فصل چهارم «اتفاقات عجیب»؛ یکسال بعد
هومن رشیدینژادچندماهیست که از تابستان گذشته. خبری از وقتگذرانیهای نوجوانانه و پنهانی وارد سالنسینماشدن برای تماشای «روز مردگان» (جرج رومرو) نیست. حتی پاساژ استارکورت هم پس از «آتشسوزی» مهیبش محور تمام خوشگذرانیهای هاوکینز نیست و محل گردهمایی تینایجرهای دوستداشتنی ما، حالا شاید چیزی بیشتر از یک محل نیمهمخروبه نباشد. بایرزها از شهر رفتهاند و مکسین با غم ازدستدادن برادری دستوپنجه نرم میکند که بهگفتهی خودش بارها شده که قبلازخواب، آرزوی مرگش را کند. غمگین و افسرده است و انگار تبدیل بهیک روح شده، همانطور که لوکاس میگوید. مهمترین منبعِ احساس خوشی و فراغِبال در فصل پیش، حالا در فمیلیویدئو کار میکنند. وقتگذراندن و صحبتکردن استیو و رابین دربارهی «دکتر ژیواگو» (دیوید لین) و جولی کریستی، نهایتن بهروشنشدن تلویزیون توسط رابین (شاید برای تماشای دونفرهی ویاچاس فیلم؟) و مطلعشدنشان از اتفاقی شوم منجر میشود. گردی از واقعیتِ زندگی - در چارچوب روایت خیالی دافرها - بر تکتک فریمهای هراپیزود نشسته است و انگار که هرلحظه میخواهد فریاد بزند که: «اون تابستونِ راحتی و بیخیالی، دیگه تموم شد!» و شاید هم مشکلبودن تماشای یکبارهی این فصل (برای یکضرب تماشاکردن این فصل باید سیزدهساعتِ تمام روبهروی نمایشگرهایتان بنشینید!) بخواهد بهما ثابت کند که: «حساب اینیکی رو از بقیه جدا کن!».
و چهزیباست که از دورواطرافِ «اتفاقات عجیب»، این حجم از ارجاعات گوناگون، قابلاعتنا و مفرح بهبیرون درز میکند؛ اگر فصل سوم، یک «بازگشتبهآینده: قسمت اولِ» (رابرت زمکیس) تمامعیار بود که بانمایش رادیکالترین وجههی کمیک سریال، تمامی خطوط داستانی را به رگههایی از سرخوشی و خنده ختم میکرد (توالی پیداکردن تسخیرشدن بیلی با شکستهشدن کدمعروف توسط رابین و دیگر اعضای اسکوپزتروپ)، حالا فصل دیگری از کتاب «اتفاقات عجیب» را داریم که بازهم به «اوقات خوش در ریجمونتهای» و فیبی کیتس ارجاع میدهد، اما درنهایت سریالیست که لحظات فارغش، درمقابل اینمقدار از تعلیق و اندوه، ممکن است رنگ ببازد؛ ثانیههایی که مکس بهکیت بوش گوش میدهد، نهتنها راهفراری برای خود او، که لحظهای آسودگیخاطر برای مخاطبِ همراهِ این نوجوانهاست. گرهِ بزرگ رودرروشدن او با وکنا، درنهایت بایک واکمنِ سونیِ wm8 و کاستی از کیتبوش باز میشود؛ همانطور که خردشدن آنها در اپیزود آخر توسط جیسون، این پسرِ رفتهرفته بهجنون رسیده، سند مرگ مکس را امضا میکند، حتی شده برای دقیقهای.
اِلون که درطول فصل با این درگیریِ درونی دستوپنجه نرم میکند که آیا یک هیولاست یا ابرقهرمان، سرآخر با صحبتهای ازجانودل مایک است که بهاطمینان درونی میرسد. دافرها برای مطمئنشدن از تاثیرگذاری لازم خطداستانی او و بهتوازیرساندن قوس شخصیتی اِل و معرفی ریشهی آنتاگونیست اصلی این فصل (وچهبسا فصل پایانیِ پنجم) او را بهتنظیمات اولیهی شخصیتیاش برمیگردانند (دوباره یک آزمایشگاه، پاپا، شکنجههای روحی و درنهایت فرارکردن از آن) و دوباره از خاکستر، متولد میکنند. اِل که در تابستان ۱۹۸۵ بارفاقتی تازهمتولدشده بههمراه مکس، خوش میگذراند و اصلن گرهِ اصلی فصل ازهمین بازیگوشیها و وقتگذرانیها میآمد (اِل و مکس تصمیم گرفتهاند با چرخاندن یک شیشهی خالیِ کوکاکولا، مشخص کنند که اِل در «خلا/ Void» بهسراغ کدامیک از اطرافیانشان برود؛ و ایندرنهایت منجر بهلورفتن بیلی و اتفاقات گوناگون فصل سوم میشد)، حالا باید با خود، قدرتهای ویژهی ازدسترفته و احتمال نابودشدن دنیا دستوپنجه نرم کند (و تاکید سریال بر جهانشمولبودن این ویرانی بالقوه، خاطرهی نهچندان جالب فصل پیش، که دودستهگیِ ملیتها دراصل میخواست بهروزهای جنگسرد صحه بگذارد اما انگار صحبت بیشتر دربارهی احمق جلوهدادن بخش دیگری از داستان بود، فارغ از جنبههای کمیک - ماجراجویانهی سریال در خط داستانی استیو، رابین، داستین و اریکا). یک تصمیم درست برای ازدوباره خلقکردن یک کاراکترِ بهحاشیهرفته.
و همینگونه است نگاه تازه و خلاقانهای که اینفصل بهکاراکترهای محبوبودوستداشتنیِ خود دارد؛ از مکس که ستارهی تماموکمال این فصل است تا نانسی ویلرِ پرجوشوخروش که تیر آخر را بهپیکر نیمهجان وکنا میزند! این یک استحالهی واقعی برای مشخصکردن سرنوشت آنهاست؛ صحبت دربارهی همان استحالهایست که استیو هرینگتونِ شرو شور، در جایی بهنانسی میگوید: اینکه بهسنگخوردن سرش، بهترین اتفاق زندگیاش بوده. میبینید؟ اینها دیگر بزرگ شدهاند.
و درنهایت میرسیم بهدوساعتونیم خنده، احساسات و «حماسه»، که دافرها هم از جنس بینظیر بصری و داستانیاش آگاهاند؛ بهمثابهی یک فیلم و بهقاعدهی یک فیلم اجرا میشود و مخاطب پروپاقرص را درگیر خود میکند. عجب پایان معرکهای برای سهسال صبر و حوصله. عجب پایان دوستداشتنیای. عجب پایان دلگرمکنندهای. برای یکتماشای هشتاپیزود دیگر و غرقشدن دردنیای فارغِ این نوجوانهای کلهشق معرکه، لحظهشماری میکنم.