Discoverیادداشت های عاشورایی
54 Episodes
Reverse
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت پنجاهوچهارمريزش خون از درخت اممعبداممعبد خزایی زنی بادیهنشین بود که در مسیر مکه به مدینه در خیمهای زندگی میکرد. رسول خدا در مسیر هجرت به مدینه، از نزدیک خیمۀ او گذشت و به برکت آن حضرت، گوسفند لاغر و بیشیر اممعبد دارای شیر فراوانی شد، که همۀ حاضران از آن نوشیدند و سیر شدند. در کنار خیمۀ اممعبد درخت عوسجهاي (تمشک وحشی) نیز بود که آن هم به برکت وضوی آن حضرت جان تازهای گرفت و رشد کرد. آن درخت پس از این ماجرا در دل آن بیابان خشکیده برای خانوادۀ اممعبد و رهگذران مایۀ برکت، و برای بیماران موجب شفا بود. حتی گوسفندان و شترانی که از برگ آن میخوردند فربه و پرشیر میشدند. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه روزی مردم آن ناحیه با شگفتی دیدند میوههای درخت فرو ریخته و برگهایش زرد شده است. مدتی بعد خبر رسید که رسول خدا در همان روز از دنیا رفته است. از آن پس درخت اممعبد کمتر از گذشته بار میداد و میوههایش دیگر طعم و بو و اندازۀ سابق را نداشت. اين درخت تا سي سال به همان شکل باقی ماند، تا آنکه روزی دیدند خارهای درخت دوباره روییده و همۀ میوههایش فرو ریخته و از سرسبزی درخت کاسته شده است. به دنبال آن خبر شهادت حضرت علی به مردم آن ناحیه رسید. سالها بدین منوال گذشت تا اینکه روزی مردم دیدند از ساقۀ درخت خون تازه جاری شده و برگهای آن نیز چون گوشتی که خونابه از آن جاری است، خونین شده است. مردم ناحیه با خود گفتند حتماً اتفاق بزرگی رخ داده است، که ناگاه در اوایل شب صدای نالهای از سوی درخت شنیده شد: «ای فرزند نبی و ای فرزند وصی و ای کسی که باقیماندۀ سروران بزرگواری بودي». رفتهرفته صدای ناله و گریۀ بیشتری به گوش میرسید. پس از این واقعه، خبر شهادت امام حسین به مردم آن ناحیه رسید و آن درخت کاملاً خشکید و بادها و بارانهای بیابان آن را در هم شکست و دیگر هیچ اثری از آن باقی نماند. السلام عليك يا اباعبدالله الحسيناین قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، كوثر عزيزي و فاطمه درگاهيفر تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت پنجاهوسومماجراي زيارت جابربنعبدالله انصاري ابوجعفر محمدبنابیالقاسم طبری امامی، دانشمندان قرن ششم، در کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی داستان زیارت جابر و عطیۀ عَوفی را چنين گزارش کرده است. عطيه ميگويد:با جابربنعبدالله به قصد زیارت امام حسین به راه افتادیم. چون به کربلا رسیديم، جابر به سوی فرات رفت و غسل کرد. آنگاه ذکرگویان به سوی قبر امام رفت. وقتی نزدیک قبر شد، گفت: دستم را بگیر و روی قبر بگذار. جابر خود را بر روی قبر انداخت و آنقدر گریه کرد که بیهوش شد. من بر صورتش آب پاشیدم تا به هوش آمد. آنگاه سه بار گفت: یا حسین. سپس گفت: دوست پاسخ دوستش را نمیدهد. بعد خطاب به امام ادامه داد: چگونه پاسخ دهی درحالیکه رگهای گردنت را بریده و ميان سر و بدنت جدایی انداختهاند. سپس نگاهی به اطراف قبر انداخت و بعد از سلام گفتن به دیگر شهدای کربلا گفت: سوگند به خدایی که محمد را به حق فرستاد، ما در راهی که شما رفتید، شریک شماییم. به جابر گفتم: چگونه با آنان شریکیم؟ جابر گفت: ای عطیه، از رسول خدا شنیدم که میفرمود: هر کسی گروهی را دوست بدارد، در عمل آنان شریک است. سپس جابر به من گفت: ای عطیه آيا به تو وصیتی نکنم؟ گمان ندارم پس از این سفر دیگر تو را ببینم. وصيت من اين است كه دوستداران خاندان پيامبر را دوست بدار، تا وقتی در دوستی باقیاند؛ و دشمن ايشان را نیز تا زمانی که دشمنی میکند، دشمن بدار؛ هرچند اهل نماز و روزۀ بسیار باشد. دوستان آل محمد به بهشت میروند و دشمنانشان به دوزخ.