فرهنگ امروز: اواخر مهرماه، دکتر بهاره آروین، دانشآموختهی جامعهشناسی دانشگاه تهران، در گروه فلسفهی علم دانشگاه صنعتی امیرکبیر سخنرانیای با عنوان «نقش چرخش زبانی در روششناسی علوم اجتماعی» داشتهاند که در ادامه گزارشی تفصیلی از سخنرانی ایشان میآید.
در این سخنرانی آروین تلاش کرد به سه پرسش اساسی در این زمینه پاسخ دهد:
1. چرخش زبانی چیست؟
2. اصلاً چرخش زبانی چگونه شکل گرفت؟ یعنی زبان چه بود و چه شد؟
3. پیامدهای این چرخش زبانی -به خصوص برای فلسفهی علوم اجتماعی- چه بوده است؟
سادهترین پاسخ به سؤال اول این است که چرخش زبانی یعنی تغییر نگرش ابزارانگارانه نسبت به زبان، به نگرش هستیشناسانه نسبت به آن. به بیان دیگر، زبان با چرخش زبانی دیگر ابزار بیان اندیشه محسوب نمیشود، بلکه خود اندیشه است. به تعبیر آروین این جانمایه، به معنای تغییر مسئلهی فلسفه از معرفت و آگاهی به فهم و معناست.
در پاسخ به سؤال دوم آروین با نگاهی به کل تاریخ فلسفهی غرب و با استعانت از تفسیری که گادامر به دست داده است این طور بیان میکند که هیچکدام از فلاسفهی یونان برای زبان، اصالت قائل نبودهاند و از نظر آنها خودِ اندیشه محل بحث است و زبان تنها جایگاه ابزاری دارد. البته به اعتقاد گادامر آگوستین به دلیل نگرش خاصی که به کتاب مقدس داشته، از این قاعده مستثنی بوده است.
این نگاه ابزاری به زبان ادامه داشته است تا اینکه در قرن بیستم و با روی کار آمدن فلسفهی تحلیلی و فلاسفهای همچون مور، راسل و ویتگنشتاین متقدم، توجه خاصی به زبان شد که انگیزهی اصلی آنها اگرچه نقد ماوراءالطبیعه بود، اما همچنان زبان جایگاه ابزاری خود را داشت. مثلاً مور معتقد بود حقیقت نزد فلاسفهی قارهای به چیزی مرموز و تیره تبدیل شده است که بخشی از این تیرگی علل زبانی دارد. وی چون اعتقاد داشت زبان میانجی ما با واقعیت است، معتقد بود باید آن را درست به کار برد. ویتگنشتاین متقدم نیز در رسالهی منطقی، فلسفیاش[1] میگوید: «مرزهای زبان ما مرزهای جهان ماست.» این جمله اهمیت بنیادی زبان را نشان میدهد.
توجه به این مطلب مهم است که هنوز چرخش زبانی ایجاد نشده است، بلکه زبان به عنوان ابزاری است که چون بدون آن به اندیشهی خارجی دسترسی نداریم باید آن را پالایش کنیم؛ لذا به نظر اکثر فلاسفهی تحلیلی اگر زبان پالایش شود مسائل فلاسفهی متقدم نه تنها حل بلکه منحل میشوند. البته مور تفاوتی با دیگر فلاسفهی تحلیلی دارد و آن اینکه روشی تحلیلی برای حل مسائل زبان پیشنهاد میدهد که با آن میتوان زبان را از خطاهایش پالایش کرد. روش تحلیلی او به طور خلاصه این گونه است که برای تحلیل هر مفهوم باید از مفاهیم همعرض دیگر استفاده کرد و نیز شرایطی را هم در نظر داشت، از جمله آنکه نباید دور ایجاد شود و نباید از عبارات یکسان در مفهوم و تحلیل آن استفاده کرد.
مور و راسل تفاوتی با هم دارند و آن اینکه مور به زبان طبیعی و روزمره به شدت اهمیت میداد؛ یعنی معتقد بود بخشی از این تحلیل با ارجاع به عقل سلیم[2] قابل حل است.[3]
فرگه نیز معتقد بود ریاضیات را میتوان به منطق بازگرداند. در واقع، به نظر فرگه هر چیزی -هر زبانی- را میتوان به زبان منطق بازگرداند. او بر این باور بود که زبان منطق ساختار منطقی واقعیت را منعکس میکند و منطق عینی است.[4]
اما ممکن است این سؤال مطرح شود که فرگه چه ارتباطی با زبان دارد؟ آروین این طور توضیح میدهد که فرگه نوآوریای در زبان داشت، او معتقد بود دال زبانی به مدلولش که یک شی است ارجاع نمیدهد، بلکه نیاز به واسطه دارد و به مفهوم ارجاع میدهد. بنابراین معنای جمله، اندیشه (مفهوم) است و این اندیشه پدیدهای عینی است که مستقل از ذهن قابلیت صدق و کذب دارد؛ لذا فرگه با توجه به این نوآوریای که در زبان داشت -برخلاف مور- معتقد بود که زبان طبیعی بازتابکنندهی خوبی برای اندیشه نیست چون بسیار دچار اشتباه و وهم میشود. ازاینرو، باید زبان دیگری ساخت که بتواند ساختار منطقی عالم را باز بتاباند و این زبان، زبان منطق است.
