1399/11/7 ۱۰:۱۰
اندیشههای ابنعربی درباره «وحدت وجود» و بهویژه در عبارت «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها» مخالفتهای وسیعی را برانگیخت که مشهورترین آنها در نامه علاءالدوله سمنانی به عبدالرزاق کاشانی متبلور گشت. این مخالفتها به پیدایش نظریه «وحدت شهود» علاءالدوله سمنانی در مقابل وحدت وجود انجامید و توسط میر سیدعلی همدانی (شاگرد نامدار علاءالدوله) و بزرگانی مانند سیدمحمد گیسودراز و شیخاحمد سرهندی در شبهقاره هند رواج یافت.
اندیشههای ابنعربی درباره «وحدت وجود» و بهویژه در عبارت «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها» مخالفتهای وسیعی را برانگیخت که مشهورترین آنها در نامه علاءالدوله سمنانی به عبدالرزاق کاشانی متبلور گشت. این مخالفتها به پیدایش نظریه «وحدت شهود» علاءالدوله سمنانی در مقابل وحدت وجود انجامید و توسط میر سیدعلی همدانی (شاگرد نامدار علاءالدوله) و بزرگانی مانند سیدمحمد گیسودراز و شیخاحمد سرهندی در شبهقاره هند رواج یافت. دیدگاه «اوپانیشاد»ها در وحدت وجود و مداومت علمای اسلامی شبهقاره در لزوم تفکیک بین اعتقادات اسلامی و هندو، از جمله عوامل مهم دیگری بود که سبب نقد آرای ابنعربی در وحدت وجود و گرایش به وحدت شهود در شبهقاره گردید. این نوشتار شرح آرای شیخاحمد سرهندی، یکی از بزرگترین منتقدان ابنعربی ومعتقدان به وحدت شهود است که در ایران چندان شناختهشده نیست.
***
شیخاحمد سرهندی ملقب به «امام ربانی» و «مجدد الف ثانی» در مشرب عرفانی خود معتقد به وحدت شهود و متأثر از آرای علاءالدوله سمنانی است. او تأثیر بهسزایی در فرهنگ و تمدن هندی دارد به گونهای که برخی، از تأثیر مستقیم آرای او بر کسانی چون «ابوالکلام آزاد» و «سر سید احمدخان» سخن گفتهاند (۱، ذیل عنوان شیخاحمد سرهندی). این عارف هندی که در سالهای آغازین هزاره دوم هجری، لقب «احیاگر هزاره دوم» را تلویحا به خود نسبت میداد، متأثر از جنبشهای عرفانی پیش از خود، بهویژه آرای عارف ایرانی (سمنانی) بود که شاگرد نامدارش میر سیدعلی همدانی با هجرت به هند بدانجا برده بود.
مهاجرت میرسید علی (۲، اسرار النقطه) در سالهای میانی قرن هشتم هجری، آغازی بر ظهور مهمترین جنبشهای عرفانی در هند با محوریت اندیشههای سمنانی گردید (بهویژه مخالفتهایش با نظریه وحدت وجود و گرایش فکری او به نظریه وحدت شهود). یکی از معروفترین عرفای هندی متأثر از آرای سمنانی، سید صدرالدین ابوالفتح محمد بن یوسف حسینی معروف به «خواجة بندهنواز» و «گیسودراز» (۷۲۱ ـ ۸۲۵ق) است که شخصیتی برجسته در قرن هشتم و نهم هجری محسوب میشود. وی که مؤلف ۱۲۵ رساله و کتاب است، از جمله صوفیانی بود که شمال هند و همچنین دکن را تحت تأثیر خود قرار داد و در ترویج و تشریح طریقت «چشتیه» بسیار کوشید. گیسودراز شریعت و طریقت را مکمل هم میدید (۳vol.13.pg) و تلاشی گسترده در پیوند آن دو در آثار خود به عمل میآورد و از مخالفان سرسخت ابنعربی، فریدالدین عطار نیشابوری و مولانا بود و آنان را فریبکار و دشمن اسلام میخواند (۴ ص۲۱۳). وی که متأثر از آرای سمنانی بود و از نظرات او دفاع میکرد، در دو موضوع سخت با ابنعربی مخالفت میورزید: یکی قول «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها» و دیگری مسئله ولایت (تقریبا همان دو موضع اختلافی سمنانی با ابنعربی).