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، كوثر عزيزي و فاطمه باقرزاده تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت پنجاهودومبازگشت كاروان اهلبيت به شهر پيامبر مدتی بود که مدینه در غم شهادت امام حسین و یارانش عزادار بود، زیرا خبر تلخ شهادت امام حسین و یارانش در کربلا از چند طریق در مدینه انعکاس یافته بود. اما خبر بازگشت کاروان اهل بیت داغ این مصیبت عظیم را زنده کرد. کاروان اهلبيت که در روز های آخر ماه رجب سال شصت هجری از مدینه خارج شده بود، اینک پس از ماهها به مدینه باز میگشت. آخرین مقصد اهلبیت برای رساندن پیام نهضت حسینی، مدینه بود. امام سجاد برای انجام این رسالت مهم بیرون مدینه چادر زد و پیش از ورود به شهر، بشیربنجذلم را احضار کرد و به او فرمود: «ای بشیر خداوند پدرت را رحمت کند. او شاعر خوبی بود. تو هم میتوانی شعر بگویی؟» عرض کرد: آری ای پسر رسول خدا، من نیز شاعرم. حضرت فرمود: «پس به شهر برو و خبر شهادت پدرم را به مردم برسان.» بشیر میگوید بعد از وارد شدن به شهر، به مسجد پیامبر رسیدم، صدایم را بلند کردم و شعرهایی را خواندم. سپس گفتم ای مردم: علیبنالحسین با عمه وخواهرانش در نزدیکی شهر منزل کردهاند. او مرا فرستاده است تا شما را به محل اقامتشان راهنمایی کنم. با شنیدن این خبر همۀ بانوان پردهنشین مدینه با سر و وضع پریشان، از خانهها بیرون آمدند و درحالیکه سیلی به صورت میزدند و گونه میخراشیدند، فریاد آه و واویلا سر دادند. پس از رحلت پیامبر، هیچ روزی تلختر از آن روز برای مسلمانان مدينه نبود.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، كوثر عزيزي و زينب انواري تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت پنجاهويكمورود اهل بيت به دمشقعبیداللهبنزیاد به دستور یزید اسرا و سرهای شهدا را به همراه شمربنذیالجوشن و چند تن از سپاهیان کوفه به شام فرستاد. هدف یزید از بردن خانواده امام حسین در لباس اسارت به مرکز خلافت، عقدهگشایی و تشفّی خاطر و القای حس پیروزی بر دودمان سرفراز حسینی بوده است. چنانکه اظهار خرسندی او از شهادت امام حسین این امر را تأیید میکند. از طرفی دیگر با توجه به شان و مقام امام حسین، که بسیار برتر از دیگر مخالفان بود، یزید میخواست با این مانور تبلیغاتی دیگران را مرعوب کند و از آنها زهر چشم بگیرد. یزید از زمانی که به عبیدالله دستور داد که اسرا را به پایتخت بفرستد، برای آنکه مردم هر چه بیشتر در جشن پیروزی حضور یابند، دستور داد شهر را آذینبندی کنند تا همه غرق سرور و شادی، آمادۀ ورود كاروان اسرا باشند. مأموران و فرستادگان ابنزیاد به محض ورود به شهر شام، برای ارائۀ گزارش به کاخ یزید وارد شدند و سر امام حسین را نیز سند پیروزی، پیش روی یزید نهادند و برای خوشایند او دروغهایی همراه با اغراق گفتند. سپس سر امام را در تشتی زرین پیش روی یزید نهادند و سرهای دیگر شهیدان کربلا را نیز به نمایش گذاشتند. یزید از ماموران دربارۀ هریک از سرها میپرسید و آنها نیز صاحبان سرها را معرفی میکردند. یزید که احتمال میداد ارتکاب این جنایت بزرگ موجب نفرت اطرافیان و مردم حاضر در مجلس نسبت به او شود، چهرهای حق به جانب به خود گرفت و گفت: وای بر شما! از طاعت و فرمانبرداری شما بدون کشتن حسین هم راضی بودم. خداوند ابنمرجانه را لعنت کند. به خدا سوگند اگر من با حسین طرف میشدم او را میبخشیدم. خداوند اباعبدالله را رحمت کند. یزید سپس برای توجیه کار خود و برای اینکه خود را بیگناه جلوه دهد و گناه کشتن فرزند پیامبر را به گردن دیگری بیاندازد، خطاب به سر امام حسین گفت: اگر بین تو و ابنمرجانه رابطۀ خویشاوندی بود، هر آنچه میخواستی به تو میداد.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، زينب قنبري، كوثر عزيزي و زينب انواري تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت پنجاهمورود اسرا به كوفهعمر سعد بعد از ظهر روز یازدهم محرم، همراه اسرای اهل بیت، کربلا را به مقصد کوفه ترک کرد. با توجه به فاصلۀ هشتاد کیلومتری کربلا تا کوفه و سرعت اندک کاروان اسرا و در نتیجۀ فرارسیدن شب، و اینکه ابنزیاد میخواست این پیروزی را در منظر کوفیان به نمایش بگذارد، به نظر میرسد كاروان آن شب را بین راه توقف کرده و صبح روز دوازدهم خود را به کوفه رسانده است. شهركوفه چندین ماه درگیر مسائل سیاسی بود و هنوز زمان چندانی از قیام مسلمبنعقیل و اعزام لشكر برای جنگ با امام حسین و یارانش نگذشته بود. در این اوضاع بود که مردم کوفه خبردار شدند که جنگ به نفع سپاه یزید تمام شده و سپاه به همراه اسیران در راه بازگشت به کوفهاند. ازاینرو همۀ مردم برای استقبال از لشكریان، به ویژه اسیران، به ورودی شهر هجوم بردند. راوی میگوید: آنقدر وضعیت خاندان رسالت دلخراش بود که زنی از زنان کوفه پرسید: شما از کدام اسیران هستید؟ گفتند ما از اسرای خاندان محمد هستیم. آن زن مقداری پوشاک مناسبتر فراهم آورد و به آنان داد تا خود را بپوشانند. در جای دیگري نقل شده است که مردم برای دیدن اسرا از شهر خارج شدند و زنان کوفی بر آنها میگریستند. در این میان علی بن الحسین را دیدند که بر گردنش غل و زنجیری بود و دستانش را به گردنش بسته بودند.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، محدثه زماني، كوثر عزيزي و زينب انواري تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلونهمدفن شهداي كربلاپس از اينكه عمربنسعد از کربلا رفت، قومی از بنیاسد، که در غاضریه ساکن بودند، به سوی امام حسین و یارانش آمدند و بر آنان نماز خواندند و پیکر پاک امام حسین را همانجایی که اکنون مزارشان است، دفن کردند. آنان حضرت علیاكبر را پایین پای پدرش به خاک سپردند؛ برای شهدای اهل بیت و اصحاب امام، که در اطراف او افتاده بودند، گودالی کندند و همه را جمع کردند و با هم در آن دفن کردند. حضرت عباسبنعلی را در همان جایی که به شهادت رسيده بود، يعني بر سر راه غاضريه و همانجایی که اکنون مزارشان است، دفن کردند. عمادالدین طبری میگوید: بنیاسد بر قبایل عرب افتخار میکردند که ما بر حسین نماز خواندیم و او و یارانش را به خاک سپردیم. گفتني است مطابق روايات، امور غسل و تكفين و تدفين امام معصوم را تنها امام معصوم بر عهده ميگيرد. علامه مجلسی میگوید: برحسب ظاهر چنین بود که امام حسين را بنياسد دفن کردند، اما در واقع امام سجاد به اعجاز امامت به كربلا آمد و جسد مطهر آن حضرت و بلکه سایر شهدا را نيز به خاك سپرد؛ چنانكه وقتي امام رضا در طوس به شهادت رسيدند، امام جواد به قدرت الهي از مدينه به طوس آمدند و بدن مطهر پدرشان را غسل دادند و به خاك سپردند. البته دربارۀ دفن سایر شهدا توسط امام سجاد سندی وجود ندارد و بنابر برخی روایات، تنها خاكسپاري بدن امام حسین توسط امام سجاد انجام شده است.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، فاطمه باقربيگ، كوثر عزيزي و زينب انواري تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلوهشتمغارت لباس و اسب تاختن بر پيكر امام حسينسپاه عمربنسعد پس از کشتن امام، به غارت سلاح و لباس وی پرداختند. یکی از شمشیرهای حضرت را مردی از بنیاشهل و دیگری را جَمیعِبنخلف به تاراج برد. شلوار امام را که روی شلوار پاره پوشیده بودند، بحربنکعب تمیمی به غارت برد، كه بعد از آن دستانش در تابستان مانند دو چوب خشک میشدند و در زمستان از آنها چرک و خون می آمد تا آنکه به هلاکت رسید. کفشهاي امام را اَسوَدبنخالد برد و عمامه را جابربنیزید اَزدی برداشت و آن را بر سر گذاشت و دچار بیماری جذام شد، و بنابر قولی به محض اینکه آن را بر سر بست، دیوانه شد. پیراهن حضرت را اسحاقبنحَیوَه حَضرمی برداشت که از آن پس به بیماری پیسی دچار شد و موهایش ریخت. چند نفر دیگر هم جُبۀ کلاهدار و نیز زره حضرت را برداشتند و زره کوتاه حضرت را عمر سعد ربود. یکی دیگر از کارهای سپاه دشمن، اسب تاراندن بر بدن مطهر امام بود که به دستور عبیداللهبنزیاد انجام شد. عبیدالله فرمان داد که سینه، پشت، پهلو و صورت امام را لگدمال کنند، پس اسبان بر این کار واداشته شدند. عمربنسعد در میان یارانش فریاد زد: چه کسی حاضر است با اسبش حسین را لگدمال کند؟ده نفر پذیرفتند. آنان رفتند و چنين كردند تا آنجا که پشت و سینۀ امام را خرد کردند.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، فاطمه زهرا كردي و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلوهفتمشهادت امام حسينطبق گزارشها زمانی طولانی از روز عاشورا گذشت. اگر کوفیان میخواستند امام حسین را بکشند، میتوانستند. ولی دربارۀ او وقتگذرانی میکردند و برخي به برخي ديگر واگذار ميكردند و خوش نداشتند که به قتل حضرت اقدام کنند. در این هنگام شمر در میان سپاهیانش ندا داد: چرا ایستادهاید؟ دربارۀ او منتظر چه هستید؟ تيرها او را از پا افکنده است. به او حمله کنید، مادرانتان به عزایتان بنشینند.