امیرعلی و مهری خواهر و برادری هستند که سنین کودکی را در آغوش گرم و با محبت والدینشان پرورش مییابند. بیشتر اوقات دورهی کودکی آنان. به بازی و دعوا و آشتی میگذرد. در ماه تابستان آنها خانوادگی به یک روستای ییلاقی و کوهستانی سفر میکنند که امیرعلی و مهری خیلی آنجا را دوست دارند. این رفتار، عادت بچهها شده که به هنگام بازگشت به تهران، غم دوری از این روستای زیبا، آنان را فرامیگیرد. نام این روستای زیبا وسفونجرد (در بخش قاهان و از توابع تفرش) است.
خانههای این روستای خوش آبوهوا در واقع بر روی کوهی کم ارتفاع بنا شدهاند. در این روستا هیچ کوچهی همسطحی پیدا نمیشود. بیشتر مصالح ساختمانی هم از سنگهای تراشخورده یا تراشنخوردهی کوه هستند و سقف خانهها با تیرهای چوبی و حصیرهای بافته شده، پوشیده شده است. باغهای پر از میوه و همینطور مزارع و مراتع حاصلخیز، در دامنهی کوهها و آسمان آبی هر بینندهای را مسحور خویش میکند.
در مرکز روستا یک چشمهی خود جوش به نام «دلیان» وجود دارد که مردم آب مصرفی برای خوردن را از این چشمه به خانهها میبرند. آواز خوش پرندهها در میان خندههای دختران جوان و البته در نجواهای آنان که بیشتر دربارهی آرزوهای کوچک و بزرگشان که اغلب از عشق و عاشقی دربارهی فلان پسر همسایه یا فامیل است، هنگام شستشوی ظرفها و یا رختها بر سر جویهای پایین دست چشمه، گاهی اوقات به گوش سالخوردهها نیز میرسد...
-از متن کتاب-