تحلیل سریال قهوه‌ ترک | اپیزودهای ۵ تا ۹

تحلیل سریال قهوه‌ ترک | اپیزودهای ۵ تا ۹

سهیل نورمحمدی
©ArtTalks.ir

/فیلم‌نامه: بد/

یک‌.

شاید تصور کنیم بعد از دیدن این پنج قسمت، به واسطه‌ی حجم اتفاقات و پویایی‌ و تحرکی که به قصه و شخصیت‌ها اضافه شده، باید تا حدودی راضی باشیم و آن را به فال نیک بگیریم اما نکته این است که چه چیز یا چیزهایی باعث شکل‌گیری این موقعیت‌های به ظاهر بحرانی شده‌اند. یعنی باید بپرسیم چه می‌شود که ترانه که یک بار پیشنهاد آن پسر را برای اجرای موسیقی در قایق تفریحی رد کرده، به ناگاه نظرش عوض می‌شود و می‌خواهد این کار را بپذیرد؟ او تازه متوجه شده برای گذران زندگی نیاز به پول هم دارد؟ و از روی غرور و عزت نفس ناگهانی‌‌ش هم پول قرضی دانیال را قبول نمی‌کند تا خود را در موقعیت خطر تعرض قرار دهد. جالب‌تر آن که دو اپیزود جلوتر یعنی در اپیزود هفت، دقیقن خود را در همین موقعیت تکراری گرفتار می‌کند. آن‌جا بهانه‌ش چیست؟ گشتن به دنبال مقصود. بهانه‌ای که ظاهرن خیلی هم اهمیتی ندارد؛ چون در ادامه و حتا در اپیزود بعدی که قصد رفتن به سمت مرز را دارد، دیگر پی‌ش را نمی‌گیرد. یا مثلن چرا باید در قسمت ششم پس از بازجویی پلیس، سوار ماشین آدمی شود که چند قسمت قبل تنها یک سلام‌وعلیکی با او داشته که همان سلام‌وعلیک هم اصلن برای آشنایی این دو شخصیت کافی نبوده. برای ربایش ترانه کافی بود او را در کوچه پس‌کوچه‌ای خفت کنند و ببرند در مقرشان و آن‌جا وقتی چشم‌بند را برمی‌دارند، با آدمی که چند روز قبل با او آشنا شده روبه‌رو شود.

این گونه است که همین موقعیت‌های ملتهب و مهیجی هم که داریم، به واسطه‌ی سست بودن مقدمه و علت وجودی‌شان، نمی‌توانند بیننده را کامل همراه کنند و ناقص عمل می‌کنند. اپیزود نهم هم که به طور منفک از اپیزودهای پیشین خود، زاویه‌ی روایت را عوض می‌کند و بدون فهماندن درستِ گذر زمان، سرعت عجیبی به روایت طنین می‌بخشد.

دو.

همان‌طور که نشانه‌هاش در ۴ اپیزود اول دیده می‌شد، قهوه‌ی ترک به بحران شخصیت‌پردازی مبتلاست‌. این سطح از بلاتکلیفی متن در مورد شخصیت اصلی و قهرمان‌ش در یک سریال شخصیت‌محور، باعث می‌شود مخاطب هیچ هم‌ذات‌پنداری‌ی با او و به عبارت دیگر، هیچ ارتباط محکمی با کل سریال نداشته باشد. شخصیتی که تقریبن از تمام عالم و آدم در تهران پول قرض گرفته تا خود را به استانبول برساند، اما همان‌طور که اشاره کردم ناگهان غرور و عزت نفس‌ش گل می‌کند و حاضر نیست از دانیال پول قرض بگیرد. او در اکثر موارد نشان داده از دنیا بی‌خبر است و خود را در موقعیت‌های مختلف خنگ و ترسو جلوه داده، اما به یک‌باره در موقعیت خطیری هم‌چون اسارت، آن هم در دست داعشی‌ها، آن‌قدری خون‌سرد است که بتواند شرلوک‌وار، به پخش هم‌زمان صدای اذان و ناقوس کلیسا دقت کند و حتا در ادامه، ساده‌‌لوح بودن مقصود را توی سرش بزند و با تحلیل باگ‌های نقشه‌ی داعشی‌ها برای مقصود، عقل‌کل شود. قهر و آشتی‌هاش با دانیال نامعلوم است و پس از آن که تصمیم‌ش را برای رفتن به لب مرز قطعی کرده و آن همه راه را پیش رفته، با چند جمله‌ی ساده‌ی دانیال قانع می‌شود که برگردد. در یک کلام ما پس از هشت قسمت نمی‌توانیم بگوییم او بالأخره چه‌گونه آدمی‌ست. وضعیت برای دیگر شخصیت‌ها هم تعریفی ندارد و دانیال تا قبل از توئیست انتهای اپیزود هشت، به تک‌بُعدی بودن دچار شده و مقصود و بقیه هم به ورطه‌ی تکرار افتاده‌اند‌.

