایراد قبلیست. یعنی فیلمنامه اشتباه است که یک اثر را از منبع اقتباسش دور و دورتر میکند و در نهایت به نابودی میکشاند. نکته مهم این است که این سریال نه تهاجمی را به نشان میدهد و نه مخفی بودنی. یعنی اگر در کامیکها به یک باره متوجه یک توییست عظیم میشویم و آن نفوذ یک گونه بیگانه به زمین است، در این جا نفوذی را میبینیم که پروتاگونیست قصه که فیوری است، حدودا ۲۰ سال است که از آن خبر دارد و به نحوی خود او کلید این اتفاقات را چرخانده. پس وقتی قهرمان قصه از اتفاقی که افتاده متعجب نشود و جا نخورد، قطعا من مخاطب هم برای آن پشیزی قائل نیستم.
اصلا از قسمت اول تا پایان سریال این قهرمان چه دستاوردی را کسب میکند؟ قصه با تهاجم آغاز میشود و بدون خاتمه دادن به آن و شاید حتی در موقعیتی بدتر که کشورهای مختلف به آشوب کشیده شدهاند به پایان میرسد. در این حال فیوری کجاست؟ مشغول پیدا کردن چشم بندش -که اصلا چه روندی باعث شد او به فیوری قبل تبدیل شود؟- و ترک زمین با چهرهای خندان در کنار معشوقش در حالی که زمین به آشوب کشیده شده و دو دوست خود را از دست داده! این اگر نابود کردن شخصیت نیک فیوری نیست پس چیست؟
علاوه بر اینها نحوه چیدمان سکانسها و فاش کردن اطلاعات مهم و هیجانانگیز سریال هم طوری نوشته شده که کمترین اثر را بر مخاطب میگذارد. مثل لحظه فاش شدن اسکرال بودن سران کشورهای مختلف. یا حتی اسکرال بودن رودی. چرا اطلاعاتی به این مهمی که نقش اساسی در پیچشهای داستانی دارند باید انقدر یاده به مخاطب داده شود و عملا لحظه توییست را نابود کند؟
نتیجه اینها باعث شده که ما نه تهاجمی ببینیم، و نه مخفی بودن را!
خداحافظ آقای علی سلیم: یکی از مشکلات عمده و اصلی این سریال کارگردانی و اجرای به شدت ضعیف آن است. برای درک و فهمیدن این ایرادات کافیست که یک سکانسهای حساس این سریال را مرور کنیم؛ مرگ ماریا هیل، سکانس فاش شدن اسکرال بودن رودی، ترور رئیس جمهور آمریکا و در نتیجه مرگ تالوس، مبارزه گایا و گرویک، سکانس بیمارستان و تصمیم رئیس جمهور. نقطه مشترک تمام این سکانسها یک چیز است و آن عدم توانایی انتقال حس به مخاطب! سکانسهای مرگ دو نفر از یاران نزدیک به فیوری را که پیش از این در MCU با آنها آشنا شده بودیم را با سکانس مرگ سه دوست راکت در نگهبانان کهکشان ۳ مقایسه کنیم. این هنر کارگردانی جیمز گان در مقابل بیهنری علی سلیم است که مرگ سه شخصیت فرعی -که در حد چند دقیقه با آنها آشنایی داریم- تاثیر بیشتری روی ما دارد تا شخصیتهای مهمی مثل ماریا هیل و تالوس!
او به قدری سر سری از بغل مرگ کاراکترهای مهم قصهش رد میشود که انگار آنها یکی از سربازهای داخل درگیری که نقشش توسط یک هنرور ایفا میشود هستند. بازیگیری او از ساموئل الجکسون و ریاکشنهای کاریکاتوری و مصنوعی نیک فیوری در این سکانسها نیز مهر تأییدی بر ضعفهای کارگردانی سلیم است. عدم انتقال حس به غم و اندوه در سکانسهای مرگ ختم نمیشود. سلیم حتی حس هیجان لحظات اکشن را کشته و ثابت میکند که اکشن بلد نیست. او حتی با دلهره درست کردن برای مخاطب نیز غریبهست و در سکانس پایانی در بیمارستان و بازیهای کاریکاتوری بازیگران این را به نشان میدهد.
چیزی که مشخص است این است که علی سلیم از فرصتی که در اختیارش قرارداده شده استفاده نکرده و بر همین اساس شاید بتوان او را بدترین کارگردان انتخاب شده برای سریالهای مارول نامید.
