فرزام کریمی، مترجم و  منتقد

پل استر به زعم عده‌ای از منتقدان ادامه‌دهنده راه کافکاست و به زعم عده‌ای پست‌مدرن‌نویسی است که گاه فراتر از کافکا می‌اندیشد. کافکا نامی آشنا برای ایرانیان است که به‌واسطه صادق هدایت به ایرانیان معرفی شد و رد و خط افکار او بر اثری چون بوف کور هدایت هویداست، اما پل استر نظیر موراکامی نچسب نیست. استر فرهنگ غربی‌ای را که در آن زیست می‌کند، در نتیجه بازتولید و رگ و ریشه‌های سوررئالیسم در آثارش هویداست، اما موراکامی هر چه که باشد حتی اگر عمری هم در غرب زیست کند، مُهر آسیای شرقی بودن بر جبین او خورده است. او نمی‌تواند از هویتش فرار کند، همان‌گونه که استر نمی‌تواند از هویتش بگریزد. استر لزوما همان چیزی را می‌نویسد که باید بنویسد؛ نه در جست‌وجوی هویت خویش در معنای جبری‌اش بوده و نه به‌دنبال فرار از هویت خویش است و آن‌چه را که هست با تمام کم و زیادش پذیرفته است. هنر، مرز نمی‌شناسد، اما فرم‌ها این را به ما یادآور می‌شوند که خاستگاه ابتدایی‌شان کجا بوده است. استر با ادامه سورئال‌نویسی حکم انسانی را دارد که کاسه صبرش از ادبیات کلاسیک لبریز شده و اکنون بی‌توجه به جریان غالب، راه خودش را می‌رود. گویا او هم به این نتیجه معقول رسیده که عجوج مجوج‌ها در همه جا پراکنده‌اند تا بر سنت پافشاری کنند و جهانی آغشته به تلخی را به خوردمان دهند. حکایت این ماتمکده همیشه همین است. روایت تیمبوکتو استر روایتی بیگانه با اذهان ایرانیان نیست؛ قطعا مخاطبان حرفه‌ای ادبیات به‌واسطه ترجمه هدایت از مسخ کافکا با انسان سوسک شده که از دریچه یک سوسک به جهان پیرامونش می‌نگرد، آشنا هستند و حال با پل استری روبه‌رو هستند که در یک نقطه ماندن و درجا زدن از او بعید است. جهان او را باید جهان دگرگونی و تغییر و غلبه بر ناامیدی دانست. تطور زندگانی استر همچین امری را به‌خوبی به اثبات می‌رساند. او با شاعری شروع کرد، اما در دنیای شعر نماند، جهان شعر کوچک‌تر از آن بود که بتواند استر را در خود جا بدهد. جهان او جدی‌تر از آن بود که بخواهد در شعر خلاصه شود. او با نثرش قدم به عرصه‌ای نوین گذارد و با مراقبت از خویشتن توانست تنهایی‌های خود را به‌شیوه جدیدی ابراز کند. سورئال‌نویسی تلخ کافکایی و با امضای خودش، او را از سایرین متمایز می‌کند. او یک مقلد صرف از کافکا نیست و هدفمندانه با بهره‌گیری از فضای کافکایی به خلقی نوین می‌رسد و این همان نکته‌ایست که باید در ادبیات ایران هم به آن توجه شود. پل استر نمونه خوبی برای نویسندگان ایرانی‌ست؛ نویسندگانی که همگی یا می‌خواهند دولت‌آبادی باشند یا میرصادقی و یا پشت هر اسمی که توانسته به‌واسطه مخاطب بی‌تجربه ایرانی که به علت نبود ساختار آموزشی اصولی از دوران ابتدایی تا دوران آکادمیک به هر پیر و خراباتی دخیل بسته و به او لقب استاد داده و خود را وامدار یک شخص، یک نگاه و یک دریچه کرده است. با این شیوه به‌شکلی خودآگاهانه دست به قدیس‌سازی می‌زند و به‌جای آن‌که دردش را درمان کند، به فزونی درد به‌شکلی فراگیر کمک می‌کند؛ بت‌هایی مقدس می‌سازند تا دیگر نتوان آن‌ها را نقد کرد. مخاطب ناآگاه با دستان خود دچار مرگ خاموش می‌شود؛ مرگی ناآگاهانه و نابخردانه. نویسنده جهان سومی بودن بسیار دشوارست، چرا که در فضای دگم غالب بر جهان سوم، مدرن‌گونه زیستن و فهماندن آن به جماعتی که سرشان را زیر پتو کرده‌اند دشوار است. نتیجه تلاش نافرجام در فهماندن به یک توده بزرگ که نمی‌خواهند جز رهرو ابتذال فکری غالب باشند، منجر به پناه بردن به نوشتن به‌عنوان نوعی ارضای شخصی می‌شود. دگماتیسم ایرانی می‌خواهد دولت‌آبادی یا جمال میرصادقی دوم شود!!! هیچ‌گاه هم تلنگری به ذهنش نمی‌خورد که دوم بودن، خود به‌معنای پذیرش شکست و دسته چندم بودن است. دگماتیست جهان سومی با خلق کردن مشکل دارد و به‌نوعی در مواجهه با آن یا خلق را با تأثیر گرفتن اشتباه می‌گیرد یا از درک و فهم مفهوم خلق‌کردن عاجز است، اما پل استر و ادبیات آزاد غرب دیگر به دنبال اتوپیا (آرمانشهر) نمی‌گردد، بلکه برای خلق تفاوت به دیستوپیا (ویران‌شهر) اتکا و نارضایتی خود را از جهان پیرامونش ابراز می‌کند. دیستوپیا)ویران‌شهر) کما این‌که اعتراض علیه وضعیتی است که در آن آزادی وجود ندارد در مضامین ادبیات تخیلی بسیار پرکاربرد است. تصاویری که استر در آثارش به شما ارائه می‌دهد، تصاویری متفاوت بنا به ژانر علمی تخیلی ا‌ست. از تصاویر سیاسی نهفته در کارهایش که تحسین‌برانگیز است تا پانورامای آمریکایی و همین طور افسانه پسری که می‌توانست پرواز کند.