راسل با پارادوکس مشهورش نقدی بنیادین برای این منطق نمادین فرگه وارد کرد. پارادوکس راسل در پاسخ به این سؤال بود: «مجموعهی مجموعههایی که عضو خودشان نیستند آیا عضو خودشان هستند یا نیستند؟»
فرگه پارادوکس راسل را میپذیرد، اما راسل سعی میکند خودش پاسخی به پارادوکسی که خودش مطرح کرده بود، بدهد. او میگوید ما در منطق سلسله مراتبی داریم که همسنخ نیستند و اینجا هم مجموعهی همهی مجموعهها از سنخی بالاتر است و لذا پارادوکسی ایجاد نمیشود.
اما ویتگنشتاین متقدم در نقد پاسخ راسل جواب دیگری میدهد: «منطق اگر به تمامی منطق باشد نباید به توضیح و به چیزی بیرون از خودش نیاز داشته باشد و شما باید منطقی بسازید که به بیرون از خودش نیازی نداشته باشد.»
آروین این گونه ادامه میدهند که همان طور که ویتگنشتاین متأخر در فلسفهی تحلیلی نماد چرخش زبانی است، هایدگر و سپس گادامر نیز در فلسفهی قارهای نماد چنین چرخشی بودهاند. در واقع آنچه در ویتگنشتاین متقدم برای ما اهمیت دارد اصل نظریهی آینهای بودن زبان است؛ یعنی اگرچه زبان همچنان ابزار است و ما بدون زبان به واقعیت دسترسی نداریم، اما واقعیتی هست که زبان آن را باز میتاباند، ولی در چرخش زبانی همین موضوع -که واقعیتی وجود دارد که زبان آن را باز میتاباند- زیر سؤال رفت.
ویتگنشتاین متقدم به خاطر تأثیری که بر روی اعضای حلقهی وین گذاشت، حائز اهمیت است. اعضای حلقهی وین با استفاده از رسالهی منطقی، فلسفی ویتگنشتاین تعریفی برای معناداری گزارهها به دست دادند: «گزارهی معنادار گزارهای است که آزمونپذیر باشد و بتوان صدق و کذب آن را نشان داد.»[5]
اما خود ویتگنشتاین چند سال بعد انتقادات شدیدی به رسالهاش وارد میآورد و مشکلات بازگشت به زبان را کشف میکند؛ مثلاً این اصل رساله را که «اگر واژهای مابهازای خارجی نداشته باشد بیمعناست» و یا اینکه «معنای یک گزاره باید مدلول معین داشته باشد» را با مثالهایی رد میکند. او سپس «پژوهشهای فلسفی»[6] را مینویسد. به گفتهی آروین، اساس حرف ویتگنشتاین در این کتاب این است که زبان آینهی واقعیت نیست و معنا از وضعیت امور در واقع استنتاج نمیشود، بلکه معنا در یک فعالیت اجتماعی قاعدهمند به نام بازیهای زبانی و از طریق کاربرد ساخته میشود در نتیجه میتوان گفت زبان دیگر به واقعیت ارجاع نمیدهد و یا ارجاعش چندان مهم نیست. به عنوان مثال، ما گاهی معنای کلمات را در جایی غیر از جایی که همیشه به کار میرود، به کار میبریم و با این وجود برای ما معنادار هستند، مانند واژههایی که در اشعار استفاده میشوند.
