| کد مطلب: ۶۶۷۸

دوراهی سرنوشت

برخورد دوگانه اصلاح‌طلبان با انتخابات ۱۴۰۰ مبتنی بر چه دوگانه‌ای بود؟

برخورد دوگانه اصلاح‌طلبان با انتخابات ۱۴۰۰ مبتنی بر چه دوگانه‌ای بود؟

دو سال پس از رخداد ۲۸خرداد۱۴۰۰ بحث‌ها و گفت‌وگوها درباره آنچه در آن انتخابات گذشت و تاثیری که بر وضعیت امروز ایران گذاشت، همچنان زنده است. گویی، روزهای منتهی به آن انتخابات پایان ندارد. هنوز این پرسش که «یکدست‌سازی» راهبرد درستی بود، جای طرح و شکافتن دارد. این پرسش، ازیک‌سو برای حامیان و مدافعان بلوک کنونی قدرت مجال طرح می‌یابد و از سوی دیگر، برای مخالفان و منتقدان آن.

۱. مدافعان وضع موجود طبعا باید پاسخ دهند خروجی مجموعه روندها، فضاسازی‌ها، حذف‌ها، ردصلاحیت‌ها و فشارهایی که بر دولت قبل و حامیان و متحدان آن وارد کردند تا آنان را بی‌کارنامه و بی‌برنامه نشان دهند و اکثریت جامعه را از آمدن پای صندوق رای ناامید کنند و در نهایت هم، چهره‌های شاخص‌تر را از ورود به عرصه رقابت‌ها و مناظره‌ها بازدارند؛ چه بوده است؟ آیا چنان‌که ادعا می‌شد خروجی یک ساختار سیاسی یکدست با نیروهای مدعی وفاداری و پایبندی به انقلاب و رهبری، افزایش کارآمدی و اقتدار و انسجام بوده است؟ آیا یکدست‌سازی شکاف میان جامعه و حکومت را کاهش داد یا آن را به مرحله ستیز و تقابل و درگیری‌های خیابانی ارتقا داد؟ آیا دور کردن و رماندن و ناامید کردن اکثریت رای‌دهندگان از اصلاح‌طلبان و میانه‌روها و فروریختن پایگاه رای اصلاحات، منجر به جلب و جذب آنان به جریان حاکم شد یا بازار براندازی و عبور از کلیت نظام سیاسی را داغ کرد؟ آیا حاکم شدن جریان مدعی ارزش‌های سنتی و دینی و انقلابی، منجر به پذیرش و پررنگ شدن رفتارهای شریعتمدارانه و تقویت سبک زندگی و الگوهای موسوم به «ایرانی-اسلامی» شد یا آنکه خیابان‌ها، سینماها، مغازه‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، کنسرت‌ها، بنادر، سواحل، جاده‌ها و... بیش از گذشته، به صحنه تقابل و تعارض شهروندان با الگوهای رسمی و تحمیلی تبدیل شد؟ آیا میزان گره خوردن اقتصاد به سیاست خارجی و اخبار مذاکرات و برجام چنان‌که مدام ادعا می‌شد و می‌شود، کاسته شد یا سطح آن از مذاکره وزرای خارجه و توافق رسمی به شایعات توئیتری حضور مذاکره‌کننده قبلی و توافق موقت و غیرمکتوب و غیررسمی فرو کاست؟ حتی این پرسش جدی مطرح است که آیا واقعا حذف اصلاح‌طلبان و میانه‌روها، به یکدست‌سازی حاکمیت منجر شد یا صرفا و تدریجا، بخش‌هایی از درون بلوک حاکم به سمت همسویی و همراهی با شعارها، ایده‌ها و گفتارهای اصلاح‌طلبان و میانه‌روها می‌روند و بعید نیست در انتخابات پیش‌روی مجلس و ریاست‌جمهوری، تقابل عینی و جبهه‌بندی‌های جدیدی را شاهد باشیم؟

