تحلیل سریال «آکتور» | اپیزودهای ۱۷ تا ۲۰ [پایانی]

تحلیل سریال «آکتور» | اپیزودهای ۱۷ تا ۲۰ [پایانی]

محمدحسین گودرزی
©ArtTalks.ir

مقدمه.

 اپیزودهای آخر هم تفاوتی با قسمت‌های قبلی نداشتند، تا آخرین در هم برای «آکتور» روی همان پاشنه‌ی همیشگی بچرخد و سریال تمام شود. رابطه‌ها با نیم‌خط اتفاق به پایان رسیدند تا وقتی از ابتدا تا به امروز را مرور کنیم، خودمان را با دو سه‌تا فیلم کوتاه مواجه بدانیم. مریم چند قسمت برای وحید غش و ضعف می‌کند، بعد وحید را با زنی می‌بیند و نظرش عوض می‌شود. همین. این سیر قصه‌ای نیست که یک کاراکتر در طول بیست اپیزود از سر بگذراند؛ یک فیلم کوتاه است. گفتنِ «آکتور سریال اتفاق‌ها نیست و روی مسیر زندگی کاراکترها تمرکز دارد» هم دردی را دوا نمی‌کند. چون این‌گونه نبود و نشد. کاراکتر مریم چه عمقی پیدا کرد در قصه؟ چندده‌دقیقه به وحید خندید و در پایان در را به‌رویش بست. پس «آکتور» نه سریال حادثه‌های بزرگ بود، نه قصه‌‌ای که بتواند روی احساسات جزئی کاراکترها متمرکز شود. یک پلاتِ خرده‌پیرنگیِ مناسب برای نهایتن ده اپیزود که شبیه به هیچ الگوی موفقی در روایت عمل نمی‌کند. مریم را به‌عنوان نمونه گفتم. به‌سراغ هرکس برویم، بعد از بیست‌اپیزود با دست‌های خالی برخواهیم گشت. خلاصه این‌که درباره‌ی اپیزودهای پایانی باید همان حرف‌های همیشگی را بگوییم. من از آن‌ها عبور می‌کنم، تا در قالب چند نکته به‌سراغ اشتباه‌های کلان این سریال در طول بیست‌هفته بروم. عنوانِ از این‌جا به بعدِ این یادداشت این است: درس‌هایی که باید از «آکتور» بگیریم.

یک.

 جمع بازی‌گران مشهور/ خوب همیشه مفید واقع نمی‌شود. گاهی جمع نفرات برتر به تیم بهتر منجر نمی‌شود. هرکس می‌تواند انرژی دیگری را خنثا کند. هر عضو می‌تواند فقط برای خودش بازی کند. از «آکتور» و «سرگیجه» چنین نتیجه‌ای می‌گیریم: جمع آدم‌های برنده، تیم برنده را نمی‌سازد. ستاره‌های فوتبالی که دارند پشت‌هم راهی خاورمیانه می‌شوند، می‌توانند در یک تیم، اثر هم را خنثا کنند. بازی‌گران «آکتور» انفرادی بازی کردند. بیش‌تر برای مونولوگ آمده بودند، تا دیالوگ. به اپیزود هجدهم سر بزنید؛ دعوای توی ماشین مرتضا و سارا. هیچ‌کدام به دیالوگ فرد روبه‌رو کاری ندارند. شرح وظایف خودشان را پیش می‌برند فقط. از این نظر باید امتیاز کلی کارگردانی را هم کم کرد.

دو.