بدین ترتیب موضوع نفی «وحدت وجود» و اعتقاد به «وحدت شهود» را حداقل دویست سال پیش از تولد شیخ احمد سرهندی در هند، کسانی چون گیسودراز مطرح کرده بودند (۵vol. 1pg.31 ـ ۴۵) و طرفدارانی داشت. البته این طرح و دفاع تنها به دلیل انتشار اندیشههای سمنانی در هند نبود، بلکه اندیشههای خاص هندوان بهویژه در «اوپانیشادها» که حاوی اندیشههای وحدت وجودی کاملی بود، معمولا متشرعان و بنیادگرایان مسلمان ـ بهویژه کسانی را که شریعت و طریقت را با هم میآمیختند ـ به مخالفت سرسختانه با این موضوع و گرایش به مفهوم مقابلش برمیانگیخت؛ بنابراین آنچه در تاریخ تصوف هند غلبه دارد، وحدت شهود است؛ زیرا کسانی به تبیین آن گراییدند که در دو جبهه متفاوت، از یکسو میبایست با اندیشههای سُکرآمیز عرفای وحدت وجودی به مبارزه برخیزند (زیرا با هدف کلی آنها که درهمآمیختن شریعت و طریقت بود، سازگاری نداشت) و از دیگر سو میبایست موضعی برگزینند که موافقتی با اندیشه هندوانی که از دیدگاه آنان کافر محسوب میشدند، نداشته باشد. پس میبایست در تحلیل وحدت شهود عرفای هند، علاوه بر طرفداران صوفیاش، به جغرافیای آن سرزمین و مذهب هندو نیز اشاره کرد که خود عاملی مهم در نفی وحدت وجود بود تا مبادا هندوان مسلمانان را تابع خود بپندارند.
از سوی دیگر شیخاحمد سرهندی که از اولیای طریقت نقشبندی محسوب میشد، چندان با راه و روش طریقت چشتی که به اموری چون سماع و احوال وجدآمیز اهمیت بسیار میداد، موافق نبود. او در پی تصفیه و تنقیح تصوف اسلامی از تمامی پیرایههایی بود که از دیدگاه وی یا مبانی شرعی نداشته یا ضد شرع محسوب میشدند. به همین دلیل، طریقت او کاملا مبتنی بر شریعت بود و چون این ابتناء در عین حال که یک تکلیف دینی بود، عاملی نیز برای مبارزه با کجرویها و انحرافات محسوب میشد، شیخ بر آن پافشاری و تعصب خاصی میورزید.
مقولهای چون وحدت وجود که هم زمینه جغرافیایی و فرهنگی آن (هندوئیسم) رشد و مقبولیت وسیعش را میسر میساخت و هم سایه گستردة افکار ابنعربی آن را دامن میزد، از جمله مهمترین جبهههای مبارزه شیخ برای استحکام مبانی شریعت و نیز تصفیه طریقت (تصوف) بود. البته اوجگیری «نهضت بهکتی» یا «مذهب عاشقانه هندی» که راه وصول به حق را، تنها عبادت و محبت میدانست و در بسیاری از موارد به ذکر نظراتی میپرداخت که در تصوف اسلامی ریشه داشت یا حداقل مشترک بود، میتوانست مرز میان تصوف اسلامی و عرفان هندی را از میان بردارد و در وحدت اندیشه و اجتماع مسمانان هندی (که هماره خود را از سوی هندوان دارای اکثریت در خطر میدیدند)، خلل اندازد. در این میان باور ابنعربی به وحدت ادیان ـ که همزمان با به بار نشستن نهضت «نانک» و «کبیر»۶ و گرایش وسیع مردم به آنها ـ در این سرزمین اوج میگرفت، میتوانست به مقبولیت وسیع اندیشههای افرادی چون نانک و کبیر در میان مسلمانان منجر شود و به بروز انحرافاتی در اتحاد آنان بینجامد.