تیمبوکتو در مورد سگی به‌نام مستر بونز است؛ صاحب او شخصی ژولیده، پاپتی، بیکار و شاعر به‌نام ویلی است که آن‌چنان هم شخص مهمی محسوب نمی‌شود، ولی خبر مرگ او صفحه اول روزنامه‌ها را از آن خود کرده بود!! تقریبا یک سوم اثر به روایت گذشته و خاطرات بونز و ویلی می‌پردازد و حال مستر بونز بعد از مرگ صاحبش به دنبال صاحبی جدید می‌گردد. روایت زیستن مستر بونز در میان انسان‌ها همان غم نامتعارف  اوضاع اسفباری ا‌ست که خود انسان‌ها بر جهان حاکم کرده‌اند و ما ایرانیان با سگ ولگرد صادق هدایت با این چنین ایده‌ای روبه‌رو شده بودیم و از قضا تنها ایده‌ها یکی به‌نظر می‌رسد، در حالی‌که کل ساختار دو داستان متفاوت است؛ سگ بی‌صاحب شده که حتی صاحب سابق او در رسیدن به آرزوهایش ناموفق بود حال در نیمه دوم داستان در پی بروز اتفاقاتی به افکار و رفتار صاحب سابقش مشکوک می‌شود. او بنا بر نگاه ویلی که یک سگ تنها با یک سگ مرده فرقی ندارد به‌دنبال آن است که به‌گونه‌ای از تنهایی درآید و به حیاتش ادامه دهد. در این راستا به نظرش می‌آید زندگی در رفاه که ویلی همیشه با تمسخر از آن یاد می‌کرد، زیاد هم چیز بدی نیست، اما متعاقب آن از این‌که در خواب ویلی را می‌بیند که عصبانی است و به او طعنه می‌زند که پی زندگی بورژوایی رفته است، سبب عذاب وجدان او می‌شود. ولی در نهایت تصمیم می‌گیرد به تیمبوکتو برود و به ویلی بپیوندد و نکته‌ای که توجه منتقدان را جلب می‌کند، این شاعرانگی ویلی در طول داستان است که حتی در مرگ او هم آشکار است.

 وقتی در بالتیمور به‌دنبال خانم سوانسون می‌گردد، روبه‌روی خانه ادگار آلن پو حالش رو به وخامت می‌گذارد. او در راه تحقق آرزوهایش در مقابل خانه یکی از نویسندگان سرشناس که به طنز تلخ‌نویسی شهرت داشت، حالش به ‌هم می‌خورد و بی‌شک نمی‌توان منکر تأثیرات آلن پو بر ادبیات جهان بود و چه نوع مرگی می‌تواند از این شاعرانه‌تر و رویایی‌تر باشد؟ به کارگیری درست احساسات در ترکیب با غمی نامتعارف به ابتدا و انتهای اثر جذابیت‌های ویژه‌ای بخشیده است. مستر بونز درگیر آینده نیست، بلکه در «حال» پرسه می‌زند و به‌نوعی استر توانسته تصویری عصبی از یک سگ را برای مخاطب به تصویر بکشد، اما نکته‌ای که در مورد استر جلب توجه می‌کند، این است که او هنوز هم لفظ قلم و با همان شیوه غیرمتداول خویش می‌نویسد و شاید به این دلیل باشد که او نه تنها یک نویسنده، بلکه یک سردبیر، مقاله‌نویس و مترجم است و کاملا شخصیتی ادبی به‌شمار می‌رود. به گفته گاردین ابتدا، منتقدان تمایل دارند تا آثارش را بعد از چاپ بخوانند و سپس در میان مخاطبان خارج از آمریکا  فرانسوی‌ها یکی از مشتاق‌ترین مخاطبان پل استر هستند.