سه.

بالاخره شاهد موقعیت‌هایی با حس‌وحال مشترک برای دوقلوها بودیم! خطر تعرض برای ترانه در قایق تفریحی، موازی شده با خطر مشابه برای طنین در فصل بازگرداندن سکه‌ها. ایده‌ای که زودتر از این‌ها انتظارش را می‌کشیدیم؛ چون خود سریال وعده داده بود. یا حالِ بد طنین پس از انفجار استانبول، که البته آن هم می‌توانست مشابه الگوی اول، همراه با یک موقعیت داستانی باشد تا جذاب‌تر شود.

چهار.

توئیست انتهای اپیزود هشت، اولین پیچش و حتا اولین عطف «اساسی» ماجراست. یعنی سریال هشت قسمت به طول انجامید تا یکی از برگ برنده‌های اساسی خودش را رو کند و اما سوال اساسی این‌جاست که آیا این هشت قسمت، ارزشش را داشت؟ چه چیز در این هشت قسمت می‌دیدیم که ما را پای سریال نگه دارد تا به این توئیست جذاب برسیم؟ جز این است که سریال احتمالن بسیاری از مخاطبان‌ش را از دست داده و آن‌ها هرگز متوجه این پیچ غیر منتظره نمی‌شوند؟ یا مگر غیر این است که بالاخره پرهام باید یک جایی وارد می‌شد تا به مرور جواب سؤالات و چراهای در ذهن ترانه، که اتفاقن خیلی هم زیاد تکرارشان می‌کند، داده شود؟ خیلی هم خوب که این ورود، قرار بوده همراه با چنین پیچشی باشد و متوجهِ هم‌دستی او و دانیال شویم، اما چرا این‌قدر دیر؟ کاش به جای این خِسّت متن، چنین عطفی را مثلن در اپیزود چهار شاهد بودیم؛ البته که در آن حالت، سریالِ احتمالن ۱۵/۱۶ قسمتیِ هدررفته‌ای نداشتیم و به جاش یک مینی سریالِ ۷/۸ اپیزودیِ احتمالن سرِ پا و جذاب می‌داشتیم. چه حیف!


/کارگردانی: قابل دیدن/

یک.

اگر بگوییم کارگردانی کم‌رمقی شاهدیم که ایده‌های میزانسن و دکوپاژی‌ش، بیش از اندازه معمولی و تکراری شده‌اند، شاید حرف‌های یادداشت قبلی‌مان را تکرار کرده باشیم اما در حقیقتِ امر تفاوتی نمی‌کند‌. همه چیز صاف و ساده برگزار می‌شود. سکانس‌های پرشمار گفتگو و دیالوگ محور، بدون تمایز خاصی از یک‌دیگر و تخت و کسل‌کننده پیش می‌روند و برای نمونه ایده‌ی الکن دردِدل ترانه و طلعت با زبان‌های متفاوت، همان‌قدر که برای شخصیت‌ها نامفهوم است برای ما هم نامفهوم شده‌، ابتر و بدون حس رها می‌شود‌. اضافه کنید تمام سکانس‌های گفتگو و بحث‌های پرتعداد دانیال و ترانه را.

دو.