شیخاحمد در میدان مبارزهای قرارگرفته بود که باید همزمان در چند جبهه میجنگید: از یکسو تلاش اکبرشاه (از سلاطین بزرگ مسلمان هند) در بنیانگذاری «دین الهی» و تساهل و تسامحش نسبت به هندوان، و از سوی دیگر اوجگیری نهضتهای عرفانی هندی (همچون بهکتی) به علاوه پذیرش عامه افرادی چون کبیر که «رام» و «رحمان» را تجلی یک خدا میدانستند و همزمان با سفر به مکه مکرمه، بنارس و مَدرس را نیز زیارت میکردند و نیز رواج اندیشههای ابنعربی که وحدت ادیان را تعقیب میکرد، میدان مبارزه شیخ را در تقابل با این جبههها تشکیل میداد.
الف) زندگی و آثار سرهندی
شیخ بدرالدین احمد فاروقی سرهندی (۹۷۱ ـ ۱۰۳۴قر۱۵۶۴ـ ۱۶۲۵م) مشهور به «مجدد الف ثانی» و «امام ربانی» یکی از مشهورترین متکلمان و عارفان شبهقاره هند در قرن یازدهم هجری و مؤسس طریقه «مُجددیه» یا «احمدیه» در سلسلة نقشبندیه است. وی در چهاردهم شوال ۹۷۱ق (۲۶ می۱۵۶۴م) در شهر سرهند یا سهرند یکی از توابع پنجاب شرقی در خانوادهای متولد شد که نسبتش با بیست و دو واسطه به خلیفه دوم میرسید و به همین دلیل به فاروق (۷ مکتوب ۱۰۰) مشهور بود. پدرش شیخ عبدالاحد از مشایخ طریقه صابرین چشتیه، در سرهند جلسات درس به پا کرده و متعلمان را کلام و عرفان میآموخت. شیخ عبدالاحد گرایش وحدت وجودی داشت و محبوبترین متون درسیاش «کتاب التعرّف» بخاری، «عوارفالمعارف» سهروردی و «فصوصالحکم» ابنعربی بود» (۸ p.205). شیخاحمد تحصیلات مقدماتی را نزد پدر آموخت که صبغه وحدتوجودیاش از همان اوایل مشهود بود. در یکی از مکتوبات اولیه شیخاحمد به مرادش، خواجه باقی بالله چنین آمده است:
ای دریغا کاین شریعت ملت ایمانی است
ملت ما کافری و ملت ترسایی است
کفر و ایمان زلف و روی آن پری زیبایی است
کفر و ایمان هردو اندر راه ما یکتایی است
(۴دفتر دوم، مکتوب اول)
احمد به روایتی در نوجوانی حافظ کل قرآن شد و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی، برای تکمیل معلومات به سیالکوت رفت و نزد مولانا کمالالدین کشمیری، علوم منقول و نزد شیخ یعقوب کشمیری، فقه و حدیث آموخت و چنانچه مریدان و پیروانش نوشتهاند در هفده سالگی علوم ظاهر و باطن را بهدست آورده و با اذن قاضی بهلول بدخشی ـ شاگرد شیخ عبدالرحمن بن فهد ـ جواز روایت گرفت و با تصویب و توصیه او به تدریس و تفسیر «صحاح سته» پرداخت. در همین دوران بود که او علاوه بر تدریس، به تصنیف و تألیف رسالههایی به زبان فارسی و عربی همت گماشت.
این دوره از حیات شیخ احمد، دورهای خاص در تاریخ فرهنگ و سیاست هند بود. سلاطین مسلمان مغول که با پادشاهی ظهیرالدین بابر در سال ۱۵۲۷م، حکومت را در شمال هند به دست گرفته بودند، در این دوره به دنبال نوعی پروتستانتیسم اسلامی در جهت کاهش فاصله میان اعتقادات اسلامی و مذاهب هندو بودند. اکبر ـ پادشاه مشهور این سلسله ـ «دین الهی» را با تلفیقی از تفکرات هندو و اسلام و نیز تساهل و تسامح نسبت به دیگر مذاهب هندو به وجود آورده و علمایی چون «شیخ مبارک ناگوری»، با حضور در آگرا ـ مرکز حکومت اکبر ـ همراه با گروهی دیگر از دانشمندان، او را در سیاستهای دینی و مذهبی یاری میکردند. بدین صورت پایتخت دولت اسلامی هند، درگیر مباحثات و مناقشاتی بود که از یکسو علما و متفکران اسلامی با عرفا و علمای همفکر اکبر داشتند و از سوی دیگر کسانی که سیاستهای او را نوعی عقبنشینی مسلمین در مقابل هندوان و کاستن اعتبار و منزلت مسلمانان تلقی میکردند.