به دنبال این فرمان از هر طرف به امام حمله کردند و زخم شمشیرها ايشان را از پاي درآورد. نخستین کسی که سراغ امام رفت، زرعةبنشریک تمیمی بود که بر دست چپ ايشان ضربهای زد. فرد دیگری هم از پشت سر بر شانة حضرت ضربة محکمی زد. سنانبنانس هم تیری بر گلوی حضرت زد. شخص دیگری با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد آورد. بر اثر این زخمها و ضربتها امام حسین از اسب بر زمین افتاد. سپس برخاست و نشست و تیر از گلویش بیرون کشید؛ دستانش را به هم وصل کرد و زیر گلوي مبارك گرفت. هر وقت دستها پر از خون میشد، سر و محاسن خود را با آن آغشته میکرد و میفرمود: خدا را با این وضع ملاقات میکنم. آنگاه دشمن از اطراف امام پراکنده شدند، درحالی که او گاهی با صورت بر زمین میافتاد و گاهی برمیخاست. در این حال سنانبنانس به ايشان نزدیک شد و با نیزه ضربتی بر او زد که بر اثر آن، امام بر زمين فروافتاد و ديگر نتوانست بلند شود.سنان به خولیبنیزید گفت: سر او را از بدن جدا کن. خولی خواست این کار را بکند، اما دچار سستی شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست و دستانت را از بدن جدا کند. آنگاه از اسب فرود آمد و سر مبارک امام را از تن جدا کرد و آن را به خولی داد.این درحالی بود که قبلاً زخمهای متعددی با شمشیر بر آن حضرت وارد آمده بود.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، محدثه زماني، كوثر عزيزي و زينب انواري تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلوششمشجاعت و حماسۀ حسينيامام حسین شجاعانه میجنگید و مواظب تیراندازان بود و در هر فرصتي به سپاه دشمن حمله میکرد. شمر که شجاعت و مبارزۀ دلیرانۀ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر پیادگان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد.امام حسین آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت و در حالی که از نبرد ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد، که خون از پیشانی حضرت جاری شد. امام گوشۀ جامه را برگرفت تا با آن خون را از پیشانیاش پاک کند، که تیر سهشعبۀ زهرآگینی آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله»؛ آنگاه سر به آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. امام دست خود را روی زخم گذاشت چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید، كه حتی یک قطرهاش نيز باز نگشت.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهدیه حبیبی، ریحانه مختاری و کوثر عزیزی تهیه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلوپنجمآغاز مبارزۀ امام حسين و ياري خواستن ايشانامام حسین پس از دفن طفل شیرخوار برخاست و بر اسبش سوار شد و در برابر آن مردم ظالم ایستاد و خطبهای خواند. سپس درحالیکه شمشیرش را در دستش گرفته بود و آهنگ شهادت داشت فرمود: «من فرزند علی و فاطمه از دودمان احمدم و عمویم آن كسي است كه صاحب دو بال در بهشت است. جدم رسول خدا بهترین انسان از گذشتگان است». آنگاه امام دشمن را به مبارزه طلبید. پیوسته هر کس از جنگاوران نامدار دشمن را که به او نزدیک میشد، از دم تیغ میگذراند و گروه بسیاری را به هلاکت رسانید، تا اینکه مالکبننُسَیر مقابلش آمد و شمشیرش را بر سر امام فرود آورد، بهطوریکه شمشیر جُبّۀ کلاهدار امام را شكافت و به سر ايشان رسید و سر امام را زخمی کرد. امام به او فرمود: امیدوارم با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند. سپس کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست؛ نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید. سپس سرش را رو به آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند». سپس شمر با گروهی جلو آمدند و امام با آن ها جنگید. آنها بین حضرت و خیمهگاه حایل شدند و به سوی خیمههای امام رفتند و تصمیم حمله به خیمهها را داشتند. امام بر سر آنها فریاد کشید: «وای بر شما! ای پیروان خاندان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از آخرت نمیترسید، حداقل در دنیایتان آزاده باشید». شمر فریاد زد: ای حسین چه میگویی؟ امام فرمود: این من هستم که با شما میجنگم و زنان را گناهی نیست. شمر خطاب به یارانش گفت: از حریم خانوادۀ این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. کوفیان از هر سو به امام حمله کردند. سپس شمر با پیاده نظامش به سوی امام حسین حمله کرد و امام مقاومت کرد و دو طرف درگیر شدند. امام به سوی آنها حمله میبرد و آن ها از اطراف او پراکنده میشدند تا آنکه امام را محاصره کردند.