تحلیل سریال «عقرب عاشق» | اپیزود نخست [پایلوت]
سهیل نورمحمدی/فیلمنامه: بد/
یک.
صِرف در نظر داشتن ایدهی جدید، تازه اگر واقعن ایدهای به کار باشد، کافی نیست. آثار ژانر، بهخصوص علمیتخیلی یا فانتزیها، باید در همان اولین قدم، تکلیف ما را با دنیای خود مشخص کنند. پس از تماشای پایلوت، به جز این که با یک موجود فضایی طرفیم که زنها را شکار میکند، چیزی دستگیرمان نمیشود. نه چیزی از پیشزمینهی داستان میدانیم، نه دلیل ورود این فضاییها به زمین( مثلن کمبود غذا یا داشتن نقشهای خاص یا هر چیز دیگر). خیلی بیش از اینها لازم است تا دنیای مختص به قصه شکل بگیرد.
دو.
«فضایی» یا «بیگانه»ای که به زمین آمده، مانند «ومپایرها» خون دوست دارد و همچون «ترمیناتور» رفتار میکند. ترکیب ایدههای مختلف به خودی خود بد نیست اما این ملغمهی ایدههای مشهور، به همان دلیلی توی ذوق میزند که در بند اول گفتم. یعنی وقتی به اندازهی کافی پرداخت مشخصی وجود نداشته باشد و دنیای تخیلی یا فانتزی ما با قواعد خاص خودش شکل نگرفته باشد؛ بماند که مخاطبِ ایرانی، احتمالن در برابر خیلی از این ایدههای کاملن آن ورِ آبی گارد دارد و برای پذیرش آنها، تیم نویسندگی خیلی بیشتر از اینها باید زحمت میکشید. مخصوصن وقتی میدانیم جلوههای ویژهمان در چه سطحیست، باید هر چه بیشتر برای چفتوبست فیلمنامه و طرح پایلوت آن تلاش میشد تا باقی ضعفها را به صدقه سَری قصهای قابل باور ببخشیم؛ اما در واقع هیچ تلاشی برای «بومیسازی ژانر» انجام نشده است.
سه.
دیالوگهای کاملن خامدستانهای هم برای دادن اطلاعات راجع به شخصیتها نوشتهشده است. آن دیالوگ «از شب متنفرمِ...» آبان چه لزومی داشت وقتی مادرش قرار است چند سکانس بعد، بیاید و حضوری دعوا کنند. همان دیالوگهای حین دعوا، کارکرد اطلاعرسانی را ایفا میکردند. مثال دیگرش مونولوگ ذهنی عقرب است که باید حتمن تاکید کند «من خون دوست دارم ولی خون زنها»؛ آن هم در جایی که آن جملات قرار است سرعت فکرکردن و تجزیه تحلیل عقرب را به رخ بکشند.
چهار.
سکانس قبل از تیتراژ و بعد از آن، هر دو میتوانستند به عنوان کلد اوپن قرار بگیرند. وقتی اولی برای اینترو انتخاب شده، سکانس پس از تیتراژ میتوانست یکجا به سکانس انتهای اپیزود ملحق شود تا هم بعد از تیتراژ مستقیم وارد قصه شویم، هم آن فلاشبک انتهایی جذابتر باشد. چینش اتفاقات زیادی ابتدایی به نظر میرسد.
/کارگردانی و فنی: بد/
یک.
گروه مافیایی طلبکار قصد خفت کردن ماکان را دارند. تنها برنامهشان، منتظرماندن بیرون کافه جلوی چشم و کور بودن و ندیدن آبان و ماکان است لابد. البته وقتی یکی دو سکانس جلوتر آن سکانس فاجعهی تعقیبوگریز و تصادفِ خندهدار را از کارگردانی که بیشتر از بیست سال سابقهی سریال سازی دارد میبینیم، دیگر چندان نمیشود تعجب کرد.
دو.
تلاشی هم برای رنگولعابِ تصاویر و قاببندیها شده که شاید تنها نکتهی مثبت فنی باشد، همراه با یک جلوهی آینهگی و ایجاد رفلههایی در تصویر، در سکانسهای حضور محمدرضا فروتن که چیزی از علت آن نمیدانیم ولی استفادهی بیش از حد و اغراقآمیز آن، توی چشم میزند.
سه.
در مورد جلوههای ویژه، گریم، لباس و دکورهای فضایی هم نمیشود چیزی گفت جز این که ای کاش اگر سطح حداقلی استاندارد را نمیتوانیم رعایت کنیم، سراغشان نرویم. گرچه مطمئنم همین حالا هم سطح کارهای داخلی، خیلی بالاتر از اینها میتواند باشد. لااقل در گریم و لباس، تولیدات ایرانی، حرفهایی برای گفتن دارند ولی باز هم نتیجهی کار شبیه برنامههای کودک یا مسابقات تلویزیونی شده.
چهار.
مثل این که تصوری به وجود آمده که هر ترانهای از محسن چاوشی، به پربازدید شدن کار کمک میکند اما ترانهی مخصوص سریال، آدابواصولی دارد. ترانهی تیتراژ عقرب، آن قدر بی ربط به فضای کار و اِلمانهای داستان است که احتمالن هر بینندهای، اگر هم اطلاع قبلی نداشته باشد، باز هم حدس میزند که این ترانه از قبل نوشته شده و مخصوص این کار نیست. بماند که به طور کلی، جنس صدا و آثار چاوشی سنخیتی با این فضا ندارد و شاید از اساس بهتر بود انتخاب دیگری صورت بگیرد.
/بازیگری: قابل دیدن/
یک.
انگار که به آرمان درویش گفته باشند شبیه ترمیناتور بازی کن. او هم دارد این دستور را اجرا میکند. فعلن ایراد خاصی به او نمیتوان گرفت گرچه همین کپی او هم زیادی نعل به نعل است. محمدرضا فروتن هم سوای از آن اندک لحنی که انتخاب کرده، شبیه کارهای اخیرش با خود سهیلیزاده به نظر میآید. کمی بهتر از مانکن اما همچنان کمرمق.
دو.
مابقی گروه بازیگری هم اصلن تعریفی ندارند. ساقی حاجیپور و حتا شقایق فراهانی در کمال تعجب به شدت ضعیف عمل کردهاند. فقط مهران رنجبر به خاطر تسلطش روی این تیپ و اضافهکردن کمی «فان» به کل کار، قابل تماشا است.
/نتیجهگیری: بد/
با کمی اغماض، در لبهی پرتگاه «خارج از حوصله» بودن، در حالی که داشت پا جای پای «آمستردام» میگذاشت،
به یک «بد» برای «عقرب عاشق» بسنده میکنیم و صرفن به خاطر تجربهی ژانر و فضای جدید، به آن فرصت بیشتری میدهیم. بلکه حداقلها را رعایت کند.