شیخ احمد در چنین اوضاع و احوالی وارد آگرا شد و با معرفی استادش شیخ یعقوب کشمیری به جلساتی که فرزندان شیخ مبارک ناگوری (ابوالفضل و ابوالفیض) در منزل خویش تشکیل میدادند، راه یافت. فیض در آن هنگام مشغول نگارش تفسیری بینقطه به زبان عربی با عنوان «سواطع الالهام» بود که همة کلمات بدون نقطه است. «گفتهاند که وی روزی بر سر ترجمه و تفسیر آیهای به الفاظ غیر معجم دچار اشکال شده بود و تعبیر دلخواه ممکن نمیشد؛ در این هنگام شیخاحمد به مجلس او وارد شد و فیض مشکل خود را با او در میان نهاد. شیخاحمد برداشت و در زمانی کوتاه مطالب مورد نظر را با الفاظ بینقطه، با تفصیل و در کمال بلاغت بر صفحه نوشت، چنانکه فیض حیران شد!» (۹، ج۷، ص۴۹).
شیخاحمد در این دوره صاحب دو اثر معروف است: نخست کتاب «اثبات النبوه» که در آن متأثر از اندیشههای غزالی در «المنقذ من الضلال»، به اثبات بعثت پیامبر(ص)، نبوت، خاتمیت، حقیقت معجزات انبیا و نفی و رد آرای فلاسفه پرداخته و در آن به صراحت اندیشهها و اعتقادات اکبرشاه و نیز ابوالفضل (فرزند شیخ مبارک ناگوری) را مورد انتقاد قرار داده است و دیگری «رساله در رد روافض». کتاب دوم در رد عقاید شیعه و در جواب نامه مولانا محمد بن فخرالدین رستمداری معروف به «مشکک» از علمای آستان قدس رضوی نوشته شده است. این عالم شیعی نامه را خطاب به عبداللهخان ازبک نگاشته و از او خواسته ازبکان را از تعرض و تجاوز به مال و جان و ناموس شیعیان در مشهد مقدس و اطراف آن بازدارد. خان ازبک نیز از فقهای ماوراءالنهر خواست نامهای به «مشکک» بنویسند و خون و ناموس و مال شیعه را حلال بدانند و مشهد را دارالحرب، و شیعیان را کافر و قتلشان را جهاد بخوانند! آنان چنین کردند و چون این «فتوینامه» به مشهد رسید، مولانا رستمداری نامه مشهوری نگاشت و در آن، با براهینی محکم و با استناد به آیات و روایات مقبول اهل سنت، بطلان آرا و فتاوی فقهای ماوراءالنهر را آشکار ساخت. این فقها به نامه مولانا پاسخی ندادند، بلکه نظر دادند: «گفت و شنید با این مردم، موجب ضعف اعتقاد دیگران میشود؛ بنابراین باید که آیات قرآن که در آن نوشته شده، به بیرون آورند و باقی را در نظر حاضران بسوزانند و بگویند که سخنان آن طایفه قابل جواب نیست» (۹همان) و آخر چنان کردند. این نامه به عنوان سندی استوار، مورد استناد و حتی فخر و مباهات شیعیان هند بود و چنانکه گفته شد، کسی بدو پاسخی نداد تا اینکه شیخاحمد سرهندی تصمیم گرفت با عنوان «رساله در رد روافض» بدان پاسخ گوید. قوت استدلال و برهانی که در نامه مولانا وجود داشت در رساله شیخ، جوابی درخور و شایسته یک بحث علمی و برهانی نیافت.
شیخ پس از چند سال اقامت در اگرا، با پدرش شیخ عبدالاحد به سرهند بازگشت و در همان اوان با دختر حاجیسلطان از مقربان دربار اکبر ازدواج نمود و در زادگاه خود به تدریس پرداخت و از پدر که از مشایخ فرقه چشتیه بود، اذن و اجازه ارشاد گرفت. در سال ۱۰۰۷ق پدر وفات کرد و شیخاحمد سال بعد به قصد حجاز و زیارت حج از سرهند خارج شد. در آغازین منزل سفر حج یعنی دهلی، به ملاقات «خواجه محمد باقی بالله» از عرفای طریقت نقشبندیه که از بخارا به دهلی آمده بود، رفت و چنان مجذوبش گردید که حج را واگذاشت و به ذکر و ریاضت در خانقاه او مشغول شد. شیخ بر این امر چنان مداومت ورزید که پس از مدتی اذن و اجازه ارشاد گرفت و با جمعی از دوستان و مریدان خود به سرهند بازگشت.