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، زينب قنبري، كوثر عزيزي و زينب انواري تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلوچهارمشهادت طفل شيرخوار امام حسيناز مصائب بزرگ روز عاشورا و از حوادث مسلم این روز، شهادت طفل شیرخوار امام حسین است که افراد سپاه عمربنسعد، با بیرحمی او را به شهادت رساندند و جنایت نابخشودني دیگري بر جنایاتشان افزودند. عدهای از مورخان و مقتلنویسان، مانند ابناعثم، خوارزمی و طبرسی، شهادت طفل شیرخوار را در هنگام وداع امام این گونه بيان میکنند:آنگاه كه تمام ياران و خويشاوندان امام حسین شهيد شدند، امام تنها ماند و با او جز دو نفر باقی نماندند: یکی فرزندش امام سجاد و دیگری پسر شیرخوارش که عبدالله نام داشت. در اين هنگام امام با صداي بلند فرمودند: «آیا حمایت کننده ای هست که از حرم رسول خدا حمایت کند؟ آیا یگانهپرستی هست که دربارۀ ما از خدا بترسد؟» در این هنگام صدای زنان به فریاد بلند شد. حسین به خیمه آمد و فرمود: آن طفل را بیاورید تا با او وداع کنم. پس کودک را به ايشان دادند. امام او را می بوسید و میفرمود: وای بر این مردم اگر دشمن آنان جدت پیامبر خدا باشد. در همان حال که کودک در دامان پدر بود، حرملةبنکاهل اسدی تیری به آن کودک زد و او را در دامان پدر به شهادت رساند. امام دست خود را زير خونها گرفت تا دستش پر شد و سپس خون كودك را به طرف آسمان پاشید و فرمود: «خداوندا اگر امروز فتح و نصرت خویش را از ما بازداشتهای، آن را در چیزی که برای ما بهتر است قرار ده». آنگاه امام حسین از اسب فرود آمد و با غلاف شمشیر خود قبری برای كودك حفر کرد و خون را به تمام بدن طفل مالید و بر او نماز خواند و او را دفن کرد. امام باقر فرمود: اگر قطرهای از آن خون بر زمین میریخت، عذاب الهي نازل میشد. واين قسمت از پادكستها به سرپرستي زینب حقی حق بیان با همکاری زهرا صداقت و مهدیه حبیبی ، محدثه زمانی،کوثر عزیزی، زینب انواری تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلوسومجانبازي عباس در ميدان نبردبعد از اینکه یاران امام به شهادت رسيدند و تشنگي اهل حرم شدت یافت، امام حسين و برادرش عباس در صدد تهیۀ آب برآمدند و با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت فرات حرکت کردند.عباس همچنان پیشاپیش حسین حرکت میکرد و میجنگید و به هر سو که امام میرفت او نیز به همان سو میرفت.در این هنگام امام حسین روی سیلبند کنار فرات رفت و به سمت فرات حركت كرد. سپاهیان عمربنسعد از حرکت ايشان جلوگیری کردند. مردی از بنیدارِم گفت: وای بر شما! میان او و آب حایل شوید و نگذارید به آب دسترسی پیدا کند. امام مرد دارِمی را نفرین کرد و گفت: خداوندا تشنهاش گردان.آن مرد از نفرین امام خشمگین شد و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین تیر را بیرون آورد. آنگاه دستهایش را زیر گلو گرفت و خوني را كه در دستانش پر شده بود پاشید. آن گاه فرمود:«خدایا به درگاهت شکایت میکنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند». سپس در حالی که عطش او شدت یافته بود، به جایگاهش بازگشت. در این حال لشکر دشمن، عباس را از هر طرف محاصره و او را از امام حسین جدا کردند. حضرت عباس در حالی که برای آوردن آب حركت ميكرد، اینگونه رجز میخواند: «جانم فدای حسین باد. من عباس هستم، به هر بامداد کارم سقایی است، آن روز که با شرّ روبهرو گردم، از آن نمیهراسم». آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد. در این هنگام زیدبنورقاء جُهَمی، پشت درخت نخلی کمین کرد. حُکَيمبنطُفَیل نیز او را یاری کرد.حُکَیم ضربتی بر دست راست عباس وارد کرد. عباس شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرد. عباس آنقدر جنگید که بیحال و ناتوان شد. در این زمان حُکَیمبنطُفَيل، كه پشت نخلی کمین کرده بود، ضربتی بر دست چپ وي وارد آورد. سپس آن ملعون جلو آمد و عمودی آهنین بر سر عباس كوفت كه موجب شهادت عباسبنعلي گرديد. برادر رشيد امام حسين را زماني كشتند كه در اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن، زخمهای شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت. چون امام حسین عباس شهيد را در کنار فرات بر زمین يافت، به شدت گریست و با اندوه فراوان فرمود: «اکنون کمرم شکست و رشتۀ تدبیرم گسست».