دو لحظه‌ی عاشقانه در اپیزودهای هفت و هشت وجود دارد. یکی لحظه‌ی ابراز علاقه‌ی دانیال به ترانه است که پس از این‌همه صبوری، باید تأثیرگذارتر از این‌ها اجرا می‌شد. متن که ایده‌ای در اختیار امینی قرار نداده، او هم نتوانسته جور متن را بکشد. آن یکی هم ابراز ناصر سماواتی‌ست به طنین که در آن‌جا اوضاع عجیب‌تر هم می‌شود؛ دوربین در کمال تعجب دور می‌شود، صدای دیالوگ‌ محو می‌شود(ما که دیگر این همه حرافی را تاب آورده بودیم، این‌جا چه جای اشتباهی بود برای این تصمیم) تا نهایتن توشاتِ عادی‌مان به توشاتِ قاب در قابی به کمک مانیتور تبدیل شود. چه حس و اتمسفری قرار بوده ایجاد کند این نما؟ در ادامه تمام همراهی‌های ناصر با طنین و مخصوصن قهر‌ و‌ آشتی‌های ضربتی اپیزود نهم هم کاملن سردستی و از روی اجبار متن، اجرا شده‌اند. احساس از سر باز کردن می‌دهد این نوع کارگردانی در سکانس‌های عاشقانه.

سه.

اجرای لحظات اکشن و نیمه‌اکشن هم تعریفی ندارد. در صحنه‌ی نجات ترانه توسط دانیال، در و پیکر آن اتاق از قایق که بسته شده بود، به ناگاه باز می‌شود و به‌جای این که دانیال درست سر موقع برسد و شخصن آن مرد متعرض (اشکان) را کنار بزند و ترانه را نجات دهد، در آن سوی اتاق و با فاصله‌ی زیاد ظاهر می‌شود و این خود اشکان است که به سمت دانیال می‌آید. در ادامه هم که سریال از یک درگیری ساده‌ی تن به تن، عاجز است. یا در فصل مهمی مانند فصل انفجار انتحاری، اجرایی می‌بینیم که اصلن در حد و اندازه‌ای که باید، تعلیق ایجاد نمی‌کند. به جای آن که تدریجی و قطره‌چکانی استرس و تعلیق صحنه را بالا ببرد و درست سر بزنگاه انفجار را به سرانجام برساند، خیلی زود سروقت انفجار می‌رود. آن اسلوموشن‌های گاه و بی‌گاهی که در طول سریال شاهد بودیم و هستیم، این‌جا و از نگاه کنجکاوانه‌ی ترانه به سیرِ وقایع اطراف، می‌توانستند کارساز باشند.

چهار.

در اسارت داعش هم اجرای مخوف و مناسبی نداریم که ما را از داعش، همان‌طور که از اسم‌ش می‌ترسیم، بترساند. آن‌جا تنها یک چیز ترسناک است که در بخش بازی‌گری اشاره خواهم کرد.


/فنی: قابل قبول/

یک‌.

قابل‌قبول‌ترین بخش کل سریال، فیلم‌برداری محمد رسولی و تیم‌ش است. چه در شب چه در روز، چه در داخلی‌ها و چه در خارجی‌ها، او کارش را در حد قابل قبولی از استاندارد انجام می‌دهد. قاب‌هاش نظم دارند و با رنگ‌ها و نورها خوب کار می‌کند. به ویژه در فصل قایق تفریحی، که برداشت‌های بلندی هم دارد، کارش درخشان است و به چشم می‌آید. در حرکت ترانه به سمت مرز هم که باز پای جغرافیا وسط می‌آید، هم‌چنان چشم‌نواز است.

دو.

تدوین حمید نجفی‌راد در لحظاتی خوب است و در لحظاتی بد. برای مثال وقتی دارد فصل مشترک بحران‌های ترانه و طنین (قایق تفریحی و خانه‌ی صاحب سکه‌ها) را موازی تدوین می‌کند، یکی(طنین) را زودتر از دیگری به سرانجام و خلاصی می‌رساند؛ در حالی که آن سمت، بحران ادامه دارد. هر چند این ایراد متن و کارگردانی هم به حساب می‌آید. در عوض در فلاش‌بک‌های مربوط به مادر طنین و ترانه، خوب و منظم عمل می‌کند. یا مثلن در اپیزود نهم، برای هماهنگ کردن ریتم درونی(که ناگهان سرعت‌ش در متن بالا رفته) و بیرونیِ اپیزود، چالش‌هایی دارد. او هم‌چنین کم دقتی‌هایی در بعضی سرکات‌هاش دارد و بعضی از صحنه‌های دیالوگ‌دار را خیلی ضربتی قطع می‌کند و هم‌چنین پایان‌بندی اپیزود ۶ هم که از فرطِ عجیب‌‌وناگهانی‌بودن، بیش‌تر به یک سوتی یا باگِ از کار در‌ رفته می‌ماند.

سه.

