نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

خاستگاه علوم انسانی پزشکی

علیرضا منجمی و حمیدرضا نمازی

0

علوم زیست‌پزشکی چنان ارتباطی با طبابت دارند که در صورت قطع این ارتباط از دایرۀ پزشکی خارج می شوند.

کاظم صادق زاده پزشک فیلسوف

خاستگاه علوم انسانی پزشکی
یکی زمینه‌های موثر در برآمدن حوزۀ علوم‌انسانی پزشکی به مباحث تلفیق رشتگی گره خورده است . برآمدن مطالعات تلفیق رشته‌ای نتیجۀ توجه به نیازها و مسائلی بود که در مرزهای رشته‌ها و روش‌های سنتی به حد کافی به آنها پرداخته نمی‌شد. به نظر می‌رسد بخشی از این جریان حاصل جنبش‌ها و پروژه‌هایی در علوم انسانی از دهۀ شصت میلادی بود. کتی دیویدسون (Cathy Davidson) و دیوید گلدبرگ (David Goldberg) آنها را مجموعه‌ای از مطالعات علوم‌انسانی‌ میان‌رشته‌ای (humanities interdisciplinary) نامیدند، مانند مطالعات جنسیت، مطالعات فرهنگی و مطالعات علم و تکنولوژی. (Cole et al, 2015)
از سوی دیگر انتقادهای که به پیشرفت‌های علوم زیست‌پزشکی از منظر فلسفه، اخلاق و سایر حوزه‌ها آغاز شده بود در برآمدن علوم‌انسانی پزشکی نقش موثری ایفا کردند. نقد اصلی این بود که علوم زیست‌پزشکی با تکیه بر مکانیسم‌های سلولی-مولکولی به موقعیت برتری دست یابند. در نتیجه پزشکی مدرن به طور روز افزون انسان‌زدا شد، به این معنا که به جای آنکه انسانِ بیمار و تجارب و وضعیت او محوریت یابد، مکانیسم‌های آسیب‌شناختی مبتنی بر علوم زیست‌پزشکی، محورِ پژوهش‌ها و اقدامات بالینی (تشخیص و درمان) شد. (Sadeghzadeh, 1980) یافتن بیماری در بدن بیمار مبتنی بر پاتوفیزیولوژی و آناتوموپاتولوژی سبب شد پزشکان به بدن بیمار تقرب جویند و با پیشرفت تکنولوژی این امکان را یافتند که جزئی‌ترین تغییرات ساختاری و عملکردی را در بدن ردیابی کنند. گذر از بیمار برای رسیدن به بیماری به بخش مهمی از پروژۀ پزشکی مدرن بدل شد. (فوکو، ۱۳۹۰، ص ۱۸۳-۲۱۱) در نتیجۀ این جابه‌جاییِ اولویت‌ها، پزشکی در بسط و گسترش روش‌هایی که به فهم و تحقق خواسته‌های بیماران و جامعه توجه کند، ناکام مانده است. علوم طبیعی و ریاضیات، علوم کامپیوتر و الکترونیک را جذب پزشکی شده‌اند. این تلاش‌ها با این هدف است که پزشکی را به مرتبۀ یک علم ارتقا دهد. اما نباید از این واقعیت غفلت کنیم که آناتومی، فیزیولوژی، آسیب‌شناسی، میکروب‌شناسی، بیوشیمی و فارماکولوژی و سایر رشته‌های علوم زیست‌پزشکی دانش مرتبط و متناسب برای مواجهۀ با بیمار به منزلۀ یک شخص در اختیار ندارند. از سوی دیگر، علوم زیست‌پزشکی ارتباطی با طبابت دارند که در صورت قطع این ارتباط در دایرۀ علوم زیستی و نه زیست‌پزشکی قرار می‌گیرند. (Sadeghzadeh, 1980) در‌هم‌تنیدگی علوم زیست‌پزشکی و طبابت از آن روست که در پزشکی هیچگاه میان نظر و عمل انفکاکی نبوده است و تفکیکی که در قالب دوگانۀ علوم پایه و علوم بالینی دیده می‌شود و به نوعی نمایانندۀ شکاف نظر و عمل و ذاتی موقعیت مدرن است. (گادامر،۱۳۹۴، ص ۲۳-۶۳) روند علمی کردن پزشکی که از قرن نوزدهم آغاز شده است موجب برآمدن این باور شد که با علمی کردن پزشکی مشکلات طبابت را برطرف خواهد شد. در سیر این تطور توجه از بالین بیمار به سالن تشریح و آزمایشگاه معطوف شد، غافل از آنکه مواجهۀ بالینی در مرکز پزشکی است و این مهم از مجموعۀ علوم زیست‌پزشکی بر نمی‌آید. بنابراین اگر «طبابت» را در مرکز پزشکی تصور کنیم، با تأسف مشاهده می‌کنیم که به‌رغم تمامی دستاوردهای زیست‌پزشکیِ صد و پنجاه سالِ گذشته، در روش‌شناسی طبابت پیشرفتی نداشته‌ایم. این امر مایۀ حیرت است که فوریت تأسیس چنین رشته‌ای بندرت درک شده است. (Sadeghzadeh, 1980)
مفهوم علوم انسانی پزشکی از پس یک پرسش فلسفی برآمد و آن اینکه پزشکی یا طبابت چیست؟ در پاسخ به این پرسش یکی از مهم‌ترین دستاوردهای علوم‌انسانی پزشکی این بوده است که انگارۀ علم بودن صرف پزشکی را به چالش بکشد. مهمترین مشخصۀ پزشکی در قرن بیستم وجهۀ علمی آن بوده است. اما جریان علوم انسانی پزشکی در اصل در پی آن بود که نشان دهد این فهم مستوفی و کاملی نیست. به بیان دیگر بخش علمی پزشکی به تنهایی قادر به پاسخ گفتن به تمامی مشکلات طبابت نیست. افزون بر این، ورود تکنولوژی به پزشکی به‌رغم توفیق‌های فروانی که به همراه داشت دغدغه‌های انسانی در پزشکی را از رهگذر عمیق‌تر کردن شکاف میان پزشکی و ارزش‌های انسانی کمرنگ کرده است. این وضعیت، پزشکی را که پیوسته در ارتباط با وضعیت‌ها و موجودات انسانی است انسان‌زدا می‌کند. (Adachi ,2015)
از اینجا بود که پزشکی را واجد دو بعد علمی و انسانی (و به تعبیر دیگر علم و هنر) دانستند. حذف جنبه‌های انسانی از پزشکی از منظر عملی و فلسفی قابل دفاع نیست. اما در بادی امر به نظر می‌رسد که جنبه‌های انسانی نسبت به جنبه‌های علمیِ پزشکی، ثانویه و پیرامونی است چرا که بدنۀ اصلی پزشکی علمی است. علوم انسانی، توانایی پزشکیِ علمی در درمان بیماران را از رهگذر فهم جنبه‌های انسانی بیمار و تسهیل رابطۀ پزشک و بیمار تقویت می‌کند و کارآمدی پزشکی علمی را بهبود می‌بخشد. اما پرسشی که به میان می‌آید است که «پزشکی علمی محض» چیست؟ فرض کنیم تشخیص، درمان، پیشگیری، آموزش، پژوهش و تکنولوژی پزشکی پاسخ باشد.

