تحلیل ونزدی | فصل اول

تحلیل ونزدی | فصل اول

هومن رشیدی‌نژاد
©️ArtTalks.ir

بیش‌ترمان شاید پیش از تماشای سروکله‌زدن‌های یک دختر بداخلاق و یک دست بریده در آکادمی نورمور، آن رقص معروف را در اینستاگرام و تیک‌تاک، لحظه به لحظه و پست به پست، دوره کردیم و به دو گروه تبدیل شدیم: یا آن‌هایی که سراغ ترندهای روز را نمی‌گیریم و آن‌ها را اورریتدهایی احتمالی در نظر می‌گیریم، یا جزو ‌گروهی هستیم که برای عقب‌نماندن از بحث‌های میان دوستان و البته محتواهای بی‌شمار تولید شده در شبکه‌های اجتماعی، خیلی زود سراغ‌شان را می‌گیریم. هر دو گروه بسیار محترم‌ند، اما اجازه دهید دلیل ملموس‌تری را برای تماشا پیدا کنیم: در سالی که الیویه آسایاس «ایرما وپ»ِ مد روزش را از نو می‌سازد، ستاره‌اش استوارت را که دوبار در فیلم‌هاش خوش درخشیده تازه اپیزود آخر نمایان می‌کند و برایش هم چندان اهمیتی ندارد که بگویند دارد با ستاره‌ها، روایت‌ش را سروسامان می‌بخشد، تیم برتونِ کارکشته رهِ پیموده‌شده را پیش می‌گیرد. سوال این نیست که چرا تیم برتون سراغ یک داستانِ قبلن روایت شده را گرفته، بلکه می‌خواهیم بدانیم چه به کارش اضافه کرده؟ پاسخ این است که برتون و دنیاش، همان است که از بتمن و ادوارد دست‌قیچی‌اش دیده‌بودیم. او به امپایر می‌گوید: «فیلم‌نامه را که خواندم، گویی برای من نوشته شده بود.» 

پایلوت «ونزدی» را اصلن نمی‌توان اتفاق بدی دانست. بامزه و جمع‌وجور است. قهرمان‌ساز است؛ بی‌آن‌که بخواهد از ونزدی گوشت‌تلخ‌ش اسطوره‌سازی کند. می‌نشاندش تا رولینگ استونز بنوازد، بی‌آن‌که اضافی جلوه کند. پس اجازه بدهید خلاصه بگویم که گویی همه‌چیزِ این چهل- پنجاه دقیقه، مبالغه‌آمیز و کمی خام‌دستانه، اما در چارچوب تمام و کمال داستان است. شاید در چارچوب «دنیا»ی روایت هم می‌توانست باشد، اگر کمی بیش‌تر از خود مایه می‌گذاشت؛ قابل کتمان نیست که وام‌گیری بیش از اندازه‌ی «ونزدی» از فانتزی‌های دیده‌شده‌ی هزاره‌ی سوم همان‌قدر که در محبوبیت فزاینده‌ی آن میان گروه‌های طرفداری‌ش در اینترنت تاثیرگذار است، هویت مستقل بالقوه‌ی آن را کم‌رنگ، و عناصر مکانی-روایی داستان‌ش را نسخه‌ای دست‌دوم از چندتا از به‌یادماندنی‌ترین‌های علمی-تخیلی می‌کند. 

هر آن‌چه در ۷ اپیزود بعد اما که می‌بینیم و ما را مجاب می‌کند که تا علامت‌سوال گذاشتن ونزدی پس از «پایان»ش صبر کنیم، یکی‌دو شخصیت است که در پیچش و موقعیت‌های گوناگون داستانی درستی قرار می‌گیرند. در حقیقت از جایی به بعد صرفن خود شخصیت ونزدی و ارائه‌ی ستاره‌ی نوظهورش، جنا اورتگاست که روایت را به‌جلو حرکت می‌دهد. 

با این‌وجود که نمایش اورتگا بهترین چیزی نیست که بشود این روزها گیرش آورد، او در شکل‌دادن به شمایل این شخصیت نتیجه‌ی قابل‌توجهی را به ارمغان آورده‌است. نه‌تنها راکورد او در تمام ۸ اپیزود حفظ می‌شود، که تعادلی که اورتگا میان اکت‌های احساسی و ویژگی‌های فیزیکی ثابت شخصیت‌ش، شامل سردی چهره و نگاه‌ش برقرار می‌کند قابل‌تحسین است. اوست که جذبه‌ی قابل‌توجهی را برای تماشای سریال به‌وجود می‌آورد و با این‌که بی‌نقص نیست، اما چاشنی قابل دفاعی را به شخصیت هدیه می‌کند. چرا اصلن به بازی‌اش در سریال نگاه کنیم؟ ارجاع‌تان می‌دهم به پوستری که احتمالن همه‌تان آن را از نگاه گذرانده‌اید: ونزدی با چتر شش‌گوشه‌اش به ما نگاه می‌کند. 