۲. در سوی مقابل، منتقدان و مخالفان جریان حاکم نیز با پرسش‌هایی جدی مواجه هستند. در واقع، پروژه یکدست‌سازی در انتخابات ۱۴۰۰ همزمان پروسه دوگانه‌سازی در جبهه مخالف خود را نیز شکل داد. این دوگانه بر محور «مشارکت/ عدم‌مشارکت» یا در سطح کلان‌تر و دقیق‌تر: «تداوم یا گسست از سیاست‌ورزی انتخاباتی» شکل گرفت. دوگانه‌ای که البته، نه ناگهان و دفعتاً در ۲۸خرداد ۱۴۰۰ ظاهر شد و نه بروز و ظهور آن غیرمترقبه و غیرقابل‌پیش‌بینی بود. دوگانه «مشارکت/ عدم‌مشارکت» همواره و در هر انتخاباتی، هم در سطح جامعه و بخش‌هایی که «اکثریت خاموش (خاکستری)» خوانده می‌شوند، وجود داشته و دارد و هم در سطح سیاسی و بین نیروهایی که چسبندگی کمتری به ساخت قدرت دارند و نقش نیروی میانجی یا «دو پا» را بین جامعه و حکومت بازی می‌کنند. آنچه فضای انتخابات ۱۴۰۰ و دوگانه «مشارکت/ عدم‌شرکت» را پررنگ‌تر از همیشه کرد، این بود که برخلاف ادوار قبل (مثلا انتخابات ۱۳۸۴) نیروهای سیاسی-فکری مخالف شرکت در انتخابات این‌بار بسیار گسترده‌تر بودند و به‌نوعی، متن میدان را در دست گرفتند و مشارکت‌جویان به حاشیه رفتند. مخالفان شرکت در انتخابات ۱۴۰۰ را می‌توان در دو دسته صورت‌بندی کرد. دسته نخست که بخش مهمی از احزاب و گروه‌های عضو جبهه اصلاحات را شامل می‌شد، ردصلاحیت همه نامزدهای موردبررسی این جبهه را دلیل عدم‌مشارکت خود عنوان می‌کردند و نمی‌خواستند اسیر و بازیگر این صحنه‌آرایی شوند. دلیلی که چندان پشتوانه منطقی نداشت؛ چراکه در این صورت، مشارکت آنان در انتخابات ۱۳۹۲ پس از ردصلاحیت نامزدی در حد هاشمی‌رفسنجانی هم زیر سوال می‌رود و پرسش‌های بیشتری به‌وجود می‌آید. مثلا، این پرسش که چطور میان نامزدهای باقیمانده که از مدیران دولت‌های هاشمی و خاتمی و روحانی بوده‌اند، با نامزد اصلی و پوششی‌های جریان مقابل، چه از نظر گرایش سیاسی و فکری و چه از نظر دانش و توان و سابقه اجرایی، عملا تفاوتی قائل نبودند؟ یا اینکه دو گزینه باقیمانده چه تفاوت معناداری از نظر سابقه سیاسی و پایبندی به جریان‌ اصلاحات و توسعه با اغلب نامزدهای موردبررسی جبهه اصلاحات داشتند که تایید آنان مشارکت در انتخابات را معنادار و تایید این دو، آن را بی‌معنا می‌کرد؟

به نظر می‌رسد پای استدلال این طیف از نیروهای مخالف مشارکت انتخاباتی، سست‌تر از آن است که لازم باشد به آن پرداخت. چنان‌که بسیاری از آنان در ۲۸خرداد، خود پای صندوق رفتند و رای دادند، اما از آن جهت که می‌دانستند در شرایط عدم‌مشارکت اکثریت، شانسی برای پیروزی و حتی راهیابی به دور دوم وجود ندارد، از حمایت رسمی و یا دعوت به مشارکت خودداری کردند تا از این طریق، به‌زعم خود سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات بیش از این آب نرود و آبروها هزینه نشود. گرچه این تصور هم با مشارکت چهره‌هایی چون خاتمی و بهزاد نبوی و اغلب احزاب اصلاح‌طلب و حتی بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان، بر باد رفت و جز دوگانگی و دودستگی و اختلاف چیزی برای جریان اصلاحات از آن انتخابات نماند.