شیخاحمد سرهندی به ملاقات خواجه محمد باقی بالله رفت و اجازه ارشاد گرفت و به سرهند بازگشت. رسالاتی چون «معارف لدنّیه»، «مکاشفات عینیه» «شرح رباعیات خواجه باقی بالله»، «تعلیقات بر عوارفالمعارف»، «مبدأ و معاد» و «رساله تهلیله» محصول همین دوران است. جانشینی خواجه باقی بالله، دامنه وسیع اطلاعات شیخاحمد و نیز نقادیهای بیباکانة اعمال و افکار اکبرشاه، او را به شخصیتی ممتاز در زمانهای تبدیل ساخت که افکار عمومی بر اساس احادیث و روایات در پایان هزاره اول هجری و آغاز هزاره دوم، آن را زمان ظهور یک منجی در شریعت محمدی میشمردند.
لقب «مجدّد الْف ثانی» را شیخ به دلیل ویژگیهای فوقالذکر از میان مریدان و طالبان خود گرفت و گرچه خود، هیچگاه خویش را به صراحت «مجدد» ننامید، اما به این لقب مشهور شد و البته در برخی مکتوبات خود به کنایه چنان سخن گفت که گویی واقعا مجدد است. این معنا را از اشارات او در مکتوب شماره ۹۶ دفتر سوم میتوان دریافت بدین مضمون که: حضرت پیامبر(ص) دو ولایت دارد: ولایت محمدی و ولایت احمدی؛ ولایت احمدی بر ولایت محمدی مقدم و به «احد» نزدیکتر است. نقطه تمایز مقام احمدی با «احد»، در میم احمد نهفته است که دو حلقة آن بیانگر دو تعیّن وجودی پیامبر است: تعین جسدی بشری و تعین روحی ملکی، تعین اول پس از فوت پیامبر رو به ضعف نهاد اما تعین دوم پس از هزار سال با تبدیل «م» محمد به «الف» الوهی احمد، محمد تبدیل به احمد و ولایت محمدی تبدیل به ولایت احمدی شد. بدین ترتیب ولایت احمدی که از تعین بشری بسیار دورتر و به مقام احدی بسیار نزدیکتر است، سبب شد «نور هدایت او که به واسطه مناسبت بشریت بود، کمتر شود… و بعد از هزار سال ظلمات کفر و بدعت مستولی گردد و نور اسلام و سنت نقصان پیدا کند» (۱۰دفتر سوم، مکتوب ۹۶).
این اندیشه که شیخاحمد در مکتوبات و رسالات دیگرش میپروراند، به نوعی وجود یک «مجدد الف» را طلب میکرد که به تعبیر کسانی چون مولانا عبدالحکیم سیالکوتی، جز شیخاحمد کس دیگری نبود (بهویژه که نام شیخ نیز، احمد بود). همزمان با اوجگیری کار شیخ احمد، اکبرشاه دار مرد (۱۰۱۴قر ۱۶۰۵م) و فرزندش جهانگیر به قدرت رسید. شیخ در ابتدا حکومت او را به این امید که به شریعت و حدود آن توجه خواهد نمود، گرامی داشت؛ اما پس از مدتی، تساهل و تسامح جهانگیر نسبت به هندوان و آزاد گذاردن آنان در اعمال مذهبی و نیز رسم زمینبوسی و سجده به پادشاه، انتقادهای جدی شیخاحمد را برانگیخت، این مسئله به علاوه شیعه بودن بسیاری از نزدیکان جهانگیر و نیز ادعاهایی که شیخ در مورد عروج روحانی خود کرده و در آن، خود را فراتر از مقام سه خلیفه اول و فروتر از خاتمیت دانسته بود، سبب احضارش به دربار شد. شیخ در دربار جهانگیر نه زمین بوسید و نه سجده کرد؛ زیرا سجده را جز بر خدا روا نمیدانست و چون از عروج عرفانیاش سؤال شد، این عروج را توجیه و آن را از احوال خاص اهل سلوک دانست. این احضار، محکومیت شیخ را به دنبال داشت و نتیجهاش زندانی شدن در قلعه «گوالیار» بود. جهانگیر او را شیاد و مکتوباتش را مزخرفات نامید و به طعنه از عروجهای او به مقام «ذوالنورین» سخن گفت و نهایت چنین حکم داد: «صلاح حال او منحصر در این دیدم که روزی چند در زندان محبوس باشد تا شوریدگی مزاج و آشفتگی دماغش قدری تسکین پذیرد و شورش عوام نیز!»