این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری زهرا صداقت، مهديه حبيبي، فاطمه درگاهي فر و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلودومشهادت كودكي از اهل بيتشخصی به نام ابوالهُذَیل سَکونی میگوید: روزی هانی بن ثُبَیت حَضرَمی در مجلس حَضرَمیها در زمان خالدبنعبدالله (حاکم وقت کوفه) نشسته بود و در آن زمان پیرمردی فرتوت بود. از او شنیدم که گفت: من جزو کسانی بودم که در کربلا شاهد قتل حسین بودند. به خدا سوگند من در بین جمع ده نفری ایستاده بودم و هرکدام بر اسب خود سوار بودیم و اسب ها در جولان و حرکت بودند، که ناگاه کودکی از آل حسین را دیدم که چوبی در دست و پیراهنی و شلواری بر تن داشت و سراسیمه و حیران به چپ و راست مینگریست. من میدیدم که دو گوشواره در گوش داشت و هنگام حرکت به چپ و راست گوشوارهها تکان می خوردند. در این هنگام مردی به سوی او تاخت. چون به او نزدیک شد، از روی اسب خم شد و با شمشیر او را دو نیم کرد.سَکونی میگوید: هانی بن ثُبَیت، همان مردی بود که آن کودک را کشت و چون مورد سرزنش واقع میشد، نام خود را ذکر نمیکرد.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، فاطمه باقربيگ و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلويكمشهادت قاسمبنالحسنپس از علياكبر، قاسمبنالحسن به میدان رفت، در حالی که نوجوانی نابالغ بود. وقتی که چشم امام حسین به فرزند برادر افتاد، او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند. قاسم اجازۀ نبرد خواست ولی عمویش به او اجازه نداد. آن نوجوان بارها دست و پای عمویش را بوسید و از او اجازۀ نبرد خواست، ولی عمویش به او اجازه نداد. او آنقدر اصرار كرد تا از امام حسین اذن ميدان گرفت. قاسم، درحالیکه اشکهایش بر گونههایش جاری بود به میدان رفت و چنین رجز می خواند: «من قاسم از نسل علی هستم، به خانۀ خدا سوگند، ما از شمر یا ابنزیاد به پیامبر سزاوارتریم». حُمَیْدبنمسلم میگوید: جوانی از یاران حسین به سوی ما آمد. عمروبنسعد بن نُفَیْل اَزْدی به من گفت: به خدا سوگند که بر او خواهم تاخت. گفتم: سبحان الله، میخواهی چه کنی؟ این همه لشکر که به دور او حلقه زدهاند، برای کشتن او کافیاند. گفت به خدا سوگند به او حمله خواهم کرد. آنگاه به او حمله برد و سر او را با شمشیر شکاف و آن نوجوان بر زمین افتاد و گفت: ای عمو جان [به فریادم برس]. حسین چون باز شکاری به سوی او رفت و مانند شیر خشمگین حمله کرد و با شمشیر به عمرو ضربهای وارد کرد. او دست خود را سپر قرار داد که از آرنج قطع شد. او فریادی زد و خود را کنار کشید. گروهی از کوفیان یورش بردند تا او را نجات دهند ولی او را زیر گرفتند و زیر سم اسبان لگدمال کردند تا آنکه جان داد.گرد و غبار که فرونشست، دیدم حسین بالای سر آن نوجوان است و او پای خود را بر زمین میکوبد و حسین میگوید از رحمت خدا دور باشند مردمی که تو را کشتند. سپس گفت: «به خدا سوگند بر عمویت بسیار گران است که او را بخوانی و جواب ندهد یا جواب دهد ولی تو را سودی نبخشد». آنگاه حسین او را برداشت و به سوی خیمهها برد، درحاليكه پاهای آن نوجوان بر زمین کشیده میشد. با خود گفتم که حسين با پيكر آن نوجوان چه ميخواهد بكند؟ دیدم که او را برد و کنار پسرش علیبنالحسین و دیگر کشتگان خاندانش گذاشت.پرسیدم این نوجوان چه کسی بود؟ گفتند: قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب بود.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان و با همکاری مريم مهربان، مهدیه حبیبی، نيلوفر فدايي و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت چهلاممبارزه و شهادت حضرت علياكبرروز عاشورا تا هنگامی که اصحاب غیر هاشمی امام حسین زنده بودند، عملاً آنها به میدان جنگ رفتند و یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و جنگ و مبارزه و شهادت بنیهاشم، پس از شهادت آنها آغاز شد. پس از اینکه اصحاب غیر هاشمی امام حسین کشته شدند و کسی نماند جز اهل بیتش، که فرزندان امام علی و فرزندان جعفر و عقیل و امام حسن و فرزندان خود امام حسین بودند، آنها جمع شدند و با هم خداحافظی کردند و تصمیم به جنگ گرفتند. پیش از همه حضرت