فارغ از کارگرانی سکانس انفجار، جلوه‌های ویژه‌ی آن صحنه، به خصوص همان لحظه‌ی اولیه‌ی انفجار، خوب و مقبول از کار در آمده است.

چهار.

باند صوتی سریال بیش از اندازه شلوغ است. طراحی صدا در بعضی لحظات، بی‌دقت و شلخته است و حتا نویز فش فش کاپشن دانیال هم در کار شنیده می‌شود. دائمی و پرحجم‌بودن موسیقی کار هم باعث می‌شود تا در لحظاتی که باید تاثیر ویژه‌ش را بگذارد، ناتوان باشد. قهوه‌ی ترک به علت «کم‌بود متن و اجرای اثرگذار»، تکیه‌ی بیش از حد بر موسیقی دارد که این مسأله، باعث خستگی گوش مخاطب می‌شود.


/بازی‌گری: قابل دیدن/

یک.

رسول‌زاده کم‌و‌بیش همان است که بود. کمی با گذشت زمان در ترانه حل شده و ریتم و لحن ثابتی پیدا کرده؛ گرچه واکنش‌ش به ربوده‌شدن توسط داعش، به طرز عجیبی کم‌تر از حد انتظار است‌‌. از آن سمت هر قدر شخصیت طنین پررنگ‌تر می‌شود، اجراش برای طنین هم، به ترانه نزدیک و شبیه‌تر می‌شود.

دو.

بهداد جدا از این که چوب کارکتر تک‌بعدی‌ش و ضعف متن را می‌خورد، خودش هم نمی‌تواند کارکترش را از این مهلکه نجات دهد. او در اجرای نقش‌های صرفن عاشق‌پیشه مانند «دل» ضعف دارد اما نشان داده عاشقی عمیق و چند‌ بعدی مانند فؤادِ «روز سوم» را به یکی از موفق‌ترین نقش‌آفرینی‌هاش بدل می‌کند. میمیک‌های او برای دانیال آذین خیلی زود اگزجره و تکراری شدند و در فصول دو نفره، دیالوگ‌ها را خوب ادا نمی‌کند. تنها زمان مثبت بازی او، دقیقن همان جاییست که کاراکترش بُعد تازه‌ای پیدا می‌کند. یک روی شرور به شخصیت‌ش اضافه می‌شود و بازی او جان می‌گیرد!

سه.

گفتم در فصل داعشیِ کار، اجرا ترسناک نیست و فقط یک چیز ترسناک است. آن یک چیز امیر نوروزی است که هر چند حضورش کوتاه باشد، شخصیت‌ش را چندان نشناسیم یا طراحی آن سکانس کمک خاصی به بازی‌ش نکرده باشد اما خودش جور همه‌ی این‌ها را می‌کشد و فراتر از متن نحیف‌ش عمل می‌کند. میخکوب‌کننده و دلهره‌آور !

چهار.

ولی‌زادگان بخاطر ضعف متن، کمی افت می‌کند اما هم‌چنان قابل‌قبول است. امیر جعفری با گذشت زمان، بیش‌تر در نقش اورهان جا افتاده و اکنون می‌شود او را پذیرفت و عرفان ناصری هم در سطح متوسطی ایفای نقش می‌کند. هر چند این اپیزود اخیر کار دست او می‌دهد و برای ایفای نقش‌ش سختی می‌کشد. مابقی بازی‌گرهای فرعی هم، حضور و یا تأثیرشان کم‌تر از آن بوده که قابل قضاوت باشند. درباره‌ی گروه بازی‌گران تُرک، در ادامه خواهم نوشت.


/نتیجه‌گیری: قابل دیدن/

پس از چهار اپیزود ابتدایی کسالت‌بار، چهار اپیزود پر‌حادثه اما بی‌دقت و یک اپیزود با تغییر ناگهانی در ریتم و زاویه‌ روایت، در روی همان پاشته می‌چرخد؛ از متن ضعیف کار قابل‌قبولی در نمی‌آید و این همه عجله‌ای که در تولیدات سریالی آن هم با تعداد اپیزودهای بالا، وجود دارد، قابل درک نیست. نیاز به یک بازنگری در استراتژی‌های سریال‌سازی‌مان و تلاش برای عبور از الگوهای قدیمی و سنتی، با نگاه به الگوهای موفق داخلی و خارجی، اکنون بیش از هر زمان حس می‌شود.


Report Page