شیخ نزدیک به یک سال در زندان ماند و پس از آن به دلایلی که چندان معلوم نیست، آزاد شد و با هزار روپیه خرجی و خلعت، روانه سرهند گردید. تاریخ بیانگر آن است که جهانگیر پس از آزادی شیخ، او را مدتی تحت نظر داشت و به همین دلیل در برخی سفرها او را با خود همراه میکرد. شیخ این دوره را از آثار عنایتهای حق شمرده و آن را دال بر تربیت جلالی خود پس از تربیت جمالی، از سوی خدای رحمان گرفت. پس از آن، لحن و زبان شیخ نسبت به جهانگیر تغییر یافت، در مکتوبی، به او ضمن وعظ و موعظه به دعاگویی دولت قاهرهاش پرداخت و لحن تندش نسبت به شیعه به نرمخویی گرایید. دوره پایانی حیات شیخ در سرهند به ارشاد مریدان و نگارش مکتوبات گذشت تا سال ۱۰۳۴ق که درگذشت و در همان جا مدفون شد.
او خود را «قائممقام اولوالعزم» مینامید و معتقد بود ولایت محمدی و موسوی هر دو در ولایت او ترکیب یافتهاند (دفتر سوم مکتوبات شماره ۹۴ و ۹۵) در مکتوب دیگری (همان دفتر، مکتوب شماره ۸۷) دست خود را «نائب مناب یدالله» میدانست و میگفت: «چون تخلیق محمد(ص) به کمال رسید، از طینت خلقت او بقیهای برجای ماند که خمیرمایه خلقت من شد» (همان دفتر، مکتوب شماره ۱۰۰). جانشینان شیخ که فرزندان و نوادگانش بودند، به همراه مریدان، آرا و افکار او را در هند پراکندند و بهویژه با حمایتهای شاهجهان و فرزندش «اورنگ زیب» فعالیتهای خود را گسترش دادند.
مریدانی چون میرمحمد نعمان، خواجهمحمد کشمی (صاحبان کتاب «زبدهالمقامات» در شرح حال شیخاحمد و جانشینانش)، شیخبدرالدین (صاحب کتاب حضراتالقدس در همان موضوع)، شیخ آدم نبوری، شیخ محمد طاهر لاهوری و دیگر مریدان، اندیشههای شیخ را پروراندند و حتی تا حجاز کشاندند. «اورنگزیب» فرزند شاهجهان که از حامیان اولیه فرزندان شیخ و حتی تحتتأثیر القائات آنها بود، بر اثر اوج گرفتن مخالفت علما و فقهایی چون عبدالحق محدث دهلوی و دیگران، در فرمانی تدریس کتب و تعالیم شیخاحمد را رسما ممنوع کرد و حتی علمای مکه و مدینه که از طریق نبوری با اعتقادات شیخ آشنا شده و به سخت مخالف آن بودند، رسالهای با عنوان «قدح الزند و قدح الرند فی رد جهالات اهل السرهند» و در جواب استفتای علمای هند در سال ۱۰۹۳ق نگاشته و نوشتههای شیخ را باطل وخلاف شرع شمردند.
شریف مکه «سعید بن برکات» در نامهای به قاضیالقضاه هند با استناد به اتفاق علمای حجاز، رسماً به کفر شیخاحمد فتوا داد! اما در این میان کسانی چون «احمد بشیشی» عالم شافعی مصر و نیز «حسن بن محمد مراد تونسی مکی» به دفاع از آرای شیخاحمد پرداختند و فتوای حجازیان را ناشی از ناآشنایی آنان با مصطلحات صوفیه و معانی عرفانی دانستند. (۱۳، ج۷، ص۵۴).
مکتوبات
مهمترین و مشهورترین اثر شیخاحمد سرهندی که حاوی نظرات اصلی اوست، کتاب «مکتوبات» است. این کتاب ۵۳۶ مکتوب دارد و به زبان فارسی نگاشته شده است. این نامهها که از سال ۱۰۰۸ق یعنی سی و هفت سالگی شیخ تا پایان عمر او نوشته شده، مکاتیبی به خواجه محمد باقی بالله، دوستان، فرزندان، مریدان، امرا، درباریان و خلفای خود اوست. مکتوبات شامل سه دفتر است. دفتر اول حاوی ۳۱۳ نامه است که «یار محمد بدخشی» آن را به عدد اهل بدر و پیامبران مرسل جمعآوری کرده و بر اساس حروف ابجد آن را «درّالمعرفت» نامیده است. دفتر دوم دارای ۹۹ نامه و به تعداد اسماء الهی است و «خواجه عبدالحی» گردآوری کرده و بر اساس تاریخ اتمام گردآوری یعنی سال ۱۰۲۸ق «نورالخلایق» نام گرفته است و جمعآوری دفتر سوم را «میرمحمد نعمان» خلیفه شیخاحمد در دکن با ۳۰ نامه آغاز کرد، لیک پس از او «خواجه محمدهاشم کشمی» تعداد آن را به تعداد سور قرآن یعنی ۱۱۴ افزایش داد. تعداد مکتوبات دفتر سوم پس از مدتی به ۱۲۴ نامه افزایش یافت؛ زیرا فوت شیخ احمد، آغاز دفتر دیگری را ناتمام گذاشت و به همین دلیل هشت نامه باقیمانده به دفتر سوم اضافه گردید. این نامهها شامل علوم دینی، مسائل فقهی، کلام، فلسفه، عرفان، علم اصول و حدیث و نیز نامههایی خطاب به شخصیتهای درباری و دیوانی است که در جهت تقریب مبانی شریعت و اصلاح امور دینی به آنان نگاشته شده است.
ب) وحدت وجود و نقد سرهندی
پیش از ذکر دیدگاههای خاص شیخاحمد سرهندی پیرامون اندیشههای ابنعربی، ذکر دو نکته ضروری است: اول منابع فکری شیخاحمد و دوم دیدگاه او پیرامون فلسفه و فیلسوفان. شیخ متشرع کامل است و چنانکه در مکتوب صدم دفتر اول اشاره میکند، مبنای حرکت و اندیشه خود را آیات و روایات قرار داده است. وی در همین نامه در جواب سائلی که از او در مورد کلام شیخ عبدالکبیر یمنی پرسیده است، مبنی بر این که «حق تعالی عالمالغیب نیست»، برمیآشوبد و اینگونه اندیشیدن را سخت نهی و نظرگاهش پیرامون چنین اقوالی را چنین طرح میکند: «کلام محمد عربی علیه و علی آله الصلواه و السلام در کار است نه کلام محییالدین عربی و صدرالدین قونوی و عبدالرزاق کاشی، ما را به نص کار است نه به فص، فتوحات مدنیّه [ما را] از فتوحات مکیه مستغنی ساخته است!»
و در مورد فلسفه و فلاسفه نیز، شیخ نظراتی چون علاءالدوله سمنانی دارد. یکی از مواضعی که شیخ دیدگاههای خود را پیرامون فلاسفه ذکر کرده، مکتوب ۲۶۶ دفتر اول است. وی در این نامه که در مورد ذکر برخی آرای متکلمان است، به شدت به فلسفه و فلاسفه حمله میکند. ریشه فلسفه را از سفه دانسته و میگوید چون اکثر واژه فلسفه «سفه» است، «پس کل آن هم سفه باشد که حکم کل حکم اکثر است!» وی فلاسفه را بیدولتانی میداند که در بلاهت پیشقدم فرَق ضالهاند؛ زیرا نسبت به آیات مُنزل، کفر و انکار دارند و نسبت به اخبار مرسل، عداوت و عناد. او افلاطون را سر دسته فلاسفه دانسته و پیروانش را ابنسینا و فارابی و اخوانالصفا میداند.