علیاکبرآمادۀ جنگ شد. او، که از زیبا صورتان و نیکسیرتان روزگار بود، نزد پدر رفت و اجازۀ نبرد خواست. پدر به او اجازه داد و نگاهی به قامتش انداخت و آنگاه چشمانش را به زیر افکند و گریست. سپس فرمود: «بارالها تو شاهد باش، جوانی به جنگ این مردم رفت که در صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به پیامبرت بود و ما هرگاه مشتاق دیدن پیامبرت میشدیم، به این جوان نگاه میکردیم». سپس علیبنالحسین حمله کرد. او همواره میجنگید، تا جایی که ناله از کوفیان برخاست و شمار زیادی از آنها را کشت. در این هنگام مردی از اهل شام علیاکبر را صدا زد و گفت: تو از جانب مادر با امیرالمؤمنین یزید خویشاوندی داري. اگر بخواهي به تو امان ميدهيم تا به هر كجا كه دوست داري بروي.علياكبردر پاسخ گفت: رعايت خويشاوندي با رسول خدا بهتر از رعایت خویشاوندی با ابوسفیان است. سپس به جنگ خود ادامه داد.پس از آنكه حضرت علیاکبر جنگ سختی کرد و عدۀ زیادی را به هلاکت رساند، نزد پدر برگشت و گفت: «پدر جان تشنگی مرا کشت و سنگینی زره بیتابم کرد. آیا آبی هست؟ امام گریست و فرمود: ای پسر جانم، از کجا آب بیاورم؟ اندکی دیگر بجنگ، به زودی جدت رسول خدا را ملاقات میکنی و از جام سرشار سیراب میشوی که دیگر پس از آن تشنه نگردی». علیاکبر به میدان جنگ برگشت و دوباره به دشمنان یورش برد و تعداد زیادی از دشمنان را به هلاکت رساند. او بارها رجز خواند و حمله کرد تا آنکه مُرّةبنمُنْقِذ عبدی بر او ضربهاي زد و او را نقش بر زمین کرد. سپس گروهي او را محاصره کرده و پیکر مطهرش را با شمشیر قطعهقطعه کردند. علیاکبر در آخرین لحظات عمر، ندا داد: «پدر جان! خدا حافظ. این جدم رسول خداست که تو را سلام میرساند و میگوید سریعتر به ما ملحق شو». آنگاه فریادی زد و پر كشيد.امام بر بالینش آمد و صورت به صورت او نهاد و فرمود: «خدا بکشد مردمی را که تو را کشتند. چقدر این مردم بر خدا و هتک حرمت رسول خدا گستاخ و بیباک گشتهاند، بعد از تو خاک بر سر دنیا».اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري مريم مهربان، مهديه حبيبي، فاطمه درگاهي فر و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت سيونهمنماز ظهر روز عاشوراپس از یادآوری ابو تمامه، امام حسین به همراه یارانش نماز را به صورت نماز خوف خواندند.وقتی نماز ظهر فرا رسید، امام به زهیربنقین و سعیدبنعبدالله حنفی امر فرمود که با نیمی از یاران، جلوی امام و نمازگزاران بایستند و مراقب دشمن باشند.سپس امام با نیمي دیگر از ياران، نماز خوف خواندند. تیری از جانب دشمن به سوی امام حسین پرتاب شد. سعیدبنعبدالله جلو آمد و خود را هدف آن قرار داد. او پیوسته با بدنش امام را از تیرهای دشمن حفظ میکرد.تا پایان نماز آنقدر تیر بر بدن او خورد تا این که بر زمین افتاد و گفت: «خداوندا ایشان را لعنت کن، همچنان که قوم عاد و ثمود را لعنت کردی. بارالها سلام مرا به پیامبرت برسان و درد و رنج زخمی که دیدهام به او ابلاغ فرما، همانا من در یاری خاندان پیامبرت، پاداش تو را خواستارم». سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد. هنگام شهادت او، غیر از زخم شمشیر و نیزه ،سیزده تیر به بدنش اصابت کرده بود.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، فاطمه باقربيگ و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت سيوهشتمحملۀ نافرجام به خيمهگاه حسينيسپاه عمربنسعد تا نیمروز با یاران امام حسین به سختی جنگیدند. سپاه کوفه به سبب نزدیک بودن خیمههای اردوی حسینی به همدیگر، تنها از یک سو میتوانستند حمله کنند. به همين دليل کاری از پیش نمیبردند. چون عمربنسعد چنین دید، گروهی را گسیل داشت که چادرها را از چپ و راست جمع کنند تا بتواند امام و یارانش را محاصره کنند. اما یاران امام مانع این کار شدند. عمربنسعد وقتی دید نمیتوانند کاری از پیش ببرند، دستور داد چادرها را آتش بزنند. آنگاه آتشی آوردند و در چادرها افکندند. امام حسین فرمود بگذارید آتش بزنند چون در آن صورت نمیتوانند از روی آنها عبور کنند و به سوی شما بیایند. همینطور هم شد و همچنان تنها از یک سو میتوانستند با یاران امام بجنگند.شمر به خیمۀ امام حسین حمله کرد و با نیزهاش به خیمه زد و با صدای بلند گفت: آتش بیاورید تا این خیمه را با ساکنانش به آتش بکشم. زنان با شنیدن این سخن فریاد برآورد و از خیمه بیرون آمدند.