بنابراین معنا، بنا بر کاربردش در هر بازی زبانی ساخته میشود نه با ارجاعش به واقعیت و مسئلهی اصلی خود را نشان میدهد، اینکه واقعیت این گونه کنار میرود. در واقع اینجا جایی است که چرخش زبانی کامل شده است؛ زیرا تا قبل از آن همهی زبانها به منطق و منطق نیز به واقعیت قابل بازگشت و ترجمه بود، اما زمانی که واقعیت کنار برود و بازیهای زبانی -که هر کدام معنای خاص خودشان را از واقعیت برساخت میکنند- جای آن را بگیرد، اولین مشکلی که به وجود میآید تکثر است و از تکثر تا نسبیگرایی -یا همان ترجمهناپذیری در زبان- راه زیادی نیست، همان طور که در نظریهی تامس کوهن از تکثر پارادایمها تا قیاسناپذیری پارادایمها راه زیادی نیست.
آنچه موضوع سخنرانی آروین را جالبتر میکند این است که ایشان معتقدند میتوان قرائتهای تکثرگرایانه داشت ولی به نسبیگرایی نیفتاد. ایشان پیش از توضیح استدلالشان لازم دانستند نحوهی چرخش زبانی و معنای آن را در فلسفهی قارهای نیز توضیح دهند.
بنابراین به سراغ این پرسش باید رفت که چرخش زبانی در فلسفهی قارهای به چه معناست؟ به گفتهی آروین نماد چرخش زبانی در فلسفهی قارهای هایدگر است و برای دانستن چگونگی روی دادن چرخش زبانی در هایدگر، باید هرمنوتیک دانست. هرمنوتیکی که از شلایرماخر و دیلتای شروع شد و بعدها به هایدگر رسید. آروین میگوید: در هرمنوتیک روششناسانه، پرسش از معنای متن است و این پرسش همیشه از متون مقدس آغاز میشده است. در واقع، تا پیش از شلایرماخر، هرمنوتیک ناظر به فهم متن مقدس بود، اما شلایرماخر بر این باور بود که فهم هر نوع متنی نیاز به روشی برای فهم آن دارد. دیلتای نیز یک گام پیشتر نهاد و ادعا کرد جهان و زندگی به مثابهی متن است و به همین خاطر معتقد بود هرمنوتیک، روششناسی خاص علوم انسانی است، به عبارت دیگر، تجربهی زیستهی انسان باید به مثابهی یک متن، فهم شود. در نتیجه میتوان گفت اگر هرمنوتیک در شلایرماخر معنایی عام پیدا کرد، در دیلتای تبدیل شد به روششناسی علوم انسانی که با آن میتوان جهان انسانی را فهم کرد.
هایدگر از دیلتای هم پا فراتر گذاشت و معتقد بود فقط جهان انسانی نیست که باید فهم شود، بلکه بودن دازاین[7] نیز باید فهم شود. در واقع، به اعتقاد او همان طور که خویشتن زمانی وجود دارد که آگاهی از خویشتن وجود داشته باشد، بودن نیز نحوهای از هستی است؛ یعنی دازاین هنگامی دازاین است که فهمی از بودنش داشته باشد. به عبارت دیگر، دازاین زمانی خودش را به عنوان موجود درک میکند که فهمی از بودن خودش داشته باشد.
بر این اساس پرسش از معنای هستی، بنیادیترین پرسشی است که همهی پرسشهای دیگر پس از آن مطرح میشود و بدین ترتیب مسئلهی بودن تبدیل میشود به مسئلهی معنا و هستی دازاین، هستی زبانی میشود، به نحوی که دیگر نمیتوانیم خودمان را به غیر از زبان درک کنیم.
اینجا برای هایدگر مسئلهی دیگری به وجود میآید و آن اینکه فهم نمیتواند از هیچ آغاز شود؛ یعنی به فرض اینکه دازاین وجود داشته باشد، برای اینکه بخواهد خودش را بفهمد باید از جایی آغاز کند. به همین خاطر است که هایدگر معتقد است فهم پیشاپیش و بالقوه باید وجود داشته باشد؛ لذا هستی بالقوه معنادار است، به همین خاطر اگر چیزی هست حتماً معنایی دارد و وظیفهی فیلسوف این است که آن را منکشف کند، بنابراین چیزی برساخته نمیشود.
اکنون که تا حدودی به سؤال دوم پاسخ داده شد و مشخص شد که چرخش زبانی چگونه شکل گرفت و چه اتفاقی برای درک ما از هستی رخ داد، اکنون به سؤال سوم میپردازیم: این چرخش زبانی چه پیامدهایی برای روششناسی علوم انسانی دارد؟
مسئله در چرخش زبانی این است که با چرخش زبانی، زبان برساخت شده است و این برساخت دیگر برساختی از واقعیت نیست؛ یعنی زبان دیگر ابزار نیست، زبان تمام آن چیزی است که داریم و مهمتر از همه اینکه متکثر هم هست و دقیقاً مشکل همین جا است که این تکثر، مرز «معتبر» و «نامعتبر» را از بین میبرد. به عبارت دیگر، وقتی جهان به گونههای مختلفی برساخته شود، آنگاه هریک معیارهای ارزیابی خودشان را دارند و دیگر نمیتوان با زبان مثلاً علم وارد زبان دین یا زبان ادبیات شد؛ لذا مسئله اینجاست که اگر علوم اجتماعی هم، زبان و معنایی از هستی داشته باشد که خود آن را برساخته است، چگونه میتواند مدعی اعتبار شود.