 وقتی دوخطیِ پلات با «چند نفر در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند که...» شروع می‌شود، حتمن پیش از شروع تولید، باید دست‌کم بیست‌مورد از این «موقعیت‌ها» را تدارک دید و شیفته‌ی دو خط ایده‌ی اولیه نشد. موقعیت‌ها برای بازی ‌در «آکتور»، جشن دانش‌جوهای پزشکی، غافل‌گیری تولد، گریم برای ورود به سالمندان و گریم برای شبیه‌شدن به افغانستانی‌ها بود. هیچ‌کدام از این‌ها جاذبه‌ای ندارند. شاید توجه به قومیت‌ها و کشورهای همسایه به کار سریال برای حضور در جشن‌واره‌ها بیاید اما هیچ‌کدام دراماتیزه نشده‌اند. از این به بعد اگر کسی از ما گفت مثلن ایده‌ای دارد درباره‌ی یک پیک موتوری که با مسافرهای مختلفی روبه‌رو می‌شود، سریع ازش بپرسید چه مسافرهایی؟ مسافرهایش چه ویژگی‌ای دارند؟ چه تمهیدی داری که این سفرها جذاب شود؟ آیا فقط چند سفرِ عادی را پشت‌هم می‌چینی؟

سه.

 فیلم‌نامه‌نوشتن درباره‌ی زندگی با هر شغل، به چندین صحنه‌ی پرشور از علاقه‌ی شدید آدم‌ها به آن شغل نیاز دارد. همین روزها «وراثت» را دیده‌اید. شورِ آن آدم‌ها برای نفس‌کشیدن در فضای رسانه را ببینید. در این‌جا «بازی‌گری» و «خانه‌مجردی» و «روی صحنه رفتن» یک ویترین است. بازی‌گر از علاقه‌اش به بازی‌گری می‌گوید، در حالی که تصور می‌کنی حرکات بدنش با باتری کار می‌کند و باتری هم رو به پایان است. من در این بیست‌اپیزود، لحظه‌ای عشق به بازی‌گری ندیدم؛ برعکس، تصور می‌کردم اگر یک آژانس هواپیمایی یا یک فروشگاه لوازم خانگی علی و مرتضا را استخدام کنند، حال‌شان برای همیشه خوب می‌شود.

چهار.

«آکتور» در تصویر جلوتر از متن بود. همواره با نوعی هارمونی در قاب‌بندی‌ها مواجه بودیم و بیش‌تر اوقات، رعایت ابعاد و تناسب‌ها با توجه به اصول زیبایی‌شناسی همراه بود. اگر بپرسید ویژگی مثبت سریال چه بوده، باید به کیفیت بصری اشاره کرد.

پنج.

سریال در لحظاتی که به‌سراغ زندگی‌های شخصی علی، مرتضا و آلما می‌رفت، سرحال‌تر از دقایقی بود که این‌سه مشغول پروژه‌های بازی‌گری بودند. دلیلش را هم گفتم. از اساس مشخص است تمهیدی برای این پروژه‌ها وجود ندارد. دیدید که هویت و هدف سفارش‌دهنده‌های این پروژه‌های بازی‌گری هم آن‌طور که انتظار می‌رفت، روشن نشد.

شش.

وقتی پلات، دو لاینِ کاملن جداازهم دارد که هم‌پای هم جلو می‌آیند، باید فکری به‌حال لحظه‌ی یکی‌شدن‌شان بکنیم. ارتباطی ارگانیک میان‌شان برقرار کنیم. به‌طور مشخص دارم درباره‌ی تمرین‌های علی و مرتضا برای اجرای زندگی آقای مستوفی حرف می‌زنم. تمرین کردند و تمرین کردند و در نهایت هم یک اجرا داشتند. همین؟ اجرای این نمایش می‌توانست مهم‌ترین و آخرین صحنه‌ی سریال باشد. یا متناظر با پایان قصه‌ی یکی از شخصیت‌ها به سرانجام برسد. حالا می‌توانیم برگردیم عقب و همه‌ی آن تمرین‌ها را از سریال جدا کنیم. هیچ ارتباط معناداری میان ستون‌های اصلی روایت «آکتور» وجود نداشت.


این آخرین قرار ما، برای نوشتن درباره‌ی «آکتور» بود.

Report Page