نابود کردن آرک شخصیتها: به نابود شدن آرک فیوری اشاره کردیم و حالا نوبت به رودی رودز است. تنها سوالی که اسکرال بودن رودی/ وار ماشین برای ما ایجاد کرد این بود که او دقیقا از کدام پروژه مارول و از چه تایمی اسکرال بوده؟
در شاتهای پایانی سریال و لحظه به هوش آمدن نسخه اصلی این شخصیت لباس بیمارستان را بر تن او میبینیم که عملا اشاره به پایان فیلم جنگ داخلی دارد. یعنی رودی از همان زمان توسط اسکرالها دزدیده و جایگزین شده. نکته مضحک این قضیه آنجا است که علی سلیم در مصاحبه اخیر خود گفته مطمئن نیست که رودی از کی دزدیده شده و «فکر» میکند که از زمان جنگ داخلی این اتفاق افتاده. فرقی ندارد که این اتفاق بر اساس حدس و گمان کارگردان بوده یا تصمیم نویسندگان سریال؛ چیزی که مهم است نابود شدن روند تکمیل شخصیت رودی در طول فیلمهای پس از جنگ داخلی است. یعنی یک اسکرال که جای رودی را گرفته تا پای مرگ برای زمین و در مقابل تانوس جنگیده و در طول ۵ سال بلیپ با انتقامجویان همکاری کامل داشته و حتی زرهی جدید برای خودش طراحی کرده و در آخر برای تونی استارک اشک ریخته.
این چفت نشدن علت و معلول هاست که باعث میشود با یک شات و نشان دادن یک لباس (حتی اگر مربوط به بعد از جنگ داخلی هم نباشد) پنج سال از شخصیت پردازی یک شخصیت با خاک یکسان شود!
حیف شدن ویلن: علاوه بر اولیویا کولمن، کینگزلی بن ادیر در قامت گرویک نیز یکی از معدود نکات مثبت کل سریال بود و در یادداشتهای پیشین نکات مثبت بازی و کاراکتر او را بررسی کردیم. اما چه میشود که اپیزود پایانی او را در حد ویلن فاجعه سریال میس مارول پایین میآورد؟ صحبتهای آغازین فیوری و گرویک نوید شروع یک درگیری تمام عیار بین قهرمان و شرور قصه را میدهد (مثل دیگر گفتگو های سریال که یکی دو نمونه درخشان داشت). همین صحبتهای مهم رد و بدل شده میان فیوری و گرویک، بعد از یکی از بدترین توییستهای سریال تبدیل به سخنان بیارزشی میشود که توسط گایا زده شده و نه فیوری!
ویلن باهوش و بیرحمی که ما در این پنج قسمت دیدیم حتی به گونه و نژاد خودش هم شک نمیکند و فیوری (گایا) را وسط دستگاه انتقال انرژی نگه میدارد تا به کلیشهایترین حالت ممکن گایا را به یکی از قدرتمندترین و یا شاید قدرتمندترین شخصیتهای مارول تبدیل کند!
تا در نتیجه مبارزهای که میان یک سردار جنگی و یک دختر جوان شکل گرفته و هر دو قدرتی برابر دارند، این دختر جوان باشد که نسخه ویلن بیرحم قصه را در کمتر از پنج دقیقه بپیچد! (جلوه ویژه ضعیف این بخش هم که نیازی به بررسی ندارد)
تمام این مشکلات دست به دست هم داد تا شاهد بدترین سریال و اپیزود پایانی بین سریال های مارول/ دیزنی پلاس باشیم. اگر برایتان سوال است که چرا شیهالک و میس مارول را در رتبههای بهتری قرار دادم باید اشاره کنم به نوآوری و فضای تازه قسمتهای آغازین میس مارول که دقیقا خلاف نقطه ضعف تهاجم مخفی بود. یعنی کارگردانی درست و خلاقانه (که در اپیزود های بعد و تغییر کارگردان، سریال با افت شدید مواجه شد). باید اشاره کنم به حفظ ذات شخصیت شیهالک در این سریال در کنار تمام ضعفهای داستانی. باید به ایده درخشان اپیزود پایانیش اشاره کنم که فقط و فقط مناسب کاراکتر شیهالک بود و چه جالب که پایانبندی سریالش که به نوعی شبیه به پایانبندی تهاجم مخفی بود را با مذاکره با کوین عوض کرد!
تمام این ها دلیلیست که تهاجم مخفی در میان سریالهای مارول پروژهای باشد که هیچ علاقه ویژهای به هیچکدام از بخشهایش نداشته باشم و در نتیجه آن را در قعر فهرستم از سریالهای مارول قرار دهم و از انتخابم کاملا خشنود باشم.