امام بر سر شمر فریاد زد: ای فرزند ذیالجوشن، تو آتش طلب میکنی تاخیمۀ مرا بر خانوادهام به آتش بکشی؟ خداوند تو را با آتش عذاب بسوزاند. در این هنگام زُهیربنقین به همراه ده نفر از یارانش به شمر و افرادش حمله کردند و آنها را از خیمهها دور ساختند و یکی از یاران شمر را کشتند. شمر برگشت و به آنها حمله کرد و تعدادی از آنها را کشت و بقیه به جای خود بازگشتند.این قسمت از پادکستها به سرپرستی زینب حقی حق بیان وبا همکاری زهرا صدافت و مهدیه حبیبی ، محدثه زمانی و کوثر عزیزی تهیه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت سيوهفتمشهادت عبداللهبنعُمَير كلبي و همسرششمربنذیالجوشن که فرمانده جناح چپ بود، با گروه تحت فرماندهی خود به یاران امام حسین حمله کرد. یاران امام مقاومت کردند وبا نیزه بر آنها ضرباتی وارد ساختند. آنگاه آنها از هر سو به یاران امام یورش آوردند. در این یورش عمومی، عبداللهبنعُمَير، که در آغاز جنگ اولین کسی بود که به میدان مبارزه تنبهتن رفت، به شهادت رسید. او دومین شهید از یاران امام حسین بود. بعد از آنکه عبدالله به شهادت رسید، همسرش اموهب از خیمه بیرون رفت و در کنار پیکر همسر شهیدش نشست. خاک و غبار از سر و صورت عبدالله پاک میکرد و میگفت: بهشت گوارایت باد.در این هنگام شمر به جوانی به نام رستم گفت: برو با عمود بر فرقش بکوب و او چنین کرد و سر آن زن در هم شکست و در دم جان سپرد.اموهب تنها بانویی بود که در روز عاشورا به شهادت رسید.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت و مهديه حبيبي و فاطمه باقرزاده و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت سيوششمشهادت مسلم بن عوسجهعمربنحَجاج از جانب فرات به یاران امام حسین حمله کرد دو گروه ساعتی با هم جنگیدند. در این حملۀ دست جمعی بود که مسلم بن عوسجه اَسدی به شهادت رسید. او اولین شهيد از یاران امام حسین بود.هنگامی که عمربنحجاج و لشکریانش عقب نشستند و غبارها فرونشست، دیدند که مسلمبنعوسجه بر زمین افتاده است. امام حسین بر بالینش حاضر شد. مسلم هنوز رمقی در بدن داشت.امام حسین فرمود: ای مسلم پروردگارت تو را رحمت کند و آنگاه این آیه را تلاوت فرمود: «برخی از آنان در راه خدا کشته شدند و برخی دیگر انتظار میکشند».حبیببنمُظاهر پیش آمد و گفت: ای مسلمبنعوسجه، بر خاک افتادن تو بر من گران است. بشارت باد تو را به بهشت. مسلم آهسته گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد. حبیب گفت: اگر نمیدانستم که من نیز ساعتی دیگر به تو خواهم پیوست، دوست داشتم هر چه میخواستی که انجام شود وصیت کنی، تا آن طور که شایستۀ خویشاوندی و پیوند دینی است، آنها را به کار بندم. مسلم در حالی که به امام حسین اشاره میکرد، گفت: خدا تو را بیامرزد. من تو را به این شخص سفارش میکنم که در راهش کشته شوی. حبیب گفت: به خدا سوگند چنین خواهم کرد. اندکی بعد مسلم روی دست یارانش جان سپرد.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، زينب قنبري و كوثر عزيزي تهيه شده است.
باسمه تعالييادداشتهاي عاشورايي – قسمت سيوپنجماجابت نفرين امام حسین بر دشمني كينهتوزمردی از قبیلۀ بنیتمیم به نام عبداللهبنحَوزه از میان لشکر دشمن بیرون آمد و در مقابل امام حسین ایستاد و گفت: ای حسین، ای حسین! امام فرمود چه میخواهی؟ گفت: تو را به آتش [دوزخ] بشارت باد. امام فرمود: هرگز چنین نخواهد بود، من به سوی پروردگاری مهربان و آن شفیعی که شفاعش پذیرفته است، میروم. آنگاه امام پرسید: این کیست؟ یارانش گفتند: این فرزند حَوزه است. امام فرمود: «پروردگارا او را به سوی آتش ببر». ناگاه اسب او بنای چموشی گذاشت و او را به سوی چالهای کشید و او از روی اسب لغزید و پایش به رکاب گیر کرد و با سر از اسب آویزان شد. در این هنگام اسبش رم کرد و او را میکشید. سر او به هر سنگ و تنۀ درختی میخورد تا به هلاکت رسید.اين قسمت از پادكستها به سرپرستي زينب حقي حق بيان و با همكاري زهرا صداقت، مهديه حبيبي، زينب قنبري و كوثر عزيزي تهيه شده است.
گوینده برای این متن مناسب نیست و خیلی کوتاه و بریده بریده است تا تمرکز می کردم اهنگ پخش میشد و دوباره شروع میشد برای همین نتونستم گوش کنم وخیلی لج درار بود 😡😡😡