آروین تلاش کرد نشان دهد بعد از ویتگنشتاین متأخر و هایدگر دیگر نمیتوان به جهان، غیر زبانی نگاه کرد و این نگاه باعث بروز معضلاتی در علوم اجتماعی و روششناسی علوم اجتماعی شده است. البته تلاشهایی برای حل این معضلات صورت گرفته که آروین به بعضی از آنها اشاره میکند، به عنوان مثال، دیویدسون در بحث ترجمهناپذیری، استدلالی دارد که سعی میکند به وسیلهی آن ترجمهناپذیری را رد کند. او بر این باور است که همین که ما میگوییم زبان متفاوتی وجود دارد که عدهای آن را به گونهای متفاوت به کار میبرند، به این معناست که توانستهایم ربطی بین اعمال آنها و زبانشان بیابیم و نیز توانستهایم آن ربط و نسبت را به زبان خودمان هم ترجمه کنیم. بنابراین اگر بتوانیم حداقلی از زبان آنها را ترجمه کنیم همین ترجمهی محدود هم نشان میدهد که آنها در جهانی کاملاً متفاوت از ما زندگی نمیکنند.
آروین معتقد است میتوان با توسل به قرائتی غیرنسبیگرایانه از ویتگنشتاین متأخر و با استناد به برهان رد زبان خصوصی وی نیز میتوان از تکثرگرایی بینهایت گریخت. در واقع به زعم ایشان، ما نمیتوانیم بینهایت فهم متفاوت از جهان داشته باشیم؛ زیرا واقعیت بالاخره فهمهای ناسازگار را کنار میزند، اما به هر حال این فهمها میتوانند متکثر باشند.
او در پایان بر وجهی دیگر اشاره میکند تا اهمیت زبان را برای علوم اجتماعی بیشتر نمایان سازد. به گفتهی آروین، زبان برای علوم اجتماعی مصداق اصیلی از یک پدیدهی اجتماعی است که توسط افراد انسانی شکل گرفته است، اما قراردادی نیست، بلکه به شیوهای غیرقراردادی و کمابیش ناخودآگاه و در طی زمان ساخته میشود و نمیتوان آن را به شیوهای کاملاً متمایز از دیگران به کار برد. نکتهی جالب توجه دیگر آنکه زبان حدی از عاملیت را نیز حفظ میکند؛ یعنی اگرچه همانند یک بازی قاعدهمند است، اما مهارت و عاملیت کسی که آن را به کار میبرد در نتیجهی بازی مؤثر است، تکثر نیز از همین عاملیت کنشگر ناشی میشود.
[1] . The Tractatus Logico-Philosophicus
[2] . common sense
[3] . این موضوع بعدها در فلسفهی تحلیلی به حاشیه رفت.
[4] . اینجا میتوان ردپایی از نظریهی تصویری زبان مشاهده کرد.
[5] . البته به گفتهی دکتر آروین اینکه چنین تفسیری از رسالهی ویتگنشتاین درست بوده است یا خیر، خود جای بحث دارد و به اعتقاد ایشان ویتگنشتاین در رسالهی فلسفی، منظقیاش برای اموری که در قالب زبان درنمیآیند جایی قائل است.
[6] . Philosophical Investigations
[7] . دازاین « «Daseinیک مفهوم اساسی در فلسفهی اگزیستانسیالیسم مارتین هایدگر به خصوص در کتاب معروف وی، هستی و زمان میباشد.
هایدگر عبارت دازاین را برای اشاره به تجربه «بودن» که مختص به انسان است، استفاده میکرد؛ بدین معنی که دازاین یک شکل از بودن میباشد که از مسائلی همچون «شخص»، «مرگ» و معضل یا پارادوکس «زندگی در ارتباط با دیگر انسانها درحالیکه در نهایت با خود تنها میباشد»، آگاه است و باید با آنها مواجه شود.
تهیه و تنظیم: مریم سادات جوادیون (کارشناس ارشد فلسفهی علم)
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۲-۰۸-۰۹ ۱۹:۱۲دانشجوی امیرکبیر 0 3