۳. اما در کنار این طیف، جریان دیگری هم مخالف مشارکت در انتخابات بود که حرف جدی‌تری داشت. این طیف، برخلاف گروه نخست، تصمیم و راهبرد سیاسی خود را وابسته به ردصلاحیت‌ها نمی‌کردند؛ بلکه استدلال دیگری داشتند. این طیف از منتقدان و مخالفان وضع موجود، با این تصویر و تصور از آینده گزینه مشارکت را به نفع عدم‌مشارکت کنار گذاشتند که راه برای روشن شدن نادرستی ادعاها و شعارهای جریان حاکم باز شود و آنان را وادارد با واقعیت‌های داخلی و خارجی اداره کشور روبه‌رو شوند و در نتیجه، یا انعطاف نشان دهند و با واقعیت کنار بیایند و یا آنکه به راه خود ادامه دهند و با فرجام آن روبه‌رو شوند. این رویکرد که از آن به عنوان «سیاست‌ورزی خاموش» می‌توان یاد کرد؛ نگاهی کلان‌نگر به مجموعه روندهای سیاست داخلی و خارجی را مبنا و پشتوانه راهبرد پیشنهادی‌اش قرار می‌دهد و اعتقاد دارد شرایط درونی و بیرونی، جریان حاکم را نهایتا در مسیری قرار می‌دهد که هرگونه توسعه و اصلاحات در ایران، ناگزیر از طی آن توسط همین جریان است. در واقع، این جریان، به «انجام اصلاحات به دست مخالفان اصلاحات» امید دارد. با گذشت دو سال از انتخابات ۱۴۰۰ هنوز نمی‌توان به‌طور قطع، راهبرد و رویکرد این طیف را رد یا تایید کرد؛ چراکه نشانه‌هایی هم در تایید و هم رد آن، طی دو سال گذشته (به‌ویژه از شهریور ۱۴۰۱ بدین‌سو) آشکار شده است. ازیک‌سو، جریان حاکم مدام در حال امتیاز دادن و توجیه نیروهای وفادار خود است و در این جهت، ابایی هم از مواجهه تمام‌عیار با جریان‌های مخالف و منتقد خود ندارد؛ اتفاقی که به یک مواجهه جدی بر سر سبک زندگی، موجودیت طبقه متوسط، برهم‌ریختن ساختار اداری و اجرایی کشور و حاشیه‌نشین کردن بسیاری از نخبگان، دانشگاهیان و منتقدان حتی در سطح اخراج و بیکار کردن آنان انجامیده است. چنین وضعیتی، نوعی دوقطبی رادیکال و ستیزه‌گر را در سطح جامعه ایران شکل داده که بنیان‌های اولیه ثبات و امنیت کشور را تهدید می‌کند؛ تهدیدی چنان جدی که گاه برخی نظریه‌پردازان عدم‌مشارکت به نیت بهبود امور در سال ۱۴۰۰ را دچار هراس می‌کند و مثلا در پاییز ۱۴۰۱ آنان را وامی‌دارد به دفاع از ثبات و امنیت کشور برخیزند و از ضرورت خشونت‌پرهیزی بگویند. در سطحی کلان‌تر، فضای کلی پس از انتخابات۱400 نوعی روزمرگی ملال‌آور و بدون چشم‌انداز را بر روند اداره کشور حاکم کرده است که هیچ نسبت و تناسبی با توسعه ندارد. روندی که خروجی آن، تشدید ناامیدی از آینده است و چرخه‌ای را شکل داده که بهمن‌وار گسترده می‌شود و پیش می‌رود. در کنار این موارد، برخی رویدادهای مثبت مخصوصا در حوزه سیاست خارجی در ماه‌های اخیر شکل گرفته که شاید در شرایطی جز یکدستی ساخت سیاسی و کاهش شکاف «اختیارات/ مسئولیت» شدنی نبود. توافق با عربستان که به بازگشایی سفارت این کشور در ایران انجامید، در کنار نشانه‌هایی از توافق با آمریکا و مصر بخشی از این تحولات است. گرچه، این سطح از بهبود روابط (مخصوصا با اروپا و غرب) در دوران حضور اصلاح‌طلبان و میانه‌روها در قدرت نیز سابقه داشت و ابعاد تنش‌زدایی بیشتر و جدی‌تر بود. حال، باید دید یکدست‌سازی واقعا منجر به حل منازعات جدی‌تر خارجی خواهد شد و یا در همین سطح مقطعی، موردی و تاکتیکی خواهد ماند.

بر اساس همین مسائل است که می‌توان گفت طیف جدی‌تر مخالف شرکت در انتخابات نیز، نوعی از امیدواری به پیامدهای یکدست‌سازی را داشته که بیش از واقعیت، متکی و مبتنی بر خوش‌بینی به تحولاتی است که عموما خارج از اراده نیروهای سیاسی منتقد و حتی حاکم قرار دارد. ضمن آنکه بسیاری از کشورها را می‌توان سراغ گرفت که نه فقط با چین و روسیه که با آمریکا و اروپا هم روابط و نوعی اتحاد راهبردی دارند؛ اما فضای داخلی آنها دچار یکدستی است و توسعه آنان نیز آمرانه، ناپایدار، کژکارکرد و مبتنی بر حامی‌پروری است. (مباحث و تجربیات ارائه‌شده در کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟»، از این منظر آموختنی و به‌کاربستنی است).
ازاین‌رو، این تصور که تنش‌زدایی در عرصه بین‌الملل و یا توافقات مهم به میانجی‌گری چین و حتی غرب الزاما در شرایط فقدان نیروی اصلاح‌طلب و میانجی در ساخت سیاسی، منجر به بهبود شرایط و توسعه کشور می‌شود، تاحد زیادی خوش‌بینانه و غیردقیق است. از طرفی، حامیان و ایده‌پردازان این راهبرد، نوعی امید و خوش‌بینی به وجود سطحی از عقلانیت و درایت در ساخت سیاسی دارند؛ آن‌هم درحالی‌که با راهبرد پیشنهادی خود، عملا با روند حذف نیروهای خردورز، ریشه‌دار و معتدل دو جناح (و نه فقط اصلاح‌طلبان) همراه و همگام می‌شوند. باید ماند و دید این خوش‌بینی پارادوکسیکال، در آینده جامه واقعیت خواهد پوشید یا آنکه نقش بر آب خواهد شد..‌.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی