سلام دوستان. 

با توجه به تاریخ انتشار این مطلب، چند روزی است ، کلیپی را که توسط شبکه خبری bbc فارسی از توضیحات آرش افراز، در رابطه با اینکه ما اراده آزاد داریم یا نه؟ منتشر شده است، و در شبکه های اجتماعی دست بدست می شود.

خوب ببینید بر اساس توضیحات آرش افراز، اگر عملکرد انسان جبری باشد، بنظر می رسد هر نتیجه ای را که بوسیله عملکرد خود بدان دست می یابد، حاصل جبر است. اصلا اگر او دارای اراده آزاد نیست چگونه می تواند آزادانه نتیجه گیری کند انسان اراده آزاد ندارد؟ یا به تعبیری شناخت جبری چگونه می تواند شناختی حقیقی باشد؟
در اینجا هرچند تعریف دقیقی از شناخت ندارم، اما آنچه که مد نظر است همان معرفت، ادراک و دانش است که ذهنی هستند، و ما بوسیله آنها استدلال می کنیم، می اندیشیم و تصمیم می گیریم.
مفهومی که قصد دارم در نقد توضیحات آرش افزار بیان کنم اندکی پیچیده است، پس جهت روشنگری مفهوم مثال می آورم.
1.فرض می کنیم شما یک انسان غیر ارادی و جبری هستید.
2. فرض کنید من شئ حقیقی یا مصداق حقیقی شناخت هستم.
حال:
1. با توجه به جبری بودن شما اراده ی شما کاذب است.
2. جبر شما تصمیم به شناخت من میکند.
3.شما شناختی جبری از من دارید.
4.شما شناخت جبری را تحلیل جبری می کنید.
5.شما از تحلیل جبری خود، تصمیم جبری می گیرید.
6. تحلیل و تصمیم جبری شما منجر به باوری جبری خواهد شد.
حال آیا باور شما از حقیقت من، میتواند واقعیت من باشد؟
در کل منظور من این است که فرضا اگر انسان جبری باشد چگونه میتواند بفهمد شناختش از واقعیت حقیقی است یا خیر؟
هر چند باور من به جبر و اختیار نسبی است، اما هر چه با استدلالات خود کلنجار می روم قادر به رد کردن اراده آزاد نیستم، و حقیقتا اگر انسان جبری باشد همه چیز وحشت انگیز است.
توجه داشته باشید در اینجا منظور از جبر، جبری درونی است نه جبری خارج از ما و تفاوت این دو در این است که در جبر خارجی کسی ما را مجبور به عمل و عکس العمل میکند که این امر دخالتی در شناخت ما از جهان هستی ندارد.
اما در جبر درونی که مصداق توضیحات آرش افراز می باشد، این جبر است که تصمیم به شناسایی میگیرد، این جبر است که محصول شناسایی جبری را تحلیل میکند، این جبر است که بوسیله ی تحلیل های جبری، تصمیم جبری میگیرد و به باور می رسد. باوری که هم خودِ جبر است و هم حاصل جبر است. در نتیجه ما هرگز نمی توانیم بدانیم شناختی را که حقیقی میدانیم آیا واقعی است یا خیر؟
اینجاست که باید عرض کنم در اختیار امیدی برای شناخت واقعیت هست، اما در جبر دیگر امیدی نیست و انسانِ سردرگم به ورای احساس پوچی میرسد. جایی که دیگر هیچ چیزی جز وحشت و ترس نیست. شاید علم و تجربه ی محدود به ماده و جسم تنها قادر است جبر را اثبات کند و همین اثبات، علم و مدرنیته را به چالش خواهد کشید، و اینها استدلالاتی هستند که داریم با عقل و منطق درک می کنیم.
طبق همین استدلالات ما انسانها دارای اراده آزاد هستیم، اما تجربه ای که استدلالات عقل رو قبول ندارد و باید با آزمایش به نتیجه برسد، اگر به یک نتیجه ی بدیهی رسید که انسان مطلقا جبری است، بنظر شما جوامع مدرن تابع تجربه با این بی تکلیفی چه خواهند کرد؟
هنگامی که شناخت حسی محدود باشد، بدلیل آنکه ماده محدود است، دانشمندان تجربی وقتی به آخرین جزء مادی از مغز فیزیکی انسان رسیدند و چگونگی کارکرد مغز جبری را نشان دادند، و این شناخت از کارکرد مغز به امری بدیهی تبدیل شد، پس از آن با وحشت خود چه خواهند کرد؟ آیا همه سردرگم همه چیز را رها خواهند کرد؟ بنظر شما با این پرسش علم خود را به چالش نخواهند کشید که:
آیا تجربه به تنهایی میتواند منبع شناخت جهان هستی باشد؟
آیا شناخت می تواند منشا روحی - عقلی و آزاد داشته باشد، اما مغز فیزیکی ما گرفتار جبر محدود به جسم و ماده باشد؟

باید توجه داشت متاسفانه امروزه برخی از رسانه ها از علم استفاده ابزاری کرده و آنچه را که با حقیقت جهان هستی و واقعیت آن رابطه ای ندارد ، وانمود می کنند. این گونه از غیر مستندات، اطلاعات پیچیده و کاذب خود را یک سویه بر قوه قضاوت و باور عموم تحمیل می کنند، نهایتا این اطلاعات ناقص و کاذب ذهن مخاطب را درگیر خود کرده و بر ذهن انسان تاثیر منفی خواهند گذاشت.

 

 

عبدالکریم قیطانی فرد