قابل‌توجه می‌شد اگر چنین شخصیت‌های یک‌دستی در سریال می‌داشتیم. حقیقت این است که این‌گونه نیست. ونزدی به‌طور قابل‌پیش‌بینی‌ای از حداقل ملزومات برای خلق یک کاراکتر، یا حداقل تیپِ یک کاراکتر برخوردار است، درست در تقابل با چند شخصیتِ به‌نظر مهم دیگر سریال. از قلدرهای همیشه‌گی تا آن‌هایی که هم‌واره در مظان اتهام هستند. هرکدام از شخصیت‌های گروه اول را بشود به‌پای قرارگرفتن در همان چارچوب همیشه‌گی کارهای نوجوانانه نوشت، دومی را نمی‌توان. در حقیت «زاویر» مصداقی تمام‌وکمال است از آن‌چه در قاب یک اثر نوجوانانه چندان نمی‌گنجد؛ او با تنزل‌یافتن به مهره‌ای برای مورد شک قرارگرفتن، مسیر نسبتن درست سریال را منحرف می‌کند. برای تشریح موقعیت این شخصیت، لازم است یک پله عقب‌تر برویم. 

نه این‌که خانواده‌ی آدامزِ اسرارآمیز سنخیتی با معما نداشته‌باشد؛ اما این‌جا و در این داستان، این معمای محوری که از مخاطب و از شخصیت‌ها‌ش بپرسد این قتل‌ها کار چه کسی‌ست، آن‌طور که انتظارش را داشتیم حاصلی نداشته‌است. ادامه‌دادن روند شک‌کردن به شخصیت زاویر، رفع اتهام از او، دوباره شک‌کردن به او و در نهایت متوجه اشتباه خود شدن، روندی‌ست که نه‌تنها کاراکتر را به مرز تباهی کشانده، که سریال را در جاده‌ای هدایت کرده که هرچه تلاش کند، نمی‌تواند از آن بیرون رود. جاده‌ی نامتناهی تباهی داستان ونزدی از لحظه‌ای شروع می‌شود که تلاش می‌کند یک «کار چه کسی بود؟» را، تحویل مخاطب دهد. آیا از اساس تصمیم اشتباهی بوده؟ نمی‌شود این‌طور تفسیرش کرد.

اما تمام آن‌چه در نیمه‌ی دوم فصل از سریال دیدیم، دست‌وپازدن برای ایجاد یک معمای مرکزی و هرچه گره‌خورده‌تر نشان‌دادن آن است، حال آن‌که نه ایده‌ی محوری آن‌چنان کششی دارد و نه بازکردن گره‌هاش چندان چنگی به‌دل می‌زند. می‌شود این تصمیم را تحسین کرد که روایت می‌خواهد به چیزی فراتر از نمایش فانتزی در چارچوب سری بده‌بستان‌های نوجوانانه تبدیل شود، اما حاصل‌ش؟ نشده چیزی که باید می‌شده. نتیجه‌ی خودِ کار چه؟ باید به آن بیش‌تر فکر کرد. 

هر چه ونزدی برتون در آن می‌لنگد، آن «ستاره‌محوری»ش را حفظ می‌کند؛ شاید هم همین باعث شود که این‌چنین محبوب طیف نه‌چندان گسترده‌ی مخاطبین‌ش باشد. مخاطب محترم بدون توجه به آن‌چه شاید باعث لطمه‌خوردن به تجربه‌ی نهایی تماشای اثر باشد، پای آن خواهد نشست و راست‌ش حق هم دارد: ونزدی آمده‌است تا با داستان‌های عجیب‌وغریب‌ش هشت‌ساعتی سرگرم‌مان کند. بی‌خیال تمام ویژگی‌های خوب و بدش. مهم نیست از جایی به بعد متن راه خودش را می‌رود و قاب راه دیگری را. چندان اهمیتی ندارد چهارپنج شخصیتِ ازدست‌رفته روی دست‌مان باقی مانده، یا نیمه‌ی دوم فصل هیچ‌جوره قابل‌قیاس با چهارتای اول نیست. حقیقتِ خلاصه‌شده این است: «ونزدی» کارش را بلد است، برتون هم همین‌طور. او بدان مهر و نشان است که بود.

Report Page