اختصاصی پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر/ حمید رزاقی: توسعه شتابان و نامتوازن از مسائل اساسی در بسیاری از جوامع و شهرهای امروزین محسوب میشود. در این توسعه ابعاد کالبدی،فیزیکی و اقتصادی بر صدر مینشیند و ابعاد اجتماعی و فرهنگی توسعه در حاشیه میماند. برای ایجاد توازن میان ابعاد سخت افزاری و نرم افزاری توسعه، نیاز به چرخشی همه جانبه در چند و چون توسعه ضرورت حیاتی برای جهان زندگی است.
مقصود فراستخواه از متخصصان حوزه توسعه آموزش عالی و توسعه ایران است. او با طرح چارچوب و موجودیت اجتماعی «کنشگران مرزی» که میان سیستم و زیست جهان ارتباط برقرار می کنند، چشم اندازی نوین را در معنای توسعه و توسعه شهری عرضه کرده است.با وی در پیوند با موضوع در مؤسسه پژوهش و برنامه ریری آموزش عالی به گفتگو نشستیم که در زیر میخوانیم:
در ابتدا بفرمایید منظور از توسعه چیست و چه ابعادی را در برمیگیرد؟
یک تعبیر از توسعه بر رشد تأکید دارد و آن را به رشد و افزایش تولیدکالاها و خدمات تقلیل می دهد. در این رویکرد توسعه به برنامههای تکنوکراتیک و بورکراتیک فرو میکاهد. سندهای برنامهای صرفاً در ابعاد توسعه عمرانی تعریف و عملیاتی میشوند. همه چیز در آن از پیش برنامهریزی شده است که بر اساس آن پُلها، سدها و جادهها ساخته می شوند. هدفهای برنامهای در آن از پیش تعیین شده است. برای رسیدن به اهداف، وسایلی نیاز است که با استفاده از آنها کالاها و خدمات تولید میشوند و هدف توسعه قرار میگیرند.
اما نگاه دیگر به توسعه از مفهوم رشد فراتر میرود و توسعه را در ابعادی وسیع و عمیقتر مینگرد و آن توسعۀ زندگی است. از یک سو ارتقای سطح قابلیتها، تجمع یادگیری و گسترش افق انتخابهای انسانها را مدنظر دارد و از سوی دیگر به معنای توانایی نهادها و ساختارهای اجتماعی در جهت بسط دانش و آگاهیهای ضمنی و خلاقیتهای مردم برای زیستن اجتماعی است. این مفهوم از توسعه پیوندی متقابل بین گسترش قابلیتهای انسانها و افزایش ظرفیت نهادها و ساختارهای اجتماعی برای تحقق تواناییهای فردی و اجتماعی برقرار میکند. در این توسعه بر سویههای اخلاقی، معرفتی و تفاهم و همبستگی و مشارکت اجتماعی تأکید میشود.
برخی از صاحبنظران نوسازی شهری، توسعه ابزاری شهر را الگو قرار دادهاند. منظور از توسعه ابزاری چیست و چه نقدهایی بر آن وارد است؟
من از نسل دانشجویان دهۀ 40 و 50 شمسی هستم. دراین دوره مدرنیزاسیون شهری برای ما یک دیگریِ بیگانه بود و معنا و جذابیت نداشت. این توسعه به قدری از شهر و زندگی شهری فاصله داشت که از آن زده شده بودیم. توسعهای که سیستم توانسته بود، زیست جهان اجتماعی و فرهنگی را مستعمره خود نماید. شهر قلمرو مستعمراتی دولت شده بود. دولت به طور مداوم در شهر پل و زیرگذر و خیابان میساخت و این با روح و روان ما دانشجویان و خیل عظیمی از مردمانی که در شهر میزیستند، سازگاری نداشت.
در این توسعه، یک نگاه کمیگرا مبتنی بر اهداف عینی و دقیق و از پیش تعیین شده بر شهر حاکم میشود. بدین ترتیب که باید طبق برنامه از یک نقطه به نقطه دیگر در قالب عدد و رقم عزیمت کند، در آن صورت توسعه شهر متحقق شده است. به طور مثال در یک برنامۀ 5 ساله قرار است تعداد مشخصی پل و زیرگذر و بزرگراه و غیره بسازید و در پایان تنها به این ارقام اکتفا کنید و نامش را توسعه بگذارید. در این توسعه معنای زندگی از شهر گرفته میشود و به شاخصهای کمی تقلیل مییابد. اسطورۀ شمارش بر توسعه غلبه پیدا میکند. این که به تعداد نفرات جمعیت چه تعداد تلفن وجود دارد.
به بیان دیگر برنامههای توسعه شهری شکل نخبهگرایانه، عینیتگرایانه و کالا محور دارد. توسعه شهر در دست مهندسان، تکنوکراتها و سوژههای برتر قرار میگیرد. آنها به طور انحصاری خود را متولی و مجری شهرسازی تلقی میکنند، بدون آن که به سپهر اجتماعی و فرهنگی شهر چندان اهمیتی بدهند. این که زندگی را از شهر بستانند و جوشش معناها، احساسات و عواطف را از شهرنشینان بگیرند و مردم را از شهر بیگانه و سرد سازند.
در این توسعه، عقلانیت ابزاری و سخت افزاری بر زندگی شهری مسلط است. انسانها ابژۀ توسعه میشوند و قلمرو زندگی مغفول میماند و آدمیان در آن نادیده، حاشیهای و فراموش میشوند. در واقع توسعه، درون سیستم میماند و با جهان زندگی بیگانه میشود و پیوند نمیخُورَد.
سیستم بدون مقتضیات زیست جهان، کار خودش را میکند. سیستمی که قلمرو زندگی شهری را مستعمره خود در میآوَرَد. این توسعه، بین انسانها ارتباط گفتگویی برقرار نمیسازد و زیست جهان را به اضمحلال و زوال میکشاند. در این وضعیت شهر رو به سردی میگراید. انسانها در آن احساس تنهایی میکنند به جای آسایش انسانها، این ساختمانها و اشیاء هستد که آسایش دارند.
شهری که به جای توسعۀ زندگی به سوی خود ستیزی پیش میرود. شما در شهر میبینید که در آن به واسطه توسعه حمل و نقل، افراد از پایین شهر به بالای شهر میآیند،آنان امکانات رفاهی، پاساژها و زرق و برق و اتومبیلهای مدل بالا را مشاهده میکنند و احساس محرومیتشان بیشتر میشود و در نتیجه خشمشان افزوده میگردد. در این توسعه عدم توازن موج میزند. گروههای کثیری از ساکنان از نتایج این توسعه برخوردار نمیشوند، صداهایشان شنیده نمی شود، لذا توسعه برایشان معنادار نیست و با آن همدلی ندارند و به سمت نوعی شهر ستیزی تمایل پیدا میکنند در این حالت با شهرزدایی، قلمروزدایی و زندگیزدایی مواجه هستیم.
خلاصه کنم آن چیزی که در برنامههای توسعه فراموش گردیده، شهر است. شهر به معنای عرصه عمومی و سپهر زندگی مهمترین حلقۀ مفقودۀ توسعۀ شهری در ایران است.
شما در برنامهریزی شهری بر چه توسعهای تأکید دارید. به عبارت دیگر چگونه توسعهای را توسعۀ شهری میدانید؟
پیش از هر چیز عرض کنم برنامه یک فرایند و پلتفرم اجتماعی است که لازم است از یک بستر اجتماعی شکل بگیرد و به انجام برسد و با مشارکت مردم حاصل شود. برنامه نباید بر مردم و نه حتی برای مردم باشد، بلکه باید با مردم و از آنِ مردم باشد و از یک بستر گفتگویی فراهم آمده باشد.
در واقع برنامه باید در یک برساخت اجتماعیِ مشارکتی ایجاد شود و با همکاری و همدلی مردم قوام یابد و به سرانجام برسد. به طور مثال به عنوان یک معلم بر این باورم شکل و محتوای تدریس باید سر صحنه درس ساخته شود. درس و تدریس بر سر صحنۀ کلاس و با گفتگو و همراهی دانشجویان باید پرداخته شود. دانشجویان با همراهی معلم، باید کلاس درس را برسازند و نه بر مبنای هدفهای رفتاری که معلم از قبل در ذهن دارد.
در مورد توسعه هم همینطور است. توسعه باید سر صحنۀ شهر و با مردم و توسط مردم آفریده شود و برساخت گردد. به بیان دیگر توسعه باید یک برساخت مشارکتی باشد. از این طریق مردم علایقشان را ظاهر میکنند، توسعه برایشان معنادار میشود و به یک ابژۀ بیگانه و تحمیلی مبدل نمیگردد.
در این توسعه، شهر برای ساکنانش فضایی برای انتخاب ها و فرصت هاست که در آن شهریان یکدیگر را پیدا کنند و حضور بهم رسانند، با هم بر سر مسائل و حل آنها گفتگو نمایند، به تبادل افکار و ایده ها بپردازند و نقش فعالیتهای خود را بر شهر بزنند و استعدادها و خلاقیتهای خود را بروز دهند. از این منظر شهر، قلمرو زندگی، یادگیری و مهارت اندوزی و محمل عقلانیت فرهنگی و خلق معرفت است. شهری که نیازهای انسانی در آن تأمین میشود، فرا نیازها ظهور پیدا میکند و کیفیت زندگیِ همگانی تعمیق مییابد.
شهری که از یک سکونتگاه صرف به زیستگاهی اجتماعی تبدیل شود، نگاه جماعتگرایانه و محلهمحور در آن متعیّن گردد، مردم به مشارکت فعال محلهای و معنیدار تشویق و درگیر شوند و گفتگو در عرصههای مختلف شهری پدید آید.
از این رو گفتگو گرانیگاه توسعه میشود، خطاها تصحیح میگردد، تضادها کم میشود. پاسخگویی بیشتر میگردد. راه حلهای تازه طرح می شود و با اقناع، تصمیمات به اجرا گذاشته می شود. شهری که شهرنشینانش به شهروندان ارتقاء یابند، توسعه شهری مجال بروز پیدا میکند و دائماً برساخت میشود. در این صورت توسعه از جنس زندگی واقعی و روزمره شهروندان میشود و ملموس و معنادار خواهد بود و با عمق بیشتری امکانپذیر میگردد.
از صحبتهای شما چنین استنباط میکنم که ما در توسعۀ شهری از جمله در تهران دچار نوعی تأخر اجتماعی و فرهنگی هستیم و جهان زندگیِ شهر، آن طور که باید توسعه یافته نیست. شما اخیراً چارچوب مفهومی «کنشگران مرزی»را مطرح کردهاید. منظور از «کنشگران مرزی» چیست و چه نسبتی با توسعۀ شهری به معنای توسعۀ زندگی دارد؟ به عبارت دیگر آیا «کنشگران مرزی» میتوانند در توسعه شهری ایقای نقش کنند؟
ما در شهرهایمان از جمله در تهران یک شکاف بین سیستم شهری و جهان زندگی داریم. همینطور یک شکاف بین نخبگان و جامعه وجود دارد. در شهر علاوه بر نخبه در معنای مرسوم آن، نخبگان معمولی هم داریم. ما دارای 14 میلیون تحصیل کرده هستیم. طبق آمار یونسکو در سال 1359 شاخص سالهای تحصیل در بزرگسالان به طور متوسط 2/5 سال بوده است.
یعنی در آن سال هر ایرانی به طور متوسط 2/5 سال درس خوانده بود. در حال حاضر این رقم به 10 سال افزایش پیدا کرده است. به بیان دیگر در این چهار دهه تعداد سالهای تحصیل در کشورمان چهار برابر شده شده است یعنی با انباشت تحصیل کرده مواجهایم. این تحصیل کردگان توانایی استفاده از اینترنت را هم دارند. این دادهها نشان می دهد که ایران امروز با تغییرات عظیم جمعیت شناسی روبرو است.
به بیان دیگر در این مدت نخبگان معمولی زاده شدهاند که موجودیت اجتماعی دارند. این خیل عظیم تحصیل کرده به دنبال کشف و یا خلق معنای زندگی در شهر هستند. این جوانان صرفاً نمیخواهند خود راسرپا نگه دارند، تنها در پی ارزشهای بقاء نیستند که حقوق و در آمدی کسب کنند، بلکه مهمتر از آن میخواهند مکانها و فضاهایی را پیدا کنند که در آن ابراز وجود کنند و ارزشهای خود شکوفایی را متحقق نمایند.
برای چنین موجودیت اجتماعیِ جدید (نخبگان معمولی) ما نیاز به قلمرو زندگی شهری داریم. اینجاست که سپهر عمومی، فضاهای گفتگویی، سالنهای ورزشی، تئاتر، گالری و فرهنگسراها، خانه فرهنگ و باشگاههای فرهنگی و هنری لازم است تا در آنها عرصههای زندگی معنی و مفهوم پیدا کند. به وجهی که ساختارها و نهادهای شهری نیاز دارند تا از فرو بستگی به سوی گشودگی حرکت کنند تا قلمرو زندگی (توسعۀ شهری) احیاء و گستردانده شود.
از همین نقطه بود که مفهوم و چارچوب کنشگران مرزی یا عاملان انسانی برایم اهمیت پیدا کرد. هنگامی که ساختار و نهادهای شهری از هوشمندی لازم برخوردار نیستند، ما تنها یک چیز برایمان باقی میماند و آن عاملان انسانی هوشمنداست که به «کنشگران مرزی» تعبیر کردهام که بخشی از نخبگان معمولی به حساب میآیند.
کنشگران مرزی از راهبردهای کنشگریِ اینجایی و اکنونی برخوردارند. از عقلانیت ارتباطی بهره مندند. از ابتکارات و خلاقیتهای درونزای اجتماعی سرشارند. آنان گاه در بدنه سیستم به عنوان کارشناس و یا مدیر سطوح پایین استخدام میشوند و گاه سازمانهای مردم نهاد تشکیل میدهند. به طور مداوم بین سیستم و زیست جهان در تردد و رفت و آمد هستند و ارتباط، گفتگو و آشتی میان نهادهای شهری و سطوحی از زیست جهان شهری برقرار میکنند. آنها میتوانند آرمانها را به دانش عملیاتی تبدیل کنند.
مطالبات انباشته و پُرحرارت اجتماعی را تقطیر و تلطیف کنند و به صورت برنامههایی در مدیریت شهری در آورند. «کنشگران مرزی» میتوانند مطالبات فرهنگی و هنری جوانان را که ممکن است از شهر بیزار باشند و مردمی که از شهر گریزانند، مهیا کنند و خواستههای متراکم فرهنگی و اجتماعی را در فرهنگسراها، خانههای فرهنگ و سراهای محله و دیگر عرصههای عمومی متحقق کنند.
آنان در حوزههای آلودگیهای زیست محیطی، خانوادههای بی سرپرست، کودکان مستعد تحصیل ولی بدون امکانات، اعتیاد و هم چنین حوزههای فرهنگی و هنری و صدها مورد دیگر در کار و فعالیت هستند.
این کنشگران مرزی (نخبگان شناور) تا حدی گرانبار از معرفت، دانش و دغدغههای اجتماعی و فرهنگی هستند. آنان با ابتکاراتی که از خود نشان میدهند و با خلاقیتها و تواناییهایی که کسب کردهاند و با فعالیتهای خود در قالب پروژههایی که تعریف میکنند، منفذهایی میان سیستم و جهان زندگی ایجاد مینمایند. در نتیجه تا حدی قادرند از میزان فرو بستگی سیستم بکاهند، مطالبات شهرنشینان را عملیاتی کنند و گامهایی در جهت توسعۀ قلمروی شهری بردارند.
کنشگران مرزی برای توسعه زندگی (توسعه شهر) لازم است به چه مهارتهایی مجهز باشند؟
برای این که «کنشگران مرزی» بتوانند در شهر تولید فضا و نهادسازی کنند و قلمرو زندگی را گسترش دهند، فقط نباید به تولید فعالیت بپردازند، بلکه لازم است ابتدا خود را توانمند سازند. آنها لازم است قابلیتهای دانشی، نگرشی، رفتاری، ارتباطی و عاطفی و هم چنین هوش هیجانی خود را تقویت کنند، هیجانات دیگران را حس کنند. بر کلیشهها و پیش داوریهای خود فائق آیند، مهارت حل مسئله را بدست آورند. قدرت شنیدن، استماع، مذاکره، چانه زنی، گفتگو، گشودگی و توانایی توجیه و اقناع مدیران بالا دست را داشته باشند، به توافق اختلافی واقف شوند. میان جهانهای زندگی و رویکرهای گوناگون ارتباط بر قرار کنند و در عین حال با جامعه و شهر نخبهگرایانه برخورد نکنند.
کنشگران مرزی با توانمندتر شدن خود قادر میشوند سهمی در توسعه شهر و قلمروی زندگی را داشته باشند، و در سازماندهی اجتماعی شهر در حوزههای پاکیزگی و توسعه پایدار، بیگانگی زدایی، همبستگی اجتماعی و انسانی، ارتقای سطح فرهنگی، معنایی، معرفتی و هنریِ شهرنشینان و مشارکت شهری آنان، تعمیق احساس شهروندی و کاهش شکاف های اجتماعی مؤثر واقع شوند.