با اندکی تأمل می‌توان دریافت که تشخیص، درخواست تست‌های آزمایشگاهی و انتخاب درمان مناسب بدون تعامل پزشک و بیمار و فهم اهداف، ارزش‌ها، باورها و شیوۀ زیست او ممکن نیست.

حتی در شکل فعلی پزشکی که متهم به علمی‌بودن مفرط است تفسیر آزمایش بیمار بدون دانستن شرح‌حال او ممکن نیست یا اینکه پزشک پس از مشاهدۀ نتایج آزمایش‌ها یا تصویربرداری از بیمار ممکن به این نتیجه برسد که این یافته‌های با آنچه بیمار از آن شکایت دارد منطبق نیست. از این رو می‌توان نتیجه گرفت که «پزشکی علمی محض» وجود ندارد. اما اگر هستۀ علمی محض در پزشکی قابل دفاع نباشد چگونه می‌توان از ارتباط وجوه انسانی و علمی پزشکی سخن گفت؟ کلوسر مدل پنیر سوئیسی را پیشنهاد می‌کند که پنیر بخش علمی پزشکی است و سوراخ‌ها وجوه انسانی هستند که هم کوچکتر هستند هم متعدد اما چنان منتشر هستند که امکان جداسازی این دو از یکدیگر وجود ندارد. (Clouser, 1997)

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.