آرای شیخ پیرامون فلاسفه بسیار تند و غیرمنصفانه است، ولی در مورد آرای ابنعربی نظرگاه دیگری دارد. وی در جای جای مکتوبات به ذکر آرای ابنعربی پرداخته، ولی در مواردی (همچون نظری که در سطور فوق ذکر شد) آرای او را مقبول ندانسته، ولیکن در موارد دیگر جانانه از او دفاع میکند. شیخ پس از ذکر دیدگاه خود پیرامون جمله شیخ عبدالکبیر یمنی، بین این گونه تأویلات صادره از اشخاصی چون شیخ کبیر یا شیخ اکبر با شطحیات کسانی چون بایزید و حلاج تفاوت مینهد: «منصور اگر اناالحق گوید و بسطامی سبحانی، معذورند و مغلوبند در غیاب احوال؛ اما این قسم کلام مبنی بر احوال نیست، تعلق به علم دارد و مستند به تأویل است. عبد را نمیشاید و هیچ تأویل در این مقام مقبول نیست».
اما همچون آرای سمنانی که درباره ابنعربی مضطرب است، آرای شیخاحمد نیز در مورد او چنین است. گاهی همچون موارد مذکور در مکتوب ۱۰۰ دفتر اول، فتوحات مکیه و فصوص را رد میکند، تأویلات آن را نه چون بایزید و حسین منصور در غلبه احوال سُکر، که به علم میداند و قابل رد؛ اما در مکتوب شماره ۳۱ دفتر اول و نیز مکتوب شماره ۲۶۶ آن، آرای کسانی چون ابنعربی را به «استیلاء حب محبوب» و یا «خطای کشفی» مستند میسازد. و این البته به این دلیل نیست که خود ابتدا وحدت وجودی بوده، بلکه علتش آن است که میخواهد برخوردی منصفانه و محققانه داشته و یا به تعبیر خود بین شرع و تصوف «صله» باشد.
همچنان که ذکر شد شیخ در ابتدا خود، وحدت وجودی بوده، و ما نقل قول خود او را در این مورد فتح باب نقد او پیرامون اندیشههای ابنعربی قرار میدهیم: «فقیر از خردی با مشرب اهل توحید بود. والد فقیر به ظاهر به همین مشرب بودهاند. بر سبیل دوام، به همین طریق اشتغال داشت تا آنکه حق تعالی به محض کرَم خویش با وجود حصول نگرانی تمام در باطن که به جانب مرتبه بیکیفی داشتهاند و به حکم ابنالفقیه نصفالفقیه فقیر را از این مشرب حظ وافر بود و لذت عظیم داشت تا آنکه حق تعالی به خدمت… محمد باقی … رسانید و ایشان به فقیر، طریقه علیه نقشبندیه تعلیم فرمودند… در اندک مدت توحید وجودی منکشف گشت و غلوی در این کشف پیدا شد و علوم و معارف در این مقام فراوان ظاهر گشتند… و دقایق معارف شیخ محیالدین ابنالعربی کماینبغی لائح ساختند و تجلی ذاتی که صاحب فصوص آن را بیان فرموده است و نهایت عروج، جز آن را نمیداند و در شأن آن تجلی میگوید و ما بعد هذا الا العدم المحض، به آن تجلی ذاتی مشرف گشت و علوم و معارف آن تجلی را که شیخ مخصوص به خاتمالولایه میداند و نیز به تفصیل معلوم شد و سُکر وقت و غلبه بر حال در این توحید به حدی رسید که در بعضی عریضهها که به حضرت خواجه نوشته بود، این دو بیت را که سراسر سُکر است نوشته بود:
کفر و ایمان هر دو اندر راه ما یکتایی است
و در این حال تا مدت مدید کشید و از شهور به سنین انجامید ناگاه عنایت حضرت جل سلطانه از دریچه غیب در عرصه ظهور آمد و پرده روپوش بیچون و بیچگونگی را برانداخت علوم سابق که مبنی بر اتحاد و وحدت وجود بودهاند، رو به زوال آوردند و احاطه و سریان و قرب و معیت ذاتیه که در آن مقام منکشف شده بود، مستتر گشتند و به یقین معلوم گشت صانع را ـ جل شأنه ـ با عالم از این نسبتهای مذکوره هیچ ثابت نیست، احاطه و قرب و مقامی علمی است، چنانچه مقرر اهل حق است و او سبحانه با هیچ چیز متحد نیست.» (مکتوبات دفتر اول